یه بار که گفتم برم بیرون گفت وایسا خودم میبرمت اما هر چی نشستم نیومد وقتی زنگ زدم گفت با دوستامم، حالا یه روز نری بیرون نمیمیری که ی بار که مادرش اومد خونمون براش درد دل کردم تک خندی زد و گفت فکر کردی جرا نمیخواستم زن پسرم بشی و کلی تلاش کردم طلاقت بده فکر کردی چرا تو خواستگاری اون حرفها رو بهت زدم؟ بخاطر اینکه میشناختم پسرمو الانم خودت میدونی چیکار کنی به من ربطی نداره چند روزی گذشت و امیدوار بودم که رضا درست بشه اما هر روز بدتر میشد ی روز که حسابی کتکم زد و از خونه بیرون رفت درم‌مثل همیشه قفل کرد منم نیم ساعت صبر کردم که مطمئن بشم زود نمیاد و لباسهام رو جمع کردم از نردبون تو حیلط رفتم بالای دیوار. و از لوله گاز رفتم پایین تا پام خورد تو کوچه تازه ترسیدم و به حماقتم پی بردم اما راه دیگه ای نداشتم با تمام سرعت به سمت خونه بابام دوییدم... ✍ادامه دارد... #⛔️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃