۳۶ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش اول محبت شهید به همکاران ...شمارۀ پدر عباس را از یکی از هم‌رزم‌های عباس گرفتم که در فضای مجازی با او آشنا شده بودم. پیامکی به پدر شهید دادم با چنین مضمونی: «سلام حاجی! من سعید پورمیرزا هستم از استان خوزستان. عاشق عباس هستم و به این شهید بسیار دلبسته‌ام. لطفاً دعا کنید به هدفم برسم.» طولی نکشید که گوشی‌ام زنگ خورد. باورم نمی‌شد. شمارۀ پدر شهید عباس روی صفحۀ گوشی‌ام نمایان شده بود. آن‌قدر ذوق‌زده شده بودم که انگار خود عباس باهام تماس گرفته. نتوانستم جواب بدهم. پدر شهید دوباره تماس گرفت این بار با حفظ روحیه و آرامش جواب دادم. پدر بزرگوار شهید جوری با من صحبت می‌کرد که انگار چندین سال است می‌شناسدم. مکالمه‌هایمان شروع شد. مدام به پدر عباس می‌گفتم برایم دعا کند. برای ورود به سپاه، به گزینش مراجعه کردم. مراحل اولیۀ گزینش را گذراندم. بعد تصمیم گرفتم با پدر شهید صحبت کنم و بهش بگویم برای من دعا کند. با خودم کلنجار می‌رفتم که زنگ بزنم یا نزنم. بالاخره تماس گرفتم. چند تا بوق خورد و پدر شهید عباس جواب داد. گفت: «شما؟» گفتم: «سعید دانشگر هستم.» چون قبلاً هم به ایشان گفته بودم من دوست دارم فامیلی خودم را دانشگر بگذارم. ... 📗 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯