7⃣9⃣7⃣
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰
#عملیات پیش آمد.ماندگار شد.
من هم خسته شده بودم😪 .هم روحی ، هم جسمی .دو سه ماه🗓 بود توی منطقه بودم.
گفتم : پس من یه هفته میرم
#تهران و برمیگردم .
🔰نگاهی کرد و گفت : اسماعیل! میری ، برمیگردی میبینی
#عمارشهیدشده ها !
با خنده رو به جمع گفت : من مینویسم📝 اگه بمونه
#شهید میشه !!خندیدم و گفتم😄 : تا مارو با پرچم🇮🇷 نفرستی ، دست از سرمون بر نمیداری !
🔰دوباره گفت :
#اسماعیل ، دست ما رو توی حنا نگذاری ها ، زود برگرد.دم غروب 🌥بود. همدیگر را بغل👥 کردیم .رفت روی پله نشست. دستش را گذاشت زیر چانه اش،خیره شد به آسمان . حالتش گرفته بود .
#خداحافظی کردم👋.
🔰آمدم سمت
#زینبیه ،سر سفره ناهار 🍲بودیم . یکی از بچه ها گفت : شنیدید دو نفر از بچه ها
#شهید شدن⁉️ گفتم :کیا ؟!
گفت :
#میثم_وعمار ...
برشـے از کتـ📚ـاب عمار حلب
#شهید_مدافع_حرم_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم_میثم_مدواری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh