📚
#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️
#افتاب_در_حجاب
9⃣3⃣
#قسمت_سی_نوهم
💢مى ایستد و
#فریاد مى زند:
_ «کشتن پسر پیامبر بس نبود که بر کشتن زنان حرم و غارت خیام او کمر بسته اید؟!»
#همسرش او را به توصیه دیگران مهار مى کند و به درون خیمه اش مى فرستد... اما این بلوا و بحث و جدل ،
#ابن_سعد را به معرکه مى کشاند.ابن سعد،
#سَیّاستر از این است که
#جوعمومى را بر علیه خود برانگیزد و جبهه خود را به
#آشوب و بلوا بکشاند.... از سویى مى بیند که این حال و روز سجاد، حال و روز جنگیدن نیست...
🖤و از سوى دیگر او را
#کاملا در چنگ خود میبیندآنچنانکه هر لحظه
#ارادهکند، مى تواند جانش را بستاند....
پس چرا بذر
#تردید و
#تفرقه را در سپاه خویش بپاشد، فریاد مى زند:
_دست بردارید از این جوان مریض!
تو رو به ابن سعد مى کنى و مى گویى :
شرم ندارید از غارت خیام آل االله ؟
ابن سعد با لحنى که به از سر واکردن بیشتر مى ماند، تا دستور، به سپاه خود مى گوید: _هر که هر چه غنیمت برداشته بازگرداند.
💢
#دریغ از آنکه حتى تکه
#مقنعه اى یا پاره معجرى به صاحبش باز پس داده شود.ابن سعد، افراد
#لشگرش را به کار جمع آورى جنازه ها و کفن و دفنشان مى گمارد... و این
#فرصتی است براى تو که به سامان دادن جبهه خودت بپردازى....
اکنون که افراد
#لشکر دشمن 🐲، آرام آرام دور خیمه ها را خلوت مى کنند،...
تو بهتر مى توانى ببینى که بر سر سپاهت چه آمده است... و
#هجوم و
#غارت و
#چپاول با اردوگاه تو چه کرده است.نگاه خسته ات را به روى دشت پهن مى کنى.
🖤چه سرخى
#غریبى دارد آفتاب ! ☀️
و چه شرم جانکاهى از آنچه در نگاهش اتفاق افتاده است . آنچنانکه با این رنج و تعب ،
#چهره خود را در پشت کوهسار جمع مى کند. او هم انگار این
#پیکرهاى پاره پاره ، این کبوتران🕊 پر و بال سوخته و این آشیانه هاى آتش 🔥گرفته را نمى تواند ببیند.پیش روى تو
#سجاد خفته است بر داغى بیابانى که تن تبدارش را مى سوزاند، آنسوتر
#خیمه🏕 هاى نیم سوخته است که در سرخى دشت ، خود به لشگر از هم گسسته مى ماند...
🖤و دورتر،
#بچه_هایى که جا به جا در پهناى بیابان ،... ایستاده اند،
افتاده اند، نشسته اند، کز کرده اند
و بعضیشان از شدت
#خستگى ، صورت بر کف خاك به خواب رفته اند.آنچه نگران کننده تر است ، دورترهاست . لکه هایى در دل ❤️سرخى بیابان . خدا نکند که اینها
#بچه_هایى باشند که سر به بیابان نهاده اند... و از شدت
#وحشت ، بى نگاه به پشت سر، گریخته اند.
در میان
#خیمه_ها، تک خیمه اى که با بقیه اندکى
#فاصله داشته ، از دستبرد شعله ها به دور مانده و پاى آتش به درون آن باز نشده.
💢دستى به زیر سر و گردن و دستى به زیر دو پاى
#سجاد مى برى ، از زمین بلندش مى کنى.... و چون جان شیرین ، در آغوشش
#مى فشارى، و با خودت فکر مى کنى ؛ هیچ بیمارى تاکنون با هجوم و آتش 🔥و غارت، تیمار نشده است و سر بربالین نگذاشته است.
وقتى پیشانى اش را مى بوسى ،
#لبهایت از داغى پیشانى اش ، مى سوزد.جزاى بوسه ات درد
#آلودى است که بر لبهاى داغمه بسته اش مى نشیند.
🖤همچنانکه او را در
#بغل دارى و چشم از بر نمى دارى ، به سمت تنها خیمه⛺️ سلامت مانده ، حرکت مى کنى....
یال خیمه را به زحمت کنار مى زنى و او را در کنار
#خیمه بى اثاث مى خوابانى.
#اکنون_نوبت_زنها_وبچه_هاست...
باید
#پیش_از تاریکى کامل هوا، این تسبیح عزیز از هم گسسته ات را دانه
💢دانه از پهنه بیابان برچینى.
عطش ، حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده . نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن . اما همچنان باید بدوى....
باید تا یافتن تمامى بچه ها، راه بروى و تا رسیدگى به تک
#تکشان ایستاده بمانى. تو اگر بیفتى
#پرچم_کربلا فرو مى افتد..
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh