خبر یکهو نمی‌رود. کم کم کمرنگ می‌شود. روزی که معمدانی را زدند، سیل تصویر و زاویه و عکس و فیلم و متن و تحلیل و خبر و انزجار داشتیم. تجمع داشتیم، بی‌خوابی داشتیم، لباس سیاه داشتیم. خودم یادم هست، اصلا بروید آن اولین مطلب همین کانال را بخوانید، روزی که حتی راننده اسنپ برایم از معمدانی گفت. ولی خب انگار همه‌مان فکر نمی‌کردیم این ماجرای طولانی را. یعنی شاید اگر می‌دانستیم این قدرها کش می‌آید، همان یک شب و یک روز هم سیاه به تن نمی‌کردیم که لااقل گزک دست خودمان نداده باشیم و خودمان کمتر خار باشیم در چشم خودمان. آن تجمع‌های آتشین و خون‌های جوشان و سیاه‌‌پوشی و بی خوابی ها برای کوتاهی‌ست. برای زمان‌های کوتاه، برای وعده‌های معلوم شمرده شده. برای وقتی که وقتش معلوم باشد.‌ برای زمانی که تهش را بشود دید. ما که بنده‌ی وعده‌های معلومِ شمردنی هستیم. مسخره‌ی پدرشان که نیستیم. خب فکر می‌کردیم زود جمع می‌شود، نشد! نمی‌شود هر روز هر روز تجمع کرد که. نمی‌شود هر روز هر روز این تصاویر دلخراش آزار دهنده را دید. نمی‌شود هر روز هر روز، صبح و شام همین یک لقمه غذا را هم زهر کرد. نمی‌شود با بغض در گلو غذا خورد. نمی‌شود که هر شب نخوابید. بالاخره نباید که از کار و زندگی افتاد.‌ اصلا ما هیچ، حتی خدا را هم خوش نمی‌آید. هر چه می‌کنم نمی‌فهمم... روز اول با معمدانی نمی‌شد خوابید، امشب با آتش زدن چادرها نه تنها می‌شود خوش خوابید که اصلا جیغ و فریاد کودکان در گوش‌مان حتی زنگ نخورد. از معمدانی رسیدیم به امشب، به چادر آوارگان در خان یونس، کودکان شیر خواره هم بین‌شان بوده، بین شهدایی که سوختند. دیگر خبری از گزارش لحظه‌ای نیست. برخی خبرگزاری‌ها حتی بارگذاری یک فیلم را دریغ کردند. لابلای خبرهای سوریه، مختصر و مفید نوشتند رژیم صهیونیستی چادر آوارگان را زد و تعدادی شهید شدند. نمکش این‌جاست که قبلش داشتند تحلیل می‌کردند که این ناکس‌ها در سوریه آمده‌اند حواس ملت‌ها را از غزه پرت کنند. شما را نمی‌دانم اما بعد از این‌ها من دیگر فقط از خودم می‌ترسم. ترسناک‌تر از اسرائیل منم، من. وقتی سنوار می‌گوید جنگ که طولانی شود خوشحال باشید که آزادی قدس نزدیک‌تر است و من زیر چشمی به خودم، به روز اول، به معمدانی، به امشب، به یک سال و سه ماهه شدن جنگ، به چادرها و به رختخواب گرمم نگاه می‌کنم. اسرائیل آسان نمی‌رود، ایمان می‌برد تا برود. دیگر نمی‌گویم جنگ فلان با فلان، که هر چه می‌بینم، آزمون من بود، ایمان من؛ جنگ من با من. @Esrar3