آقا مجید جزء بچه های اعزامی جدید بودن در دیماه ۹۴اعزام‌شدن همیشه‌قبل از عملیات تمرین داشتیم اول ساعت ۴صبح که داشتیم میرفتیم عملیات به مجید گفتم از کنارم تکون نخور ،چون تنها پسر خانواده بود و میدونستم مادرش چقدر بهش وابسته است و دوستش داره میخواستم حواسم بهش باشه به منطقه عملیات رفتیم پشت یه دیوار وایساده بودیم.موقع نماز شد.ایستاده نمازمان رو خوندیم. اولین دسته ای بودیم که حرکت کردیم، قبل از حرکت مجید داشت با خاک بازی می‌کرد یکی از فرماندهان بهش گفت مجید:چرا داری خاک بازی میکنی ،خالکوبی های رو دستت میخوای چیکار کنی؟ گفت یا پاک میشن یا خاک میشن با تیم اول رفتیم یه باغ زیتون بود،داشتیم از اون باغ عبور میکردیم،ولی متاسفانه تو دید دشمن بودیم و داشتن مارو می‌زدن. تو خاکریز قرار گرفتیم و منتظر دستور بعدی بودیم،همینجور تل‌ اول،تل‌دوم،و...داشتیم میرفتیم و نمیدونستیم که عملیاتمون لو رفته محور دوم نشد که وارد عمل بشن متاسفانه همیشه معمولا نیروهام رو زیر نظر داشتم و حواسم بهشون بود . زمانی که تل ۴بودیم ،پشت بی سیم گفتن آقای چگینی شهید شده بعدش گفتن مجید تیر خورده تازه فهمیدم مجید دور و برم نیست،به هر سختی بود خودم رو به مجید رسوندم . بی سیم زدیم که ماشین بفرستن شهدامون رو برگردونیم عقب .یه تعداد رو بردیم عقب ولی یه تعداد رو هم موفق نشدیم ببریم عقب که آقا مجید جز اونا بود روایت کننده:آقای‌ راحمی‌دوست‌شهید ࿐༅🍃🌺🍃༅࿐ @shahidmajidghorbankhani