📚
#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️
#افتاب_در_حجاب
9⃣1⃣
#قسمت_نوزدهم
💢 اما در این سعى آخر میان
#خیمه و
#میدان ، کارى شده است که دل او را یکدله کرده است....سکینه ، سکینه ، سکینه ، اینجا همانجاست که جاده هاى محبت 🌸به هم می رسد.
#عشقهاى_مختلف به هم گره مى خورد و
#یکى مى شود.
عشق او به حسین و عشق او به بچه ها در سکینه با هم تلاقى مى کند.
🖤عشق 💕او به حسین و
#عشق حسین به بچه ها در سکینه به هم مى رسند.اینجا همان جاست که او در مقابل
#حسین و
#بچه_ها یکجا زانو مى زند.
این سکینه همان طور سینایى است که حضور حسین در آن به تجلى مى نشیند.
این
#سکینه مرز مشترك میان حسین و بچه هاست. و
#لزومى ندارد که سکینه به عباس ، حرفى زده باشد....
لزومى ندارد که سکینه از عباس آب💧 خواسته باشد.
💢 چه بسا که او را از
#رفتن به دنبال آب منع کرده باشد... لزومى ندارد که نگاهش را به نگاه عباس دوخته باشد تا عباس ، خواستن را از
#چشمهاى او بخواند. همینقدر
#کافیست که او پیش روى عباس ایستاده باشد،... مژگان سیاهش را حایل چشمهایش کرده باشد و نگاهش را به
#زمین دوخته باشد.
همین براى عباس کافیست تا زمین و زمان را به هم بریزد و جهان را آب کند.
🖤اگر سکینه بگوید آب،
#هستى عباس آب مى شود پیش پاى سکینه....
نه ، سکینه لب به گفتن آب ، تر نکرده است... فقط... شاید گفته باشد:
عمو!... یا نگفته باشد.چه گذشته است میان سکینه و عباس که عباس
#ادب ،
عباس
#معرفت ، عباس
#ماموم ،
عباس
#خضوع ، پیش روى امام ایستاده است و گفته است:
💢آقا! تابم تمام شده است.
و آقا
#رخصت داده است.
خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمى روى عباس ! اینجا،
#حول و حوش خیمه 🏕زینب چه مى کنى ؟ عمر من !
عباس ! تو را به این جان نیم سوخته چه کار؟ آمده اى که
#داغ مرا تازه کنى ؟
آمده اى که دلم را بسوزانى ⁉️ جانم را به آتش🔥 بکشى ؟ تو خود جان منى عباس ؟ برو و احتضار مرا اینقدر طولانى نکن.
🖤
#رخصت_ازمن چه مى
#طلبى عباس ! تو کجا دیده اى که من نه بالاى حرف
#حسین ، که همطراز حسین ، حرفى گفته باشم ؟ تو کجا دیده اى که دلم 💗غیر از حسین به امام دیگرى اقتدا کند؟تو کجا دیده اى که من به سجاده اى غیر خاك پاى حسین نماز بگذارم.آمده اى که
#معرفت را به تجلى بنشینى ؟ ادب را کمال ببخشى ؟
عشق 💜را به برترین نقطه
#ظهور برسانى ؟چه نیازى عباس من ؟!
💢نشان ادب تو از
#دامان_مادرت به یاد من مانده است.... وقتى که مادر
#خطابش_کردیم ، پیش پاى ما نشست و زار زار
#گریه 😭کرد و گفت : _مرا مادر خطاب نکنید.❌ مادر شما
#فاطمه بوده است ، این کلام ، از دهان شما فقط
#برازنده مقام زهراست . من
#خدمتگزار شمایم .
#کنیز شمایم.
🖤عباس من !
تو شیر
#ادب از سینه این مادر خورده اى . وقتى پدر او را به
#همسرى برگزید، او ایستاده بود پشت در و به خانه در نمى آمد تا
#ازمن ، دختر بزرگ خانه
#رخصت بگیرد، و تا من به
#پیشواز او نرفتم ، او قدم به داخل خانه نگذاشت.
عباس من ! تو خود معلم عشقى ! امتحان چه را پس مى دهى ؟
💢 جانم فداى ادبت عباس !
عرفان ، شاگرد معرفت توست و عشق ، در کلاس تو درس پس مى دهد.
بارها گفته ام که
#خدا اگر از همه عالم و آدم ، همین
#یک_عباس را مى آفرید،
به مدال فتبارك االله احسن الخالقین✨ ش میبالید.اگر آمده اى براى سخن گفتن ، پس چیزى بگو...
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh