•• 🫀🪐 . . •| کتاب دختری با روسری آبی |• "مأموریت" راوی: عبد الله حاج مطلبی مهر ۶۱ بود. قرار شد دو _ سه روزی مأموریت برم. بدون نسرین برایم سخت بود. قضیه رو باهاش مطرح کردم. با روی خوش پذیرفت و کلی بهم روحیه داد. گفت: _ به وجودت افتخار می کنم. تو سرباز اسلامی. وقتی برگشتم، نسرین گریه کرد و تازه فهمیدم چه قدر دوری از من برایش سخت بوده! اما به رویش نیاورده که من آسوده خاطر باشم. توی اون چند روزی که نبودم، خاطراتش رو برام روی چند برگه نوشته بود. می گفت: _ عبدالله جان! اینا رو برای تو نوشتم. فرصت کردی بخون. همون شب یادداشت ها رو خوندم و از این همه لطف و محبتش شرمنده شدم: بسم الله الرحمن الرحيم خدمت عزیزترین کسی که دوستش دارم عبدالله جان! سلام. از خدا می خواهم که برای من سلامتش بدارد و حفظش کند. از ظهر جمعه که تو رفتی، دیگر من حوصله ی هیچ کاری را نداشتم. با اکراه زیادی به حمام رفتم. بعد نماز خواندم و بعد از آن به قلم: فریبا طالش پور ناشر: انتشارات فاتحان کپی ممنوع!!!!🚫 🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃