eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
5.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮 زیارت عاشورا همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا 🌺 داشت. دوران مجردی هرهفته درکنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند. برای حاجت روایی چهله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (س)... و حاجت روا هم میشد.😍😍 کار هر روزش بود ؛ بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند. حتی اگه خسته بود. حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد . شده بود تند میخوند ولی میخوند..😊 تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت..❤️ و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود:" اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى‏ مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ".. تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین (ع) چی بود..😭 🌹 شهید_مدافع_حرم_علیرضا_نوری نقل_از_همسر_شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📋 تغییر خصوصیات اخلاقی شهید قربانخانی پس از سفر به کربلا 🎗خواهر شهید می گوید: وقتی از سفر کربلا برگشت، مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟ مجید گفته بود: از امام حسین علیه السلام خواستم آدمم کنه ... سه چهار ماه قبل از رفتن به سوریه به کلّی متحول شد، همیشه در حال دعا و گریه بود، نمازهایش را سر وقت می‌ خواند و حتّی نماز صبحش را نیز اول وقت می‌ خواند. خودش همیشه می‌ گفت نمی‌ دانم چه اتّفاقی برایم افتاده که این طور عوض شده ام و دوست دارم همیشه دعا بخوانم و گریه کنم و همیشه در حال عبادت باشم. 🦋🕊 ♥️•••|↫ ♥️•••|↫ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌹🏴🥀🏴🌹🕊 یک روز تو خانه نشسته بودم، دیدم در می زنند. در را که باز کردم درجا خشکم زد. انتظار دیدن هرکس را داشتم غیر از محمود، آن هم با سر تراشیده و پانسمان کرده. بی اختیار گریه ام گرفت. گفتم: تو با این سر و وضعت چطور آمدی؟ چند روز دیگر در بیمارستان می ماندی و استراحت می کردی. گفت: دنیا جای استراحت نیست، باید بروم لشکر، کار زمین مانده زیاد دارم، پیدا بود برای رفتن عجله دارد. گفت: این چند روز خیلی به تو زحمت دادم، وظیفه ام بود که بیایم و تشکر کنم، فهمیدم برای رفتن جدی است. او زیربار اعزام به خارج و معالجه در آن جا نرفته بود. گفتم: داداش! فکر می کنی کار درستی می کنی؟ گفت: انسان در هر شرایطی باید ببیند وظیفه اش چیست. گفتم: تو اصلا به فکر خودت نیستی. تو با این همه ترکشی که توی سرت داری به خودت ظلم می کنی. گفت: من باید به وظیفه ام عمل کنم. پرسیدم: خوب حالا چرا نمی خواهی بروی خارج؟ گفت: اولاً اعزام به خارج خرج روی دست دولت می گذارد و من هیچ وقت حاضر نیستم برای جمهوری اسلامی خرج بتراشم. در ثانی، باید دید وظیفه چیست؟ وقتی گریه ام را دید گفت: نمی خواهد این قدر ناراحت باشی، این ترکش ها چاره دارد. یک آهنربا می گذاریم رویش، خودش می آید بیرون! آن روز وقت خداحافظی حال غریبی داشتم. نمی دانم چرا دلم نمی خواست از او جدا شوم. راوی : 🌹 🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•~🍂🌻~• 🕊🌹 بعضی می گویند: درحال نظافت حمام ها و سرویس های بهداشتی توی جبهه بوده و بمباران شده و همان جا شهید شده. وقتی درمی آورندش بوی گلاب می داده. حالا هم از قبرش بوی گلاب می آید.مهدی قزلی دستمال را آرام کشیدم به سنگ. آوردم جلو روبه روی صورتم نگه داشتم و نفس عمیقی کشیدم. بوی گلابی، همه وجودم را معطر کرد.🌷 دوباره خم شدم روی سنگ قبر. باور کردنی نبود، سنگ قبر باز هم نم ناک بود. دیروز که شنیدم، باور نکردم، حالا هم که می بینم و می بویم، باور نمی کنم. البته برای ما. بیشترمان عادت داریم به ترس و وحشت از قبر و مرده، اما یادمان می رود که این جا بعضی شان مرده نیستند. اینها زنده اند و «عند ربهم یرزقون» حالا ما نمی فهمیم بحثش جداست. گاهی کسی پیدا می شود مثل سید احمد که نشانه های زنده بودن و زندگی اش برایمان نمایان می شود.✨ عده ای دیگر می گویند همیشه زیارت عاشورا می خوانده و این معجزه امام حسین(ع) است. بعضی دیگر هم از غسل جمعه های مداومش می گویند و طهارتش در دنیا را دلیل این کرامت می دانند. حالا آدم اگر اهل گیر باشد، می خواهد بیفتد دنبالش که چرا و چگونه چنین شده. اما اگر دل بدهی به ماجرا، می روی و می نشینی کنار قبرش؛ مثل ما دستمال را آرام می کشی روی سنگ قبر و می آوری جلوی صورتت نگه می داری و نفس عمیقی می کشی، سینه ات را پر از عطر گلاب می کند. آن وقت که قلبت تندتر زد، احساس می کنی یک چیزی هست فراتر از زنده بودن و زندگی که دیده نمی شود؛ چشیده نمی شود؛ ولی هست. چون قلب آدم را به تپش می اندازد، مثل عشق. سیداحمد هرکه بوده و هر چه بوده آن قدر خوب بوده که خدا گوشه چشمی کرده باشد به او و قبرش قبر با اینکه چندین بار سنگش عوض شده، ولی همچنان گلاب معطر تراوش می کند. خدا، خدایی اش را به رخ ما می کشد. حتما چون سیداحمد بنده ای بوده که خوب بندگی اش را کرده. راستی، می دانستید که سیداحمد 22 سال بیشتر ندارد؟ 🌻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دو نفر ما خادم حرم حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) بودیم. دفعه آخر که برای خداحافظی رفتیم حرم، وقتی برمی‌گشتیم، گفت دفعات قبلی خودم کار را خراب کردم عزیز! گفتم :چرا؟ گفت:چون همیشه موقع خداحافظی می‌گفتم یا حضرت معصومه(سلام‌الله‌علیها) من را دو ماهی قرض بده تا برای حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) نوکری کنم. ولی این‌بار از حضرت خواستم من را ببخشد به حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها). من هم خندیدیم و گفتم: "خب چه فرقی کرد" گفت: اینها دریای کرم هستند چیزی را که ببخشند دیگر پس نمی‌گیرند. ✍راوی: همسر شهید 🌷🌱 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💌🌷 سه بار برایش درجه تشویقی آمد، نگرفت. تهِ دلش این بود که کار برای خدا این حرف ها را ندارد. بی‌هیچ‌ادعایی می‌گفت: اگر برای همهٔ بچه‌های لشکر، تشویقی آمد، چشــم، من هم میگیرم...! 🌹🌱 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰                ﷽ سه شهید متفاوت‼️ ✍ همرزمان‌شهید: شهید نظری‌ و شهید کاید خورده‌ و شهید نوری همزمان‌ بر اثر تر‌کش‌ های‌ یک‌ خمپاره‌ شهید شدن. و هر کدوم‌ ویژگی‌ خاص‌ خودشون‌ رو داشتند: ❣ پیر جبهہ‌ کہ‌ تو زمان‌ هشت‌ سال‌ دفاع‌ مقدس‌ حتی‌ یہ‌ خراش‌ هم‌ برنداشت‌ با روحیہ‌ خاص‌ خودش. وقتۍ‌ خمپاره‌ داعش‌ می‌اومد همہ‌ خیز می‌رفتند، فرمانده‌‌ ما حتـٰۍ‌ سرش‌ رو هم‌ خم‌ نمی‌کرد، چنان‌ شجاعتی‌ داشت. ❣ پسرجنوبۍ، شلوغ، خونگرم، شیطون‌ و با تجربہ‌ حضور در سوریہ‌ اطلاعات‌ نظامی‌ خیلی‌ خوبی‌ داشت و خودش‌ هم‌ جانباز بود. ❣ پسر ساکت‌ و کم‌ حرف‌ با روحیات‌ خاص‌ خودش‌ کہ‌ کمتر کسی‌ اون‌ رو تو منطقہ‌ شناخت‌ و ابعاد شخصیتی‌ اش‌ بعد شهادتش‌ معلوم‌ شد |📄🌷| 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
او در سیره شهدا ذوب شده بود... مــادر از خصوصیـاتش اینگونه روایت می‌کند : علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ما روی تشک میخوابیدند او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت : جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند.... 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
با حبيب و خواهرم حرفش شده بود. كناری نشسته بود و هيچی نمی گفت. - ابراهيم! چی شده؟ - هيچی. بعداً ميگم. می‌دانستم هيچ وقت نمی‌گويد. بوسيدمش و به حال خودش گذاشتمش. هر وقت با هر كدام ما دعواش می‌شد، همين طور بود. چند دقيقه ساكت می‌نشست يك گوشه. ولی خيلی طول نمی كشيد كه می‌آمد، آشتی می‌كرد و همان ابراهيم كوچولوی خودمان می شد. 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠آخرین عکس 🔰 «همسرم در ادامه مأموریت‌های کاری‌اش به کازرون منتقل شده بود. خانه‌ای در آنجا اجاره کردیم و ۳ ماه بعدش به مأموریت ارومیه رفت. ۱۵ روز در ارومیه بود و ۱۵ روز در خانه. کمی بعد «ابوذر» از ارومیه زنگ زد که می‌خواهم به سوریه بروم. گفتم ابوذر جان تو همیشه مأموریت هستی «محدثه» بی‌تاب تو است. ان‌شاءالله دفعه بعد می‌روی. 🔰شهید گفت: نه من باید بروم. بعد به خانه آمد و چند روزی در کنار هم بودیم.موقعی که می‌خواست به سوریه برود گفت که این آخرین مأموریتم است مطمئنم. بعد مرا به عمه سادات قسم داد و گفت، اگر امروز برای دفاع از اسلام نروم دشمن وارد خاک کشورمان می‌شود. وقتی این صحبت‌ها را شنیدم متوجه شدم که هیچ چیز مانع رفتنش نمی‌شود.از طرفی هم نمی‌خواستم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم. 🔰هشت صبح آخرین روزهای پاییز یعنی ۲۶ آذر ماه سال ۱۳۹۴ ابوذر رفت. قبل از رفتن با «محدثه» که غرق در خواب کودکانه بود، عکس گرفت و با من که نمی‌توانستم جلوی اشک‌هایم را برای لحظه‌ای بگیرم، خداحافظی کرد». ✍راوی؛ هـمسر شـهید 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
● در بهار ۱۳۵۸ خبری می‌رسد که عده‌ای ضد انقلاب در ارتفاعات « گهواره » در غرب تجمع کرده‌اند و قصد حمله به اسلام‌آباد را دارند. ● تیم آتشی مرکب از سه فروند هیلکوپتر کبری و یک فروند هیلکوپتر نجات به سمت منطقه موردنظر حرکتی می‌کنند. رهبری تیم آتش را شهید کشوری به عهده داشت. در حین عملیات ناگهان صدای شیرودی می‌آید که «آخ سوختم، آخ» همه هراسان از اینکه شیرودی را زدند، می خواستند منطقه را ترک کنند که صدای خنده شیرودی همه را میخکوب می‌کند. او در جواب سوالات خلبانان می گوید: «هیچی نشده، ناراحت نباشید، یه گلوله خورد بالای سرم و افتاد توی لباسم. خیلی داغه نمی‌تونم راحت بشینم.» عملیات با انهدام انبار مهمات و کشتن اشرار به پایان رسید. در بازگشت شهید کشوری به شیرودی می گوید: «راستی حالت چطوره، اون گلوله چی شد.» ● شیرودی می گوید: «فکر کنم دیگه غیب شده باشه.» کشوری می گوید: «پیدایش کند، یادگاری خوبیه» که شیرودی با خنده می گوید: «اگه می خواستم گلوله‌هایی را که به طرفم شلیک شده برای یادگاری جمع کنم، تا الان حداقل یه وانت گلوله باید داشته باشم.» 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۴/۱۰/۲۵ تنکابن ، مازندران ●شهادت : ۱۳۶۰/۲/۸ دشت‌ذهاب ، کرمانشاه ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh