☘•° • 🍃 داد مے زد. مےڪوبید به در. مسئول بازداشتگاه را صــدا مےزد. مےگفت « در رو باز ڪنین ، مے خوام برم دستشویے.» یڪ از ســـربازها آمــد . بردش دستشویے. خــودش هــم ایستاد پشت در . امضـــاهایے ڪه از مردم روستاها گرفته بودند ڪه بفرستند قــم براے حمایت از امــام ، توے جیبش بود. اگـــر مےگشتند.، حتما پیدا مےڪردند. آن وقت معلوم نبود چه بلایے ســـرشان ميآمد. طومــار امضـــاها را در آورد. اسم امام رویش بود.نمےتوانست بیندازد توے دستشویے.تڪه تڪه اش ڪرد. بســم الله گفت. قـــورتش داد. خـاطــراتے ڪوتاه از زندگے 🌷 📚کتاب یادگاران @shahidmostafaraddanipour