🕊⚘هُـــــــــــوَالشَــــــــهید🕊⚘
🔰سید رسول می خواست برای مأمورت به غرب برود. خیلی اصرار کردم و گفتم تو اگر رفتی جبهه و شهید شدی ما چی کار کنیم. هیچی از تو نداریم. تو باید برای ما صحبت کنی. و از این صحبت ها استفاده کنیم. باید برای ما خاطره تعریف کنی.
با لهجه شیرازی گفت اولا که ما کاری برای جبهه ها نکردیم. دوما اگر هم باشه خیلی ناچیز هست.
گفتم نه، باید خاطره تعریف کنی. هرچه اصرار کردم خاطره تعریف نکرد.
گفتم سید من دست از سر شما بر نمی دارم. امشب باید یک حرفی برای مابزنی. که ما این را باید داشته باشیم شاید شهید شدی.
💢گفت: والا اگر بخواهم حرف بزنم. صحبتی که من دارم. شما پیرو #ولایت_فقیه باشید. پیرو امامتان باشید. خداوند با مردم هیچ زمانی شوخی ندارد. اگر قدر امام زمانشان. ولی فقیه شان را ندانستند آن را ازشان می گیره و بدتر از آن را روسر آنها مسلط می کند. همان طور که در زمان حضرت امام علی اتفاق افتاد. مردم قدر امام زمانشان را ندانستند و خدا یکی مثل معاویه را روی سر آنها مسلط کرد. خدا هیچ تعارفی ندارد. اگر در راه خدا قدم برداشتید، پیروی از امامتان کردید خدا با شما راه می آید. اگر نکردید خدا آن را از شما می گیرد.
#شهید سید عبدالرسول سجادیان
#شهدای_فارس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♨️عبرتی زیبا از یک گل ...
💠خانه قدیمی ما، حیاط بزرگی داشت با یک باغچه بزرگ پر از درخت و گل های رنگارنگ. در میان این گل های رنگارنگ یکی از گل ها خیلی چشم آقا رضا را گرفته بود، گل های ریز و سفیدی که به ظاهر هیچ جلوه زیبایی نسبت به سایر گل ها نداشت، گل شب بو یا همان گل محبوبه.
یک روز آقا رضا ما خواهر ها را کنار این گل جمع کرد و گفت: «این گل اخلاقی دارد که همه شما دختر ها باید آن را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید!»
متعجبانه نگاهی به ظاهر معمولی گل محبوبه انداختیم، هیچ جذابیتی نسبت به سایر گل ها نداشت، جز بوی عطری که تا هوا تاریک می شد تمام خانه را پر می کرد. می گفت این گل تا وقتی روز است و در خانه باز و نامحرمان در حال رفت و آمد هستند، چادر عفاف بر روی خود می کشد و هیچ اثری از او نیست و کسی متوجه او نمی شود. اما شب که شد، وقتی دیگر نفس نامحرمی در خانه نماند، پوشش خود را برای صاحب خانه کنار می زند و چنان عطر دل انگیزی در فضای خانه پخش می کند که هیچ گلی در روز چنین هنری ندارد!
همچون این گل باشید، زیبایی و هنرتان را از نامحرم بپوشانید و برای مَحرم شکوفا کنید!
#سردار_شهیدرضا_پورخسروانی 🌷
#شهدای_فارس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک _یا_خامنه ای
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
*✍قسمتی #ﻭﺻﻴﺖﺷﻬﻴﺪ:
🌙بارپرودگارا از تو مي خواهم هر زمان که صلاح دانستي شهيد شوم . ضمن اين که به تمام مقربانت قسمت مي دهم که مرگ در رختخواب را نصيبم نکني و اگر #شهادت را نصيبم گرداني بدنم 🩸تکه تکه شود که در صحرا محشر شرمنده نباشم.
#شهیدغلامحسین(حمید)عارف
#شهدای_فارس
👇
#تولد:( 13 رجب) مصادف با میلاد امام علی(ع)
#شهادت: عملیات رمضان، ( 21 رمضان) مطابق با #شهادت امام ﻋﻠﻲ ع
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
15.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهیدان_زنده_اند
🎞روایتی از شهیده نجمه قاسم پور
به نقل از مادر شهید
📚بر اساس کتاب ۰۸۲ خاطرات شهیده ...
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهید
🌷اسماعیل معلم ما بود. روزی یک چوب بلند سر کلاس آورد و آخرین درسش قبل از اعزام به جبهه را به ما داد و گفت: « بچه ها هر کس از من کتکی خورده، چه با قصد چه بی قصد این چوب را بگیرد و مرا قصاص کند.»
آقا معلم چهره بهت زده ما را که دید ادامه داد:« بچه ها قصاص در دنیا آسان تر از قصاص در آخرت است.»
همه با دیدن این صحنه به گریه افتاده بودیم و به سمت معلم دلسوزمان دویده و ایشان را در آغوش کشیدیم.
🌷بارها به صورت بسیجی اعزام شده بود, به حدی که بعضی ها فکر می کردند پاسدار است.
عملیات کربلای ۵، اسماعیل به قربانگاه قدم گذاشت. پیکر اسماعيل عزيز همچون امام حسين(ع) سر نداشت، دست راست و پای چپ را هم پیشاپیش به بهشت فرستاده بود، جسد مطهرش را از جای زخم ترکشی که در پهلو داشت و یادگار جبهه خرمشهر بود شناسایی کردیم.
#شهیداسماعیل_رئوفی🌷
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💢علی رغم اینکه سن و سال زیادی نداشت و تنها یک سوم از خدمتش طی شده بود، در این مدت رشد چشمگیری کرده بود. مخصوصا از نظر اطلاعات نظامی و تاکتیکی وقتی در جمع نیروهای تحت امر خود صحبت می کرد و یا کار آموزشی انجام می داد.
آدم یاد شهید حسن باقری و شهید مهدی زین الدین میافتاد که در سنین کم چطور یک عملیات را هدایت می کردند.
تصمیم گرفته بودم وقتی از سوریه به ایران بازگشتم مسوولین مربوطه را در خصوص استفاده بیشتر از حجت متقاعد کنم و به نوعی به سبب مسوولیتم حجت آقا را به آنها معرفی کنم، اما حالا این حجت است که باید سفارش ما را به ارباب کند...
#شهید مدافع حرم
#شهید حجت باقری
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا
💠آخرین عکس
🔰 «همسرم در ادامه مأموریتهای کاریاش به کازرون منتقل شده بود. خانهای در آنجا اجاره کردیم و ۳ ماه بعدش به مأموریت ارومیه رفت. ۱۵ روز در ارومیه بود و ۱۵ روز در خانه. کمی بعد «ابوذر» از ارومیه زنگ زد که میخواهم به سوریه بروم. گفتم ابوذر جان تو همیشه مأموریت هستی «محدثه» بیتاب تو است. انشاءالله دفعه بعد میروی.
🔰شهید گفت: نه من باید بروم. بعد به خانه آمد و چند روزی در کنار هم بودیم.موقعی که میخواست به سوریه برود گفت که این آخرین مأموریتم است مطمئنم. بعد مرا به عمه سادات قسم داد و گفت، اگر امروز برای دفاع از اسلام نروم دشمن وارد خاک کشورمان میشود. وقتی این صحبتها را شنیدم متوجه شدم که هیچ چیز مانع رفتنش نمیشود.از طرفی هم نمیخواستم شرمنده حضرت زینب(س) بشوم.
🔰هشت صبح آخرین روزهای پاییز یعنی ۲۶ آذر ماه سال ۱۳۹۴ ابوذر رفت. قبل از رفتن با «محدثه» که غرق در خواب کودکانه بود، عکس گرفت و با من که نمیتوانستم جلوی اشکهایم را برای لحظهای بگیرم، خداحافظی کرد».
✍راوی؛ هـمسر شـهید
#شهید_ابـوذر_داوودی🌷
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💠یک روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی داخل اتاق شد. گفتم فرمانده چه خبر؟ کجا بودید که اینطور خاکی و گلی شدید؟
لبخند ملیحی زد و نشست. میدانستم از گفتن موضوع خودداری می کند.
چند روزی این ماجرا تکرار شد تا اینکه یک شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم می برد و چرت می زدم که یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمانم رد شد وسوسه شدم و سایه را تعقیب کردم تا بفهمم چه خبر است.
دنبالش رفتم دیدم حجت مشغول نظافت حیاط و سرویس های بهداشتی است.
خجالت کشیدم و دویدم سمتش، خواستم ادامه کار را به من بسپارد، گفتم شما فرماندهی این کارها وظیفه ماست که نیروی شما هستیم، جواب داد کاری که برای رضای خدا باشد جایگاه انسان را تغییر نمی دهد من این کار را دوست دارم، چون می دانستم بچه ها اجازه انجامش را نمی دهند قبل از نماز صبح و توی تاریکی انجام می دهم.
از خودم خجالت کشیدم، سرم را پایین انداختم و گفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگواری...
#شهید حجت باقری
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهید
از ویژگی های بارز شهید که باعث میشد تو زندگی مشترکمون من هر روز بهش دلگرم تر بشم، چشم پاکی ایشون بود؛ من به یاد دارم وقت هایی رو که ایشان وقتی نامحرم بی حجابی رو میدید به آسمون نگاه میکرد یا مهمانی هایی که نامحرمی درآن بی حجاب بود شرکت نمیکرد، حتی عروسی فامیل بیشتر آخر مراسم میرفت هدیه میداد یا جایی مینشستند که کمتر کسی ایشان را ببیند.
در وصیت نامه شهید نوشته بود:
پشتیبان ولایت فقیه باشید و بدون شک و تردید به رهنمودهای رهبر عزیز ودلسوزمان حضرت امام خامنه ای(حفظه الله) عمل نمایید. اشاره میکنم.
#شهید_محسن_جعفری
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#برش_اول
🔸 مثل حضرت علیاصغر علیهالسلام...
#متن_خاطره|از کودکی دست توی آب حوض میبُرد؛ آب رو به آسمان میپاشید و میگفت: من دوست دارم مثل حضرت علی اصغر(ع) شهیــــد بشم... بالاخره به آرزویش رسید، ترکشی به حنجرهاش اصابت؛ و زخم بزرگی روی گردنش ایجاد کرد. وقتی عبدالحمید رو توی قبر گذاشتند؛ پیکرش رو گلباران کردند. یک غنچه، از گلها وارد حفرهی توی گلوی عبدالحمید شده؛ و به خون شهید آغشته شد. آیتالله سیدعلیاصغر دستغیب وقتی این شاخه گل رو از زخم خارج کردند، خون تازه از گلوی شهید جاری شد. ایشان اون شاخهی گل خون آلود رو با خودش به منزل برده و توی آب گذاشتند. عجیب این بود که اون گل تا روز چهلــم شهید تازه و با طراوت موند؛ و بعد از مراسم چهلم، ناگهان پژمرده و خشک شد...
●واژهیاب:
#شهیدعبدالحمیدحسینی #شهادت #شهدای_فارس #حضرت_علیاصغر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#برش_سوم
🔸فقط ۹ نفر زیر تابوتم رو بگیرند و تشییع کنند
#متن_خاطره|عبدالحمید وصيت کرد فقط ۹نفر توی تشییعش شرکت کنند: پدر؛ مادر؛ آقای دستغیب؛ شهید حبیب روزیطلب و پنجنفر دیگه... به مادرش هم گفته بود: ساعت ۹شب منو دفن کنيد
روز تشییع به احترام وصیت شهید؛ همه عقب ایستادند و فقط همون ۹ نفر تابوت شهید رو بلند کرده و بردند. آیت الله دستغیب میگه: من رفتم داخل قبر تا پیکر شهید رو تحويل بگيرم و توی قبر بذارم. وقتي پيکر شهيد به من سپرده شد خدا شاهد است حس کردم هيچ وزنی نداره. در همين لحظه ناگهان صدای فرياد آقای عابدی (که بعدها شهید شد) رو شنيدم که با صدای بلند نام امام زمان (عج) را میبُرد. ايشان بعدها به من گفت: همون لحظه که پيکر شهيد رو به دست شما دادند، من به چشم خود ديدم یک آقای نورانی اومد و وارد قبر شد؛ پیکر رو تحويل گرفت و داخل قبر گذاشت. لذا من بیاختيار نام امام زمان (عج) رو فرياد زدم. در اون لحظه که آقای عابدی نام حضرت رو فریاد میزد، به خود من هم حالت معنوی عجيبی دست داد که پس از آن؛ هرگز نظير اون جذبه معنوی رو در خود احساس نکردهام.
خلاصه وقتی متوجه اين حضور نورانی و مقدس شدم؛ همانطور که توی قبر ايستاده بودم، به افرادی که بالا و اطراف قبر ايستاده بودند گفتم همه با هم دعای فرج امام زمان (عج) رو بخوانید. سپس صورت شهيد را در قبر باز کردم و بر روی خاک لحد قرار دادم. چهره شهيد هم خيلی نورانی بود...
👤راوی: سيد علیاصغر دستغيب
📚منبع: لحظههای آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)
#شهیدعبدالحمیدحسینی #عنایت_شهدا #شهدای_فارس #امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔹 #سیره_شهدا
✨همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند، در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند، هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود، همیشه با وضو بود، به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش، آب وضویش را خشک نمیکرد، در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود، حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.
💬به روایت همسر شهید
🌷شهید مسلم نصر
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh