۴ تعریف کرد پشت سر شوهرت بودم داشتم نزدیکش می‌شدم یکی از اهالی روستا براش دست بلند کرد بهش گفت سلام تو تا کی نمی‌خوای کار کنی برو سر یه کاری شغلی چیزی داشته باش یهو شوهرت برگشت گفت چرا کار کنم سختی بکشم صبر می‌کنم پدر زنم بمیره اموالش مال من میشه کیف دنیا رو می‌کنم الان برم کار کنم که چی همین الان داره خرجمو میده بعدشم همش برا منه. از حرف‌های حسین خیلی ناراحت شدم بیشتر جلوی بابام خجالت کشیدم گفتم بابا من نمی‌دونستم اگه بخوای همین الان میام خونتون طلاق منو از این بگیر. بابام گفت نه بابا جان خودم می‌دونم چیکار کنم، ی مدت بعد بهم گفت از یه خانومی خواستگاری کردم با هم ازدواج کنیم من فهمیدم بابام چرا این کارو کرده شوهرمم میپرسید چی شده بابات زن میخواد بگیره من هیچی نگفتم بابام ادامه دارد کپی‌حرام