💢(۳۱) 📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم 🔸️بچه بازی ✍حاج محمد مرا به محمد سپرد او هم اهل جیرفت بود محمد مرا داخل آشپزخانه بود آشپز سفید خیلی چاقی بود نگاهی غضب آلود به من کرد به تندی به محمد گفت: 《این بچه را کجا آورده اید؟ مگر بچه بازی است؟! کارگر میخواهم نه بچه》 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯