#خاطرات_شهید🌷
همسر شهید:
ایام نوروز سال ۹۵ عباس در سمنان مانده بود. پنجشنبه شبی بود که همراه عباس چند جا به عید دیدنی رفتیم.
آخر شب هم به خانه مادربزرگم آمد.
گفت: من می خوام صبح برم دعای ندبه.
گفتم الان ساعت ۲ نصف شبه، هممون خسته ایم... یه شبم اومدی خونه مادربزرگم؛ فردا نرو با هم صبحانه بخوریم.
عباس گفت: حالا باشه...
صبح که بیدار شدم دیدم نیست...
🌹او ایستاد پای امام زمان خویش🌹
🍃اَللّٰهُـمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدٍو
آلمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُـم 🍃
http://eitaa.com/shahidaneh110