📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ✈ پرواز کردیم. به سوی دمشق. درخت آرزویی که ماه‌ها در دلم از آن مراقبت کرده بودم، حالا می‌رفت که به ثمر بنشیند. دو ساعتی در پرواز بودیم. توی پرواز با خودم فکر می‌کردم که هرسال، این موقع‌ها، سه روز معتکفِ مسجد می‌شدم و حالا در سفرم. تسکین می‌دهم به خودم: همه‌جای زمینِ خدا، مسجد است... هواپیما که می‌رسد به آسمان دمشق، تپش‌های قلبم شدیدتر می‌شود. از آن بالا، اندک‌چراغ‌های روشنِ دمشق را تماشا می‌کنم. می‌شود تعداد این چراغ‌های روشن را بیش‌تر کنیم؟ الله‌اکبرِ اذانِ مغرب به دمشق می‌رسیم. همان‌جا در فرودگاه، آستین بالا می‌زنیم و وضو می‌گیریم و در نمازخانه کوچک فرودگاه، نماز می‌خوانیم. فرودگاه با این که در معرض تعرض تروریست‌ها و صهیونیست‌هاست اما شرایطی عادی دارد. چند ماه قبل، جنگنده‌های اسرائیلی، جایی در نزدیکی فرودگاه را مورد حمله قرار داده بودند. چفیه و سجاده و مهر و کتاب دعا و پلاک، اولین هدیه‌های فرودگاه بود. ... ۷۱ 📔 🌷─┅─🍃🌸🍃─┅─ 💠 @shahiddaneshgar