#شهید_امروز
💢 #برش_سوم|ماجرای شال سبز محمد تقی...
#متن_خاطره|چندماه بعد از عقدمون با همدیگه رفتیم بازار واسه خرید... من دوتا شال خریدم؛ یکیش شال سبز بود که چند بار هم پوشیدمش... اما یه روز محمدتقی بهم گفت: خانوم! اون شال سبزت رو میدیش به من؟ حس خوبی بهم میده.. شما سیدی و وقتی این شال سبز شما همراهمه؛ قوت قلب میگیرم...
گفتم:آره که میشه...
گرفتش و خودش هم دوردوزیش کرد و شد شال گردنش... توی هـر ماموریتی که میرفت؛ یا به سرش میبست یا دور گردنش میانداخت...
تو مأموریت آخرش هم همون شال؛ دور گردنش بود که بعد شهـادتش برام آوردند ...
محمدم رو که نگاه میکردم؛ بهش افتخار میکردم. گاهی اوقات توی جمع یا مهمونی که بودیم، فقط بهش نگاه میکردم. انگار سالها ندیده بودمش، بعدش همون لحظه بهش پیام میدادم و میگفتم: بهت افتخار میکنم؛ به خودم میبالم که تو شوهرمی...
💢راوی: همسر شهید محمدتقی سالخورده
🇮🇷۲۱ فروردین؛ سالگرد شهادت محمدتقی سالخورده گرامیباد
●واژهیاب:
#شهیدسالخورده #احترام_به_والدین #مدافع_حرم #شهدای_مازندران
#رویای_صادقه
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#برش_سوم
🔸فقط ۹ نفر زیر تابوتم رو بگیرند و تشییع کنند
#متن_خاطره|عبدالحمید وصيت کرد فقط ۹نفر توی تشییعش شرکت کنند: پدر؛ مادر؛ آقای دستغیب؛ شهید حبیب روزیطلب و پنجنفر دیگه... به مادرش هم گفته بود: ساعت ۹شب منو دفن کنيد
روز تشییع به احترام وصیت شهید؛ همه عقب ایستادند و فقط همون ۹ نفر تابوت شهید رو بلند کرده و بردند. آیت الله دستغیب میگه: من رفتم داخل قبر تا پیکر شهید رو تحويل بگيرم و توی قبر بذارم. وقتي پيکر شهيد به من سپرده شد خدا شاهد است حس کردم هيچ وزنی نداره. در همين لحظه ناگهان صدای فرياد آقای عابدی (که بعدها شهید شد) رو شنيدم که با صدای بلند نام امام زمان (عج) را میبُرد. ايشان بعدها به من گفت: همون لحظه که پيکر شهيد رو به دست شما دادند، من به چشم خود ديدم یک آقای نورانی اومد و وارد قبر شد؛ پیکر رو تحويل گرفت و داخل قبر گذاشت. لذا من بیاختيار نام امام زمان (عج) رو فرياد زدم. در اون لحظه که آقای عابدی نام حضرت رو فریاد میزد، به خود من هم حالت معنوی عجيبی دست داد که پس از آن؛ هرگز نظير اون جذبه معنوی رو در خود احساس نکردهام.
خلاصه وقتی متوجه اين حضور نورانی و مقدس شدم؛ همانطور که توی قبر ايستاده بودم، به افرادی که بالا و اطراف قبر ايستاده بودند گفتم همه با هم دعای فرج امام زمان (عج) رو بخوانید. سپس صورت شهيد را در قبر باز کردم و بر روی خاک لحد قرار دادم. چهره شهيد هم خيلی نورانی بود...
👤راوی: سيد علیاصغر دستغيب
📚منبع: لحظههای آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)
#شهیدعبدالحمیدحسینی #عنایت_شهدا #شهدای_فارس #امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh