#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۴۳
بحث دراویش گنابادی همچنان داغ .بود خبرها از طریق محمدحسین به من میرسید. فضای مجازی هم که پر شده بود از این حرفها اوایل بهمن در فضای مجازی خبری منتشر شد که نهادهای اطلاعاتی قصد دارند نورعلی تابنده را بازداشت
کنند از محمد حسین سراغ گرفتم
گفت: خود دراویش شایعه درست
کردن! بعد هم در تلگرام عکس
فرستاد که حدود پنجاه نفرشان در
خیابان پاسداران و کوچه گلستان هفتم پراکنده مستقر شده اند شب و روز نداشت که باید بفهمیم سروته
این کلاف به کجا بند است.محمد حسین می گفت از بجنورد و هشتگرد اتوبوس اتوبوس آدم آورده اند قبل از این ماجراها هم رفته بود زاغ سیاهشان را چوب زده بود اطلاعات ریزی از جلسات دراویش درآورده بود میگفت: تعداد زیادی در خانه ای اطراف خیابان پاسداران هیئت میگیرند؛ وقتی می خواهند آقای نورعلی تابنده را از خیابان رد کنند کل خیابان را میبندند بعضی از خانم ها آیفون خانه اش را میبوسیدند برای تبرک تفش را میاندازد کف دست خانمها که برای شفا ببرند برای مریض هایشان در
نماز برمیگردد به چپ و راستش
نگاه می کند.
شبها میرفت شناسایی. وقتی
میدیدم در حال شال و کلاه کردن
است فوری دو تا تخم مرغ میپختم
.تخم مرغهای رسمی که از شاهرود می آوردیم هرکس میخواست بخورد میگفتم اینها برای محمد حسینه زهرا زودتر ادامه جمله ام را با طعنه میگفت بچه م
جون نداره
! نصفه شب میآمد؛ خسته و کوفته. سرجمع در شبانه روز دوسه ساعت میخوابید صبح که پا میشد انگار لایه ای آتش روی چشمش شعله
می کشید دلم کباب میشد.
👇👇👇