📚
#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️
#افتاب_در_حجاب
1⃣3⃣
#قسمت_سی_ویکم
💢فاطمه را در
#آغوش مى فشرد...
بر سر روى و سینه اش مى کشد و چشم و گونه و لبهایش را
#غرق بوسه 😘مى کند. و تو انتقال
#آرامش را به وجود فاطمه ، احساس مى کنى ، طماءنینه و سکینه را به روشنى 💥در چشمهاى او مى بینى و ضربان
#تسلیم و توکل و تفویض را از قلب💜 او مى شنوى...
🖤حالا فاطمه مى داند که نباید بیش از این پدر را معطل کند...
و آغوش
#استقبال خدا را گشاده نگه دارد. و حسین مى داند که...
فاطمه مى ماند.
#شهادت را مى بیند و تاب مى آورد.فاطمه بر مى خیزد و
#حسین نیز،... اما تو فرو مى نشینى .
حسین مى ایستد اما تو فرو مى شکنى ، حسین بر مى نشیند اما تو فرو مى ریزى.
مى دانى که در پى این رفتن ، بازگشتى نیست...
💢و مى دانى که
#قصه وصال به سر رسیده است... و فصل
#هجران سر رسیده... است..
و احساس مى کنى که به
#دستهاى حسین از فاطمه کوچک ، نیازمندترى...
و احساس مى کنى که بى ره توشه بوسه
اى نمى توانى بار بازماندگان را به منزل برسانى.و ناگهان...
🖤به یاد
#وصیت_مادرت مى افتى ؛
#بوسه اى از
#گلوى_حسین آنگاه که عزم را به رفتن بى بازگشت جزم مى کند.چه
#مهربانى🌸 غریبى داشتى مادر! که در
#وصیت خود هم ، نیاز حیاتى مرا لحاظ کردى.برخیز و
#حسین را صدا بزن! با این شتابى که او پیش مى راند، دمى دیگر، صداى تو، به گرد
#گامهایش هم نمى رسد. دمى دیگر او تن خود را به دست نیزه ها مى سپارد...
و صداى تو در چکاچک
#شمشیرها🗡 گم مى شود...
💢 اما
#باصلابتى که او پیش مى رود، رکاب
#مردانه اى که او مى زند،...
بعید... نه ، محال است خواهش
#خواهرانه تو بتواند عنان رفتنش را به
#سستى بکشاند. اینهمه تلاش کرده است... براى کندن و پیوستن ،
چگونه تن مى دهد به دوباره نشستن ؟!
پس چه باید کرد؟ زمان دارد به سرعت گامهاى اسب مى گذرد... و تو چون زمین ایستاده اى ، اگر چه دارى از سر
#استیصال ، به دور خودت مى چرخى.
یا به زمان بگو که بایستد یا تو راه بیفت. اما چگونه ⁉️
🖤اسم رمز!
نام
#مادرتان_زهرا! تنها کلامى که مى تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند:مهلا مهلا! یابن الزهرا! قدرى درنگ ...
#مهلتى اى فرزند زهرا!
ایستاد! چه سر غریبى نهفته است در این نام زهرا!حالا کافیست که چون تیر از چله کمان رها شوى و پیش پایش فرود بیایى:بچه ها؟بسپارشان به امان خدا.
احترام حضور توست یا
#حرمت نام زهرا که
#حسین را از اسب🐎 پیاده کرده است و بوسه گاه تو را دست یافتنى تر.
💢 نه
#فرصت است...
و نه نیاز به توضیح واضحات...
که حسین ، هم
#وصیت مادر را مى داندد و هم نیاز تو را مى فهمد. فقط وقتى سیراب ، لب از گلوى حسین بر مى دارى ، عمیق تر
#نفس مى کشى و مى گویى :_✨جانم فداى تو مادر! و کسى چه مى داند که
#مخاطب این ((مادر)) فاطمه اى است که این بهانه را براى تو تدارك دیده است... یا حسینى است که تو اکنون او را نه برادر که پسر مى بینى
و هزار بار از جان عزیزتر....
🖤یا هر دو!؟تو
#همچنان و هنوز در خلسه این بوسه اى که صداى زخم خورده حسین را از میانه میدان مى شنوى... خوبى رمز ((لا حول و لا قوة الا باالله )) به همین است . تو مى توانى از لحن و آهنگ کلام
#حسین ، در بیان این رمز، حال و موقعیت او را دریابى.
با شنیدن
#آهنگ کلام حسین مى توانى ببینى...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh