☑️شب عاشورا(2) 🔹یکی از کارها که شاهکار اباعبدالله است [این است که] در همان شب همه یاران را جمع کرد برای اینها خطابه خواند. از مظاهر درخشنده حادثه کربلا و از تجلّیات بزرگ الهی آن، موضوع جمع کردن حسین بن علی(ع) در شب عاشورا اصحاب خود را و سخنرانی برای آنها است. باید در نظر داشت که این سخنرانی در شب عاشوراست، هنگامی است که عوامل محیط از هرجهت نامساعد و ناامیدکننده است. در چنین شرایطی هر سردار و رهبری که تنها مادی فکر کند، جز لب به شکایت باز کردن کاری ندارد؛ منطقش این است: افسوس که بخت با ما مساعد نشد، تُف بر این روزگار و بر این زندگی! همه سخنانش شکایت از روزگار و اظهار یأس است. آنچه شرایط را برای او سخت‏تر می‌کند این است که زنان و فرزندان و خواهرانش تا 24 ساعت دیگر اسیر دست دشمن می‌شوند. برای یک مرد غیور و فداکار، این خیلی ناگوارتر است. 🔹در یک همچو شرایطی دیگران چه کرده‌اند؟ ما در تاریخ می‌خوانیم که المقنّع وقتی که محصور شد و در شرایط نامساعد و ناامیدکننده‌ای قرار گرفت، اول خاندان خود را کشت، بعد خودش را. تاریخ از این نمونه‌ها بسیار دارد. اما حسین بن علی وقتی که شروع کرد به سخنرانی، گفت: «اثْنی عَلَی اللهِ احْسَنَ الثَّناءِ وَ احْمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ. اللهُمَّ انّی احْمَدُک...». با این همه شرایط نامساعد مادی، دم از رضا و سازگاری با عوامل می‌زند! چرا؟ چون در شرایط معنوی مساعدی زیست می‌کند. او اعتقاداً و عملًا موحّد و خداپرست است و بعلاوه او به نتیجه نهایی کار خود آگاه است. هدفش اعلای کلمه حق بود و از این نظر کار خود را بسیار سودمند و مؤثر می‌دید. 🔹چه خطابه‌ای! اول حمد خدا را خواند، ثنای الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای او هیچ‌گونه مصیبتی پیش نیامده است. فرمود: همه شکلهای احوال برای ما شکرآور است: اُثْنی عَلَی اللهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ وَ اَحْمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَ الضَّرّاء. من در دنیا خوشیها دیده‌ام و سختیها دیده‌ام، یعنی یک روز بوده است که من در دامن پیغمبر بوده‌ام، روی زانوی پیغمبر می‌نشستم، یک روز بود که پیغمبر نماز می‌خواند و من کودک بودم و روی دوش پیغمبر می‌رفتم، روی سینه پیغمبر بودم، امروز هم برای رضای خدا در این شرایط هستم. من همان طور که برای آن روز خدای خودم را سپاس می‌گویم برای امروز هم سپاس می‌گویم. این هم برای من نعمت است. بعد، از اصحاب و یاران خودش تشکر کرد، فرمود: من اصحابی باوفاتر و نیک‌تر از یاران خودم سراغ ندارم، اهل بیتی باوفاتر، صله رحم بجا آورتر، فاضل‌تر از اهل بیت خودم سراغ ندارم، خدا به همه شما جزای نیک بدهد. 🔹بعد از آنکه یک اظهار رضایت کاملی کرد فرمود: من مطلبی دارم و آن این است این قوم فقط و فقط به من کار دارند. آن کسی که اینها از وجود او می‌ترسند و از سایه او هم می‌ترسند منم. خون من را می‌خواهند بریزند، کسی به شما کاری ندارد. اگر فکر می‌کنید مسئله‌ بیعتی که با من کرده‌اید گردن‌گیر شماست من بیعتم را برداشتم، بنابراین دشمن به شما کار ندارد، من هم که دوست شما هستم می‌گویم از نظر بیعت اجبار و الزامی ندارید. اینها را سر یک دوراهی قرار داد که هیچ اجباری برای ماندن نداشته باشند، یعنی خودشان باشند که راهشان را انتخاب کرده باشند. بعد فرمود: اهل بیت و بچه‌های من هم در این صحرا و بیابان جایی را نمی‌شناسند و راهی را بلد نیستند، هریک از شما دست یکی از اهل بیت من را بگیرد و از این صحرا بیرون ببرد. 🔹این جمله‌های اباعبدالله مثل آب جوشی که در رگهای بدن اینها رفته باشد حالت عجیبی به اینها داد، هیجانِ احساسات بود، همه یک‌مرتبه صدا را بلند کردند: خدا چنین روزی را نیاورد که ما بعد از شما هوای این دنیا را تنفس کنیم. این چه سخنی است که شما به ما می‌گویید؟! ما برویم و شما را تنها بگذاریم؟! ما یک جان بیشتر نداریم که فدا کنیم؛ ای کاش خدا هزار جان پی درپی به ما می‌داد، کشته می‌شدیم و دوباره زنده می‌شدیم، هزار جان در راه تو فدا می‌کردیم، یک جان که قابل نیست، «جان ناقابل من قابل قربان تو نیست». 🔹نوشته‌اند: «بَدَأَهُمْ بِذلِک اخوهُ ابُوالْفَضْلِ الْعَبّاسُ» اول کسی که این سخن را به زبان آورد، برادر رشیدش ابوالفضل العبّاس بود. بعد از آنکه همه وفاداری‏شان را اعلام کردند، اباعبدالله سخن خودش را عوض کرد، پرده دیگری از حقایق را به آنها نشان داد، فرمود: پس حالا من حقیقت را به شما بگویم: بدانید فردا تمام ما شهید خواهیم شد، یک نفر از ما که در اینجا هستیم زنده نخواهد ماند. همه گفتند: خدا را شکر می‌کنیم که چنین شهادتی و چنین موهبتی را نصیب ما کرد.  (این نوشتار، تلخیص می باشد. برای مطالعه بیشتر به متن اصلی مراجعه شود.) 📚حماسه حسینی، جلد 1، صفحه 259 📚حماسه حسینی، جلد 2، صفحه 74 📚آشنایی با قرآن، جلد 10، صفحه 88 ╭─────────── 🆔@shahidmotaharihowzeh ╰───────────