۲ زنم اصلا مراعات مخارج رو نمیکرد و برام مهم نبود هر چیزی میگفت عمل میکردم فقط میخواستم اون خوشبخت باشه اگر میگفت بمیر بی چون و چرا میمیردم ی روز مادرم اومد خونمون و متوجه خستگی زیاد من شد وقتی پرسید چرا اینجوری هستی زنم گفت که مشکلات مالی مون زیاده و احمد مجبوره بیشتر کار کنه خیلی بهش فشار میاد و نمیتونه منو ببره گردش مامانمم که دید زنم اینجوری میگه گفت خاله جان خدا بزرگه و غصه نخور از خونه رفت اولین دعوای منو همسرم اون شب بود که بهش گفتم حق نداشتی به مادرم چیزی بگی اما اهمیت نداد و با بی خیالی گفت مادرته مگه چیه؟ بذار بفهمن چقدر تو سختی هستی شاید یکی ی کاری برات کرد ❌کپی حرام ⛔️