✫⇠
#آخرین_خاکریز
✫⇠
#قسمت_سی_و_چهارم
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
🔹️با استفاده از دوربين هاي مادون قرمز، در تاريكي شب منطقه را مي پاييديم. در كنار تپة آنتن، رودخانة معروف و پر آبي به نام كنگاووش جاري است كه به
خاك ايران سرازير ميشود و با صدا و غرش مهيبش، سكوت شب را مي شكست.
🔸️به دليل حجم زياد و سرعت حركت آب رودخانه، امكان مين گذاري و تله هاي انفجاري در آن وجود نداشت كه به ناچار عراقيها هر شب براي غافلگير نشدن از طرف نيروهاي ايراني، چند نگهبان به نقاط مختلف اين محل اعزام ميكردند.
🔹️در حقيقت تنها راه نفوذ به مواضع عراقيها، عبور از آب رودخانة كنگاووش بود. بعد از لحظاتي كه آمادة حركت شديم، متوجه دو نفر عراقي شديم كه مشغول نگهباني در كنار رودخانه بودند. تكاوران براي دستگيري و يا كشتن عراقيها آهسته به سمت آنان حركت كردند.
🔸️دو نفر از تكاوران به طرف نگهبان رودخانه
رفتند و چهار نفر از ما هم به صورت سينه خيز به سوي سنگر استراق سمع عراقيها حركت كرديم. بقيه نيز هر كدام در نقاط مختلف آرايش گرفته و مسئول تأمين و حراست همديگر را داشتند. زمان به تندي ميگذشت. نبايد زمان را از دست ميداديم و در عين حال نيز نبايد عجله ميكرديم.
💥قرار بود تا حد ممكن به نگهبان استراق سمع نزديك شويم و در صورت نياز او را از پاي درآوريم. دو نفر ديگر نيز مسئوليت دستگيري نگهبان رودخانه را به عهده داشتند. لحظه اي ناهماهنگي و بي توجهي، منجر به كشته شدنمان ميشد و اجساد ما براي هميشه در اين منطقه باقي ميماند.
🔸️هوا بسيار سرد بود. از كوچكترين حركات عراقيها غافل نبوديم. سرماي شب و تاريكي مطلق، سبب شده بود عراقيها به كُنجي پناه آورده و چرت بزنند.
آنان سر و صورت خود را پوشانده بودند و كمتر صداهاي احتمالي ما را متوجه ميشدند. سرانجام بعد از يك ساعت و نيم حركت بسيار كوتاه، در چند قدمي
سنگر عراقي مستقر شديم.
🔹️هر از گاهي با صداي شليك توپ يا خمپاره اي
سرگردان در منطقه، نگهبان عراقي لحظه اي بلند ميشد و نگاه كوتاهي به اطراف ميانداخت؛ سپس مينشست و چرت ميزد. در آن هنگام كه به ما نگاه ميكرد، موي بدنمان سيخ ميشد و فكر ميكرديم صداي ما را شنيده و هر آن ما را به رگبار خواهد بست.
🔸️شليك گلوله هاي منور در آن ساعت از شب قطع
نميشد. صداي نفسهايمان با نزديك شدن به سنگر دشمن بيشتر ميشد؛ به طوري كه صداي قلبمان را ميشنيديم. سلاحهاي خودكار و كوتاه خود را زير
شكم مخفي كرده بوديم تا برق نزنند. انگشتانمان بر روي ماشة مسلسل ها آماده بود تا اگر دشمن متوجه نزديك شدنمان شود، قبل از كشته شدن، آنان را به
رگبار ببنديم.
💥به حدود پنج متري دشمن رسيديم تا جايي كه با پرتاب يك نارنجك، ميشد سنگر آنان را از بين برد.
لحظة موعود فرا رسيد. ما و گروه رودخانه به محل مورد نظر رسيده بوديم. هوا در حال روشن شدن بود و بعد از ساعتي فجر طلوع ميكرد و كارمان دشوار
ميشد. هر از گاهي صداي سگهاي عراقي كه پارس ميكردند به گوش ميرسيد.
🔸️شيار بسيار كوچكي نزديكم بود كه ميتوانستم در حين تيراندازي احتمالي عراقي، در آن جان پناه بگيرم. خودم را به سختي در آن جاي دادم.
نيمي از بدنم بيرون بود كه علف هاي كوتاه كوهي كه در منطقه روييده بود، ما را به طور نسبي از ديد دشمن مصون نگه ميداشت. در آن هنگام ناگهان يك گربة وحشي به طرف ما حمله ور شد و صداي بسيار بلند و وحشتناكي از خود درآورد.
🔹️نفس ها در سينه حبس شد و بدنمان به لرزه افتاد. عراقي از خواب پريد و با نگاه هاي وحشت زدة خود منطقه را پاييد. خوشبختانه به دليل تاريكي و استتار
ما، نتوانست ما را تشخيص دهد و گربه نيز فرار كرد.
خواست خدا بود كه تيراندازي نكرديم؛ چرا كه اگر چنين ميشد، همگي از بين ميرفتيم. عراقي اين بار مدت طولاني تري به منطقه حساس شد و سعي
ميكرد خوب اطراف را ببيند. او پشت تيربار و ما هم در چند قدمي وي بوديم. همگي حركات سايه وار او را نگاه ميكرديم. انسان در آن لحظات خطرناك،
به جز خدا، به هيچ چيز ديگر نميتواند فكر كند...
☀️
#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯