۲ . روزی ک جهیزیه منو چیدن خواهر شوهرم مدام میگفت وای اینهمه قابلمه لازم بود ؟ سبزی خورد کن میخوای چیکار اینجا شهره سبزی رو میبرن براشون خورد میکنن... خلاصه بهترین جهیزیه رو دادم . پدرم هر ماه ی گوسفند زمین میزد و برام می آورد من میگفتم دو نفر آدم مگه چقدر میخورن؟ می گفت بقیشو بده مادر شوهرت . اینجوری بگم از ی گوسفند ما ی رون برای ماه مون بس بود و بقیش رو میدادم به مادر شوهرم که تو یه ساختمون بودیم . از لوبیا و میوه و سبزی بگیر تا ترشی و مربا بابام برامون میآورد ، حتی اگر چیزی رو خودمون کشت نمی کردیم بازمدروستا بود دیگه از اینور و اونور براش میاوردن اون برای من میآورد یکی دو سال به همین منوال گذشت ، که عروس بعدی اومد ، یکی دوبار بهم رسونده بود که این کارا رو نكن و شوهرت بد عادت نکن منم تو دلم میگفتم چقدر حسوده . قبل شب عید بود و من چندین وچند مهمان یک هفته ای از روستا داشتم چون عموم عمل داشت و همه مهمان خونه ما بودن . منم مدام غذای گوشتی می پختم و فریزرم خالی شد . ❌کپی حرام ⛔️