بعدم با دستش من رو نشون داد و گفت از این یه الف بچه یاد بگیرید اینقدر مسوولیت پذیره،با گقتن این حرف داداش بزرگم که اونموقع کلاس سوم راهنمایی بود پارچ پلاستیکی ابی که دستش بود رو پرت کرد سمت خاله ملیحه و گفت گمشو از خونمون بیرون اومدی اینجا چی بلغور میکنی،ننه ما که ننه نیست از وقتی چشم وا کردیم فقط نق و ناله هاشو شنیدیم ،اون کمه تو هم اضافه شدی؟ مامان که دیدن این وضعیت براش خیلی سخت بود با همه ی دردی که داشت با شرمندگی به خاله گفت شرمندتم به زحمت افتادی پاشو برو خونت تا بیشتر ازین شرمنده ت نشدم،خاله با دلخوری از دست داداشهام پاشد و رفت،این ماجراها ادامه داشت و هربار بابا میومد مامان بهش میگفت،تورو خدا یا همینجا کار پیدا کن که بالا سر پسرا باشی یا اینهارو هم با خودت ببر،پدر ما رو دراوردند ❌کپی حرام ⛔️