•• 🫀🪐
.
.
•| کتاب دختری با روسری آبی |•
#شهیده_نسرین_افضل
پیش خانم افشاریان رفتم و در مورد بعضی مسائل صحبت کردیم. بعد از آن آمدم خانه و نشستم به کتاب خواندن و بعد از آن نشستم به آلبوم درست کردن و نگاه کردن به عکس هر دوی مان. عبدالله! خیلی دلم گرفته. وضو گرفتم و بعد نماز خواندن هر چه توانستم گریه کردم و با خدا حرف زدم و بعد از آن فاطمه خانم و مستانه آمدند پایین و مقداری حرف زدیم. من اصلا حوصله نداشتم و بلند شدم و بعد از این که آنان رفتند، دراز کشیده و به تو که در راه بودی، فکر می کردم و بعد مامان و آقایم و خانواده و بعد از همه مهم تر به فکر جمال افتادم و به درگاه خدا دعا کردم تا خوابم برد؛ ولی باور کن تا صبح دو تا سه ساعت نخوابیدم. همه اش بیدار می شدم و فکر می کردم که تو را می بینم که خوابیدی، ولی وقتی بیدار می شدم و تو را نمی دیدم، گریه ام می گرفت. باور کن که حقیقت را می گویم؛ چون خیلی تو را دوست دارم. به اندازه ای که طاقت دوری تو را ندارم و برایم بسیار مشکل است؛ ولی دائم خودم را مشغول می کردم و با تو حرف می زدم.
امیدوارم که تو هم چنین فکری داشته و با من صحبت می کردی. به هر حال صبح شد و طبق معمول بلند شدم و نماز خواندم و بعد آماده رفتن به مدرسه شدم؛ البته این را بگویم که شب نیت کرده بودم روزه بروم و اگر خدا قبول کند، روز شنبه را روزه گرفتم.
صبح ۶۱/۷/۱۶ شنبه به مدرسه رفتم. با یاد خدا و بعد با یاد تو. ولی چون تو را در اتاق نمی دیدم که خداحافظی کنم، خیلی ناراحت و دل گرفته رفتم. ساعت یک به خانه آمدم. با فاطمه خانم و مستانه کمی صحبت کردم.
ادامه دارد...
#کتاب_دختری_با_روسری_آبی
به قلم: فریبا طالش پور
ناشر: انتشارات فاتحان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
کپی ممنوع!!!!🚫
🍃اللهم صل علی محمد و آل محمد 🍃