#اغتشاش_گر ۱
من کارگرم و مثل بقیه از وضعیت گرونی و مشکلات جامعه ناله میکنم خب خیلی کار میکنم ولی با سه تا بچه قد و نیم قد خرجم به دخلم نمیرسه و نمیتونم زندگیم رو قشنگ بچرخونم زنم خیلی قناعت میکرد و با نداری من میساخت دوست داشتم براش جبران کنم ولی نمیتونستم فشار بهم میومد و دست خودم نبود از طریق کانالا و گروهای تلگرامی مطلع شدم که کشور شلوغ شده و مردم در حال اعتراض هستن زنم بهم گفت که تو نریا اگر ی وقت بگیرنت ابروت جلوی بابام میره با کم و زیادت ساختم ولی با این که به هنوان اغتشاش گر بگیرنت نمیسازم منم گفتم خیالت راحت و نمیرم چرا باید برم زندگیمون خوبه و تو از من راضی باشی همین کافیه برام اما دوست داشتم برم هم کنجکاو بودم هم تحت تاثیر تلگرام و اینستاگرام بودم
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌
#اغتشاش_گر ۲
انقدر گفتن براندازیم و متحد شوید که وقت تغییره و اگر پشت هم باشید اوضاع درست میشه جو گرفتم و به زنم گفتم میرم بیرون گفت نری از این اغتشاش ها گفتم نه خیالت راحت نمیرم اما رفتم اولش شعار میدادیم بعضیا ی شعار میدادن و ما هم میگفتیم کم کم شلوغتر شد مردم بیشتری اومدن به ظاهر همه چیز خوب بود پلیسا ریختن سعی داشتن متفرقمون کنن هیچ پلیسی مردم رو نمیزد و فقط تلاش میکردن متفرق کنن یا جلومون رو بگیرن یهو دیدم یکی که مثل بقیه صورتش رو پوشونده بود و لباسش سرتا پا سیاه بود ولی ی کلاه هم داشت یکی از پلیسا رو هل داد و اون پلیس افتاد مردم ناخواسته جمع شدن و ی سری جوگیر شدن شروع کردن هل دادن پلیسا هم برای اینکه بلایی سرشون نیاد و مردم اروم بشن شروع کردن به زدن من خودم دیدم که اولین حمله و بزن بزن از طرف مردم بود نه پلیسا
#ادامهدارد
#کپی_حرام❌❌
#اغتشاش_گر ۴
شب بعدی دوباره رفتم تازه فهمیدم که مردم برای اعتراض اومدن اما اینا نه، یکیشون رو وقتی که ماشین پلیس رو اتیش زد و چندتا شعار داد مردم هم ادامه دادن و اوج گرفتن از مردم جدا شد و به ی سمتی رفت تعقیبش کردم دیدم رفت توی ی کوچه و با دو نفر دیگه که دقیقا عین خودش لباس پوشیده بودن حرف زد اونا رفتن و اینم از کوچه ها و پس کوچه ها رفت تا رسید به ی خیابون دیگه و دوباره کارش رو انجام داد و باز هم تو اوج شلوغی ها رفت سریع برگشتم خونه میترسیدم به زنم چیزی بگم رنگ و روم پریده بود اما بالاخره وقتی بچه ها خوابیدن بهش گفتم اولش بی صدا خودشو از دست من زد ولی بعد گفت دیدی بهت گفتم، مرد قصد اعتراض دارن ولی ی سری با منافع سیاسی خودشون و بهم ریختن اوضاع میخوان شرایط رو بدتر کنن، اونا معلوم نیست کی هستن و انقدر بلدن که لو نرن و فرار کنن ولی چهارتا ادم مثل تو که فقط برای اعتراض به شرایط گرونی رفتن قربانی میشن و دستگیر اونا فرار میکنن و شما اسیر زندان و دادگاه
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#ناخواسته ۱
من تو سن نوزده سالگی ی بار ازدواجکردم شوهرم مرد خوبی نبود دست بزن داشت خیانت میکرد و رفیق باز هم بود این اواخر دیگه خیانت هم میکرد منمکه نتونستم تحمل کنم بهش گفتم باید جدا بشیم و رفتم خونه بابام مدام میومد دنبالم و طلاق بده نبود واسطه میفرستاد رفتم بهش گفتم یا میای طلاقم رو میدی یا منم مهریه میذارم اجرا تو که نداری مهریه منو بدی مجبور میشی بری زندان و منم ول کن نیستم ترسید و اومد توافقی طلاقم داد دیدن اینکه زندگیم که این همه براش زحمت کشیده بودم و از هم پاشیده بود خیلی سخت بود سه تا خواهرم سر زندگیشون بودن و من این بلا سرم اومده بود خیلی عذاب اور بود ولی چاره ای نداشتم شوهرم مردی نبود که اصلاح بشه و بتونم باهاش زندگی کنم چهار سال زحمتم پوچ شد
#ادامهدارد
#کپی_حرام ❌❌
#آه_مظلوم
خیلی بچه بودم که مادرم مرد انقدر کوچیک بودم که حالیم نمیشد چه خبره از اومدن همه به خونمون خوشحال بودم و میگفتم چه خوب مامانم مرد مهمون اومد سه روز بعدش تازه متوجه شدم که مامانم نیست و هر چی گریه کنم نمیاد من بودم و داداش کوچولوم، بابام از همون اولای مرگ مادرم زمزمه زن میخوامش شروع شد و عمه هام دنبال زنی میگشتن که باهاش زندگی کنه عمه بزرگم ی زن رو پیدا کرد و گفت که همین خوبه بابامم راضی بود و به خواستگاری رفتیم بخاطر اوضاع مالی خوب پدرم هر کسی حاضر بود باهاش ازدواج کنه بابام شب خواستگاری مارم برد و به زنه نشون داد گفت اینا بچه های من هستن و باید ازشون نگه داری کنی اونم با ی لبخند مهربون گفت با جون و دل نگهشون میدارم و بابامم قبول کرد همه خوشحال بودیم ما فکر میکردیم که مامان جدید پیدا کردیم و بابامم برای ازدواجش و سرسامون گرفتنش
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_مظلوم
بابام و زنش خیلی زود عقد کردن و اون زن به خونه ما اومد اوایل رفتار خاصی نداشت و به ظاهر مهربون بود ولی کمی بعد بابت کوچکترین بهم ریختگی و کثیفی خونه ما رو حسابی کتک میزد و اخرم میگفت اگر باباتون بفهمه بیشتر میزنمتون ما هم بچه بودیم و از ترس صدامون در نمیومد هر وقتم بابام میپرسید فلان جاتون چرا کبوده میگفتیم خوردیم زمین یا خورده به جایی بابامم هیچی نمیگفت ی بار نامادریم با دسته پشه کش خیلی منو زد جونم به لبم رسید و وقتی بابام اومد بهش گفتم اما تنها حرفی که زد این بود مادرتونه بالاخره حتما صلاح دیده بزنتون ادب شید از حرف بابام خشکم زد هیچ وقت نگاه و لبخند بدجنسانه زن بابام رو فراموش نمیکنم وقتی بابام رفت بازم منو زد که چرا گفتم و انگار این حرف بابام مجوزی بود برای زن بابام که هر بلایی خواست سرما بیاره
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_مظلوم ۳
اقوام هر وقت بهش اعتراض میکردن بابام میگفت بهتون ربطی نداره هر روز شرایط ما بدتر میشد دیگه بزرگ شده بودیم و بد و خوب میفهمیدیم همش زن بابام مارو میزد یا با قاشق نقطه های مختلف بدنمون رو داغ میکرد و میگفت که شما مزاحم ارامش مایید از کودکی و نوجوانی هیچی نفهمیدیم از صبح کارهای خونه رو انجام میدادیم و تا اخر شب کار میکردیم. بعدم به بابام میگفت اینها هیچ کاری نمیکنن و کلی حرف از بابامونم میخوردیم تا اینکه ی شب خواب مامانم رو دیدم براش گریه کردم و گفتم تو که قرار بود بمیری چرا ما رو به دنیا اوردی ما همش اذیت میشیم و بابا ساکته مامانم ی لبخند بهم زد گفت حواله ش کن به حضرت محسن بگو جوابشو بده حضرت محسنم مثل شما فرصت بچگی و زندگی نداشت هیچی نگو مادر این روزا تموم میشه...
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#آه_مظلوم ۴
با دیدن اون خواب انگار اروم گرفتم. صبح خوابم رو برای برادرم تعریف کردم، من میگفتم و با داداشم به یاد مامانم گریه میکردیم. از اون روز هر وقت که اذیتمون میکرد فقط میگفتیم حوالت رو دادیم به حضرت محسن. دیگه هیچ اعتراضی نمیکردم تا اینکه به بابام گفت چون من بچه دار نمیشم باید یه ملک به نامم بزنی بابامم گفت نمیزنم و مهریه ت هست. منم بمیرم ارث میبری انقدر این دعوا بالا گرفت تا زن بابام مثل همیشه رفت قهر خونه پدرش دیگه اینبار بابام دنبالش نرفت و گفت چیزی به نامش نمیزنم دعواها بالا گرفت تا یه روز زن بابام زنگ زد گفت بیا دنبالم ببرم خونه بابامم که انگار بَردِهاش بود قبول کرد و رفت دنبالش وقتی برگشت با هیچ کدوممون حرف نمیزد و غذاهم درست نکرد وقتی پدرم رفت من و داداشم رو تو اتاق زندانی کرد ی صندلی زیر پام گذاشتم و از شیشه بالای در دیدم که با کمک پدر مادرش دارن پول و طلا و ظروف قیمتی و مِس، میبرن اخرسر که همه چیزو برد از پشت در بلند گفت به باباتون بگید پشت گوششو دید منم دید
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
خزان زندگی ۱
بعد از مرگ مادرم پدرم موند و پنج تا دختر که ما بودیم با ی برادرم که چون بین ما دخترا بزرگ شده بود رفتارهاش دخترونه بود همه ما به ترتیب ازدواج کردیم جز خواهر کوچیکه م که دوازده سالش بود پدرمم چون ازدواج کرده بود ی جورایی خواهرم مزاحمش بود فقط میخواست ردش کنه بره ی روز دیدم خواهرم زنگ زد و گفت بابا میخواد شوهرش بده به یکی و شب بریم اونجا، خواهرم اسمش زیبا بود دقیقا مثل اسمش بود زیبا و پر ناز و ادا من که همجنسش بودم بخاطر ناز و اداش از هم صحبتی باهاش لذت میبردم چه برسه به ی مرد، شب رفتیماونجا و با ی مرد سی و پنج ساله روبرو شدیم هر چی به پدرم گفتم نکن اینکارو گوش نداد گفتم داری اینده ش رو نابود میکنی اما پدرم اهمیت نداد که زیبا گفت
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
خزان زندگی ۲
حالا وایسا زن اولشو میندازم سطل اشغالی از چیزی که شنیدم داشتم شاخ در میاوردم زیبا مگه چه ایرادی داشت که بشه زن دوم، از کار بابام تعجب کردم اخه مگه چقدر زیبا اضافه بود که اینکارو بکنه بعد از عروسیشون زیبا گاهی میومد و با ذوق میگفت که حسین فقط به اون توجه داره و زن اولش زهره از این موضوع ناراحته انگار خواهر من کلاس بدجنسی رفته بود که قشنگ میدونست چطور اونو ازار بده خبرش به گوشم میرسید که حسین گفته بود وقتی ی برگ گل دوازده ساله پیشمه چرا زن اولم که دو سال ازم کوچیکتره رو بخوام فقط و فقط بخاطر همون ی پسرم نگهش داشتم زن اول حسین که وقتی این حرفها به گوشش رسید ازش جدا شد و درخواست طلاق داد زیبا حتی اجازه نداد بچه رو مادرش ببره اونم که دختر خاله حسین بود برگشت شهربابک پیش خانواده هاشون
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#خزان زندگی۳
هر چی در گوش زیبد خوندیم که بچه رو بده ببره و به دردت نمیخوره گوش نداد تو بهبوهه انقلاب بود که زن اول حسین رفت و زیبا شد همه کاره حالا دیگه چند سالی گذشته بود و سنش رفته بود بالا ی زن تو همسایگیشون بود با نام عفت که شوهرش فوت شده بود به زیبا گفتم هر اشتباهی کردی مهم نیست حداقل با این ربت و امد نکن ادم ی زنی و که انقدر مشکل مالی داره بیوه هم هست مدام نمیاره تو خونه ش اونم شوهر تو به زناولش که این همه باهاش ساخت و کنار اومد رحم نکرد حالا به تو بکنه؟ فقط بهم میخندید و میگفت بلدم شوهرمو تو مشتم بگیرم، هر چی باهاش حرف میزدیم بی تاثیر بود عفت هم رفت و امدهاش قطع نمیشد تا اینکه شوهرم بهم گفت انقد حرص نخور و سرت به کارت باشه زیبا همه رو روی انگشتش میچرخونه و نیازی به راهنمایی تو نداره فقط خودتو سبک میکنی
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️
#خزان زندگی ۴
خبر اومد که زن قبلیت حسین گفته بچه رو بیار ببینم حسینم میخواست ببره ولی زیبا ناراضی بود و میگفت نه حق نداری بِری. اما حسین بهش اهمیتی نداد و رفت زیبا خیلی حرص میخورد و خودشو به اب و اتیش میزد تو دلم میگفتم وقتی زندگیاون زنو صاحب شدی هیچی نبود میگفتی شوهرم تو مشتمه الان داری اونو درکش میکنی که زیبا گفت برای این بچه رو نگه داشتم چون از اون زن بدممیومد و میخواستم هم حال اونو بگیرم همبه بهونه بچه حسین نره پیشش وقتی مببینه منو بچه باهمخوبیم بیشتر میرم تو دلش زیبا خیلی عذاب کشید و حرص خورد نمیدونم چی حسینبراش انقدر جذاب بود که غصه بخوره و نگران از دست دادنش باشه وقتی حسین برگشت جوری برخورد میکرد که انگار چیزی نشده اما زیبا هر روز مریض و مریضتر میشد
#ادامهدارد
❌کپی حرام ⛔️