۲۰۴ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 3⃣بخش سوم 🔸️محبت شهید به خواهران 💠خانم احمدی، خراسان رضوی اوایل شهریور سال ۱۳۹۹بود که به‌لطف خدا با شهید بابک نوری آشنا شدم... و به‌عنوان برادر شهیدم انتخابش کردم و خواب‌هایی از ایشان دیدم و خیلی وقت‌ها لطفشان شامل حال بنده می‌شد. محبت‌های شهید باعث شد به مسیر شهدا و سیرۀ شهدا علاقه‌مند شوم. تا اینکه اواخر شهریور ۱۴۰۰ با زندگی شهید دانشگر آشنا شدم. منش و بزرگواری و کرامات ایشان سبب شد ایشان را هم برادر شهیدم خطاب کنم. در مسیری که انتخاب کردم، از این دو بزرگوار یاری بگیرم و باور کردم که توی تمام مسائل زندگی‌ام پشتیبان و همراه من هستند. تا اینکه یک شب که حال روحی‌ام مساعد نبود و خسته بودم از اینکه چرا سر هر مسئله‌ای به مشکل برمی‌خورم، شروع کردم به درددل کردن و گلایه کردن و حرف زدن با برادر‌های شهیدم: شهید بابک نوری و شهید عباس دانشگر. گریه و گلایه می‌کردم و می‌گفتم: «هیچ‌کدوم از شما داداش‌ها نمی‌گین چی‌کار کنم...» متوجه نشدم کی خوابم برد. آن شب دو تا خواب دیدم. توی خواب اول دیدم با شخصی توی حرم آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا(ع) نشسته بودیم. شهید دانشگر روبه‌روی ما نشسته بودند و با ما صحبت می‌کردند. در خواب دومم دیدم که توی خواب ناراحت بودم و داشتم از اوضاع گلایه و شکایت می‌‌کردم که شهید دانشگر آمدند روبه‌روی من با لباس نظامی ایستادند. با چهره‌ای لبخند و دلنشین گفتند: «مشکلت حل می‌شه. نگران نباش.» 📗 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯