eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27هزار عکس
5.8هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷گفتندکه تا، صبح فقط یک راہ ست باعشق فقط، #فاصله ها کوتاہ است❤ 💫هرچندکه رفتندولےبعدازآن هرقطعه ی این خاک زیارتگاہ است✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💐ڪاش می‌شد #فاصله را ڪم ڪنیم ، فاصله‌ی #دل‌هایمان را تا شما ... مسافتی که #عشــق، مقیاس آن باشد نه چیز دیگر ...❤️ #مردان_بی_ادعا #گاهـی_نگاهـی🌸🌿 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
چقدر #فاصله هست میان من و تـو ... تو #آزاده‌ی نَفْست بودی امّـا من یک عمر است که اسیر #هوای_نفسـم ... ای شهیــد ... برای آزادی‌ام #ضامـن می‌شوی ؟؟ سردارشهیـد علی چیت سازیان🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم🌼🍃 #شنبه شد،پنجره‌ از آمدنت وامانده دوسه تادلهره #ازجمعه؛زتو جامانده جمعه و شنبه دگر #فرق ندارد بی تو تا میان من و تو #فاصله برجامانده 🍃اللهم عجل لولیک الفرج🌼🍃 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂 چقدر از مرام #شهـدا فاصله گرفته ایم همین دل شکستن ها همین خرده #حق_الناس_ها #شهـــادت را عقب مےاندازد چقدر #فاصله داریم با شهادت... #نسئل_الله_منازل_الشهداء 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#کلام.شهید 💢هیچکس نیست که راهی #کربلا نیست، مگر نه این است که کربلا #قیامت است و ما #راهیان قیامت!!! 💢ترس ما از #مرگ، همان #فاصله ماست تا کربلا و فاصله ی ما از کربلا همان دوری ما از #شهادت است!!! 💢اگر کربلا میروی، #دلت را ببر و اگر باز میگردی، #نیاور!!!! #شهید_مرتضی_آوینی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ #یا_صاحب_الزمان💔 بین ما فاصلہ‌ها، #فاصلہ انداختہ‌اند ڪاش این فاصلہ با آمدنت سر مے‌شد شهر ما بوے #خدا داشت، دوبارہ اے ڪاش با ظهورت نفس شهر #معطّر مے‌شد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#زندگی_اورژانسی 🍂ده‌ماه از تولد پسرم گذشته بود که حاج‌سعید در عمیات #کربلای_5 در منطقه #شلمچه به‌شدت مجروح شد. 🍂گلوله توپی که به کنارش ‌خورد، منجر به #تخلیه کامل چشم راست، #شکستن کتف راست، استخوان‌های دست چپ و گوش چپش شد. بعد از بهبودی نسبی، درحالی‌که دکتر برای حاج‌سعید #فیزیوتراپی نوشته بود، درمان را #نیمه‌کاره رها کرد و به جبهه‌ها بازگشت. 🍂در عملیات #آزادسازی_فاو، شهید سعید سیاح‌طاهری #شیمیایی ‌شد. همسرش آن‌روزها را این‌گونه تشریح می‌کند: به یاد دارم وضعی #نگران‌کننده‌ داشت. سرفه‌های بد و قرمزی‌هایی در جای‌جای بدنش مشهود بود، اما او قبل از خود، نگران من و بچه‌ها بود؛ به‌نحوی‌که از من و فرزندانم #فاصله می‌گرفت تا ما از #عوارض احتمالی آن دور بمانیم. 🍂حاج سعید با اینکه جانباز هفتاد درصد بود ولی دست از #جهاد نکشید، شبی که میخواست به سوریه برود همه رفقا و خانواده رو جمع کرد برای #خداحافظی و آخرش گفت: « اللهم انی اسئلک أن تجعل وفاتی قتلا فی سبیلک» خدایا از تو می خواهم که مرگ مرا کشته شدن در راه خود قرار دهی. بعد از چند ماه دعایش #مستجاب شد... #شهید_سعید_سیاح_طاهری🌷 #شهید_مدافع_‌حرم #سالروز_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خوشبختی یعنی: حس کنی #شهیدی دارد تو را مینگرد😍 و #تو به احترامش ‌از گناه🔞 #فاصله میگیری🙂 #شهید_محمدتقی_سالخورده❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
روزهایم یک به یک می‌گذرند  حال و روزم خنده دار است.... پُر شده ام از #ادعا! دم ‌از شهدا می‌زنم.... به‌خیال خودم شهید خواهم شد.... خوشا به حالت #رفیق بدون ادعا شهید شدی  بُعد #فاصله بین‌مان بیداد می‌کند.... رفیق گاهی نگاهم کن.... #شهید_جواد_محمدی🌷 #ایام_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
دلتنگـ💔 که می شوی دیگر #انتظار معنا ندارد یک نگاه👀 کمی #نامهربان یک واژه ی🗣 کمی دور از انتظار یک لحظه #فاصله میشکنــ⚡️ــد دیوار فولادی #بغضت را😭 #شهید_علی_آقاعبداللهی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#دلنوشته💌 📝شده غوغا غوغا همه در رنج💔 و گریزان ز همه #خاطره ها 📝بغض در حنجره‌ها خاطراتت شده‌اند آلبومِ📖 یک عمر #رفاقت ای #دوست، تو مرا میبینی و منم خسته از این فاصله ها💕 📝بس کن این #دوری را به #تو سوگند دگر نا ندارد دل من💗 #من تو را ول کردم یا تو مرا؟ اصلا انگار منی نیست دگر😔 شهره شهر شدم بس که #تورا خواستم از مردم شهر 📝ولی آه که مردم همه با خنده به من مینگرند خسته شدم😓 بس کن این #فاصله را 📝حسین_زارع #شهید_حسین_ولایتی_فر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#ای_شهید ☄از اینجا که دل سیاه من است تا آسمان که دل #حسینی تو♥️ است هزاران فرسنگ #فاصله است 💥اما اگر #تو دستم را بگیری هزاران فرسنگ #یک_شبه طی می‌شود. دستم را گرفته‌ای رهایش نکن❌✘ #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#خیرخواه 💢توی #عذرخواهی کردن پیش قدم بود. میگفت: نذاریم❌ چیز های کوچیک باعث بشه از هم #فاصله بگیریم. 💢باید سال ها کنار هم👥 رزمنده باشیم. نذاریم کدورت ایجاد بشه. میگفت: برای هم دیگه #خوب بخوایم👌 #شهید_محسن_حججی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠برشی از کتاب می ترسم اگه بفهمن طراحی و خطاطی بلدم، من رو ببرن تو قسمت .‌ من آدم ام. دوست دارم تو همین قسمت بمونم.‌ ‌اصلا فکر میکنی برای چی هنر رو ول کردم⁉️ درصورتی که واقعا درسم خوب بود.‌ چون حس کردم دانشگاه هنر من رو از (ع) دور می کنه، اما سپاه نه، داره من رو به اون چیزی که دوست دارم می رسونه😍 راه سپاه راه امام حسینه _اینجوری که میگی به علاقه داشتی💖 پس برات سخت بوده که بخوای ولش کنی، نه؟ +آره سخت بود یه روز تو نمازخونه دانشگاه هنر که بودم، نشستم باخودم فکر کردم💬 گفتم الان اینجایی که وایسادم چقدر با امام حسین (ع) داره؟‌ دیدم خیلی فاصله دارم💕 این فاصله به جایی رسیده بود که انگار لبه بودم. کافی بود فقط یک قدم، فقط یک قدم بردارم تا همه چیز نابود بشه💥موقعیت همه چیزم برام فراهم بود، اما من راه امام حسین (ع) رو انتخاب کردم✅ دل کندم از اونجا. ‌ ‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 💢مى توانى ببینى که اکنون چه مى کند.... 🐎را به سمت ! دشمن پیش مى راند، یا شمشیر 🗡را دور سرش مى گرداند... و به سپاه دشمن مى برد یا و نیزه را از اطراف خویش دفع مى کند،.. یا سپر به دشمن مى ساید، 🖤یا در محاصره نامردانه چرخ مى خورد، یا به ضربات نابهنگام اما هماهنگ عده اى ، از اسب ...آرى ، لحن این لاحول ، آهنگ فرو افتادن خورشید بر زمین است. تو ناگهان از زمین کنده مى شوى... و به سمت پر مى کشى و از فاصله اى نه چندان دور، را مى بینى که بر گرد سوار فرو افتاده خویش مى چرخد،... و با هجمه هاى خویش ، دشمن را بازتر مى کند. 💢چه باید بکنى ؟ حسین به در خیمه داده است... اما دل 💓، تاب و قرار ماندن ندارد... و دل مگر حسین است و فرمان مگر غیر از فرمان ؟ اگر پیش بروى فرمان پیشین حسین را نبرده اى و اگر بازپس بنشینى ، تمکین به این دل حسینى نکرده اى.کاش حسین چیزى بگوید.. و به کلام و را روشنى ببخشد.این صداى اوست که خطاب به تو فریاد مى زند: 🖤دریاب این را! و تو چشم مى گردانى... و را مى بینى که بى واهمه از هر چه سپاه و لشکر و به سوى حسین مى دود... و پیوسته را صدا مى زند. تو جان گرفته از فرمان حسین ، تمام توانت را در پاهایت مى ریزى و به سوى کودك خیز بر مى دارى.... صداى تو را مى شنود... و حضور و تعقیب را در مى یابد اما بنا ندارد که گوش جز به دلش و سر جز به حسینش بسپارد.... 💢وقتى تو از پشت ، را مى گیرى و او را بغل مى زنى ،گمان مى کنى که به آورده اى و از رفتن و گریختن بازش داشته اى . اما هنوز این گمان را در ذهن نکرده اى... که او چون ماهى چابکى از تور دستهاى تو مى گریزد.. و خود را به امام مى رساند.در میان ، نیست... این را و هر دو مى گویند.... 🖤پس ناگزیرى که در چند قدمى بایستى و ببینى که شمشیرش را به قصد حسین فرا مى برد و ببینى که نیز دستش را به از امام بلند مى کند... و بشنوى این کلام کودکانه عبداالله را که:تو را به عموى من چه کار اى خبیث زاده ناپاك!و ببینى که ، سبعانه فرود مى آید و از دست نازك عبور مى کند،... 💢آنچنانکه دست و بازو به پوست ، مى ماند.و بشنوى نواى (وا اماه ) عبداالله را که از اعماق جگر فریاد مى کشد... و را به مى طلبد. و ببینى که چگونه حسین او را در آغوش مى کشد... و با کلام و نگاه و نوازش تسلایش مى دهد:صبور باش عزیز دلم! پاره جگرم ! زاده برادرم ! به زودى با پدرت دیدار خواهى کرد و آغوش را به رویت گشاده خواهى یافت و... 🖤 و ببینى ... نه ... دستت را به روى چشمهایت بگذارى تا نبینى که چگونه دو پیکر و به هم دوخته مى شود.... حسین تو اما با اینهمه زخم ، هنوز ایستاده مانده است... ناى دوباره برنشستن بر اسب را ندارد اما اسب را تکیه گاه کرده است تا همچنان برپا بماند. آنچه اکنون براى تو مانده ، غرق به خون عبداالله است و خون آلوده حسین. تلاش مى کند که از توو خیمه 🏕ها بگیرد... 💢و جنگ را به میانه بکشاند. اما کدام جنگ ؟جسته و گریخته مى شنوى که او همچنان به دشمن خود پند مى دهد، نصیحت مى کند... و از عواقب کار، برحذرشان مى دارد. و به روشنى مى بینى که ضارب و خویش را انتخاب مى کند. از سر تنى چند مى گذرد و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد.اگر در جبین آینده کسى ، نور مى بیند، از او ... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 9⃣3⃣ 💢مى ایستد و مى زند: _ «کشتن پسر پیامبر بس نبود که بر کشتن زنان حرم و غارت خیام او کمر بسته اید؟!» او را به توصیه دیگران مهار مى کند و به درون خیمه اش مى فرستد... اما این بلوا و بحث و جدل ، را به معرکه مى کشاند.ابن سعد، از این است که را بر علیه خود برانگیزد و جبهه خود را به و بلوا بکشاند.... از سویى مى بیند که این حال و روز سجاد، حال و روز جنگیدن نیست... 🖤و از سوى دیگر او را در چنگ خود میبیندآنچنانکه هر لحظه ، مى تواند جانش را بستاند.... پس چرا بذر و را در سپاه خویش بپاشد، فریاد مى زند: _دست بردارید از این جوان مریض! تو رو به ابن سعد مى کنى و مى گویى : شرم ندارید از غارت خیام آل االله ؟ ابن سعد با لحنى که به از سر واکردن بیشتر مى ماند، تا دستور، به سپاه خود مى گوید: _هر که هر چه غنیمت برداشته بازگرداند. 💢 از آنکه حتى تکه اى یا پاره معجرى به صاحبش باز پس داده شود.ابن سعد، افراد را به کار جمع آورى جنازه ها و کفن و دفنشان مى گمارد... و این است براى تو که به سامان دادن جبهه خودت بپردازى.... اکنون که افراد دشمن 🐲، آرام آرام دور خیمه ها را خلوت مى کنند،... تو بهتر مى توانى ببینى که بر سر سپاهت چه آمده است... و و و با اردوگاه تو چه کرده است.نگاه خسته ات را به روى دشت پهن مى کنى. 🖤چه سرخى دارد آفتاب ! ☀️ و چه شرم جانکاهى از آنچه در نگاهش اتفاق افتاده است . آنچنانکه با این رنج و تعب ، خود را در پشت کوهسار جمع مى کند. او هم انگار این پاره پاره ، این کبوتران🕊 پر و بال سوخته و این آشیانه هاى آتش 🔥گرفته را نمى تواند ببیند.پیش روى تو خفته است بر داغى بیابانى که تن تبدارش را مى سوزاند، آنسوتر 🏕 هاى نیم سوخته است که در سرخى دشت ، خود به لشگر از هم گسسته مى ماند... 🖤و دورتر، که جا به جا در پهناى بیابان ،... ایستاده اند، افتاده اند، نشسته اند، کز کرده اند و بعضیشان از شدت ، صورت بر کف خاك به خواب رفته اند.آنچه نگران کننده تر است ، دورترهاست . لکه هایى در دل ❤️سرخى بیابان . خدا نکند که اینها باشند که سر به بیابان نهاده اند... و از شدت ، بى نگاه به پشت سر، گریخته اند. در میان ، تک خیمه اى که با بقیه اندکى داشته ، از دستبرد شعله ها به دور مانده و پاى آتش به درون آن باز نشده. 💢دستى به زیر سر و گردن و دستى به زیر دو پاى مى برى ، از زمین بلندش مى کنى.... و چون جان شیرین ، در آغوشش فشارى، و با خودت فکر مى کنى ؛ هیچ بیمارى تاکنون با هجوم و آتش 🔥و غارت، تیمار نشده است و سر بربالین نگذاشته است. وقتى پیشانى اش را مى بوسى ، از داغى پیشانى اش ، مى سوزد.جزاى بوسه ات درد است که بر لبهاى داغمه بسته اش مى نشیند. 🖤همچنانکه او را در دارى و چشم از بر نمى دارى ، به سمت تنها خیمه⛺️ سلامت مانده ، حرکت مى کنى.... یال خیمه را به زحمت کنار مى زنى و او را در کنار بى اثاث مى خوابانى. ... باید تاریکى کامل هوا، این تسبیح عزیز از هم گسسته ات را دانه 💢دانه از پهنه بیابان برچینى. عطش ، حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده . نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن . اما همچنان باید بدوى.... باید تا یافتن تمامى بچه ها، راه بروى و تا رسیدگى به تک ایستاده بمانى. تو اگر بیفتى فرو مى افتد.. ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 8⃣4⃣ 💢... که ناگهان فرود آمد و گفت: (اى محمد! خداوند تبارك و تعالى از احساس تو آگاه گشت و شادمانى تو را از داشتن چنین برادر و دختر و فرزندانى دریافت و خواست که این را بر تو ببخشد و این را گواراى وجودت گرداند... پس که ایشان و فرزندان ایشان و دوستان و شیعیان ایشان، با تو در بمانند و هرگز میان تو و آنان نیفتد. 🖤هر چقدر تو هستى ، آنان گرامى شوند و هر که تو را نصیب مى شود، آنان را نیز بهره باشد آنقدر که تو شوى و از رضایت هم روى. ، در این دنیا بسیار مى کشند و فراوان مى بینند، به دست که ، مى نامند و از مى شمارند، در حالیکه و از آنها . آنان کمر به ایذاء عزیزان تو مى بندند و هر کدام را به قتل مى رسانند آنچنانکه و از هم مى گیرد و مى شود. را براى آنان چنین رقم زده است و براى تو درباره آنان. 💢پس خداوند متعال را به خاطر تقدیرى چنین سپاس گو به این او باش.)من خداوند را گفتم و به این چنین دادم.سپس گفت : (اى محمد! پس از تو و خواهد شد و از دست دشمنان 🐲تو خواهدکشید و مصیبتها خواهد دید تا آنکه به خواهد رسید.قاتل او و موجود روى زمین است همانند کشنده در شهرى که به آن هجرت خواهد کرد یعنى و آن شهر، شیعیان او و شیعیان فرزندان اوست. و اما این فرزند تو و با دست اشاره کرد 🖤 به با و و برگزیدگان امت تو به شهادت خواهد رسید در کنار و در سرزمینى که خوانده مى شود که از سوى دشمنان تو و دشمنان فرزندان تو در مى رسد در روزى که غم آن است و حسرت آن ماندگار. ، و بارگاه روى است و قطعه اى است از قطعات .🌸و آنگاه که فرزند تو و یاورانش به شهادت مى رسند و سپاه و ، محاصره شان مى کنند،... زمین به لرزه در مى آید و کوههابه اضطراب و تزلزل مى افتد و دریاها خشمگین و متلاطم مى شود و اهل آسمانها، آشفته وپریشان مى شوند و اینهمه از سر خشم به دشمنان توست... 💢یا محمد! و دشمنان فرزندان تو و عظمت حرمتى که از خاندان تو شکسته شده است و شر هولناکى که به فرزندان عترت تو رسیده است.و در آن زمان هیچ موجودى نیست که داوطلب حمایت از فرزندان تو نمى شود و از خدا براى یارى حجت خدا پس از تو، رخصت نمى طلبد. ناگهان نداى وحى خداوند در آسمانها و زمین و کوهها و دریاها طنین مى افکند که : ''این منم فرمانرواى قدرتمند! کسى که هیچ از حیطه بیرون نیست و هیچ او را به عجز نمى آورد. 🖤 و من در امر یارى و انتقام. به و که قاتلان فرزند پیامبرم را و به عترت رسولم را چنان عذاب کنم که هیچ کس را در عالم چنین عذاب نکرده باشم . آنان که و پیامبر را شکستند، او را کشتند و به خاندان او ستم کردن...''تمام آسمان 🌫و زمین با شنیدن این کلام خداوند، ضجه مى زنند... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 9⃣5⃣ 💢 با تو چه خواهد کرد⁉️ ''شام '' ى که از مقر حکومت بنى امیه بوده است... و بر تمام منابر، هر صبح و ظهر و شام ، على خطبه خوانده اند و به او گفته اند، ''شام '' ى که دست پرورده و اند،... ''شامى '' ى که اش را به با بسته اند، با تو چه خواهد کرد؟! 🖤چهار ساعت، این کاروان و و را بر '' دروازه جیران'' نگاه مى دارند... تا شهر را براى این پیروزى بزرگ مهیا کنند.... به نحوى که دروازه از این پس به خاطر این معطلى چند ساعته ،⏰ '' '' نام مى گیرد. پیش از رسیدن به شام ، تو خودت را به مى رسانى و مى گویى : بیا و یک در بکن. 💢شمر مى گوید: _باشد، هر خواهشى که کنى برآورده است. با تعجب و تردید مى گویى : _نگاه نامحرمان، و زنان آل الله را آزار مى دهد. ما را از دروازه اى وارد شام کن که باشد و چشمهاى کمترى نگران کاروانشود.شمر مى زند و مى گوید:_عجب ! نگاهها آزارتان مى دهد. پس از دروازه شهر وارد مى شویم ؛ جیران!و براى اینکه دلت 💕را بیشتر بسوزاند، اضافه مى کند: 🖤_یک خاصیت دیگر هم این دروازه دارد. اش با دارالاماره بیشتر است و در شهر مى توانند کنند.کاروان در ایستاده است... و تو به و کودکانى مشغولى... که زنى پرس و جو کنان خودش را به تو مى رساند، پسر جوانى که همراه اوست ، کمى دورتر مى ایستد... و زن که به کنیزان مى ماند، به تو سلام مى کند و مى گوید: 💢_من اسمم '' زینبه'' است. آمده ام براى خبر ببرم . شهر شلوغ است و ما نمى دانیم چرا. گفتند کاروانى از اسرا در راه است. آمده ام بپرسم که شما کیستید و در کدام جنگ اسیر شده اید. تو سؤ ال مى کنى:_خانم شما کیست ؟ کنیز مى گوید:_اسمش؛ است از طایفه بنى هاشم. و به جوان اشاره مى کند: _آن جوان هم پسر اوست. اسمش است سعد، قدرى نزدیکتر مى آید تا حرفها را بهتر بشنود. 🖤تو مى گویى : _✨حمیده را مى شناسم. سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم، دختر امیرالمؤمنین، على بن ابیطالب. و آن سرها که بر نیزه است ، سر برادران و برادرزادگان و عزیزان من است . بگو که...پیش از آنکه کلام تو به پایان برسد،... کنیز از شنیدن خبر، بى هوش بر زمین مى افتد.سر بلند مى کنى، جوان را مى بینى که و مى گریزد.به زحمت از مرکب فرود مى آیى... ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 3⃣7⃣ 💢 خود را به روى سر مى اندازد.... و مثل مرغ پر کنده پیچ و تاب مى خورد.مى نشیند، برمى خیزد، دور سر مى چرخد، به سر نگاه مى کند، بر سر و صورت و دهان خود مى کوبد، خم مى شود، زانو مى زند، سر را در آغوش مى کشد، مى بوید، مى بوسد، خون سر را با دست و صورت و مژگان خود مى سترد... و با خون خود که از دهان و گوشه لبها و صورت خود جارى شده در مى آمیزد، اشک مى ریزد، ضجه مى زند، صیحه مى کشد، مویه مى کند، روى مى خراشد، گریه 😭مى کند، مى خندد، تاولهاى پایش را به پدر نشان مى دهد، شکوه مى کند، دلدارى مى دهد، اعتراض مى کند، تسلى مى طلبد.... 🖤و را و را به آتش 🔥مى کشد.... بابا! چه کسى محاسن تو را کرده است ؟بابا! چه کسى رگهاى تو را است ؟بابا! چه کسى در این کوچکى مرا کرده است؟ بابا! چه کسى یتیم را کند تا بزرگ شود؟بابا! این زنان را چه کسى پناه دهد؟بابا! این چشمهاى گریان، این موهاى پریشان، این غربیان و بى پناهان را چه کسى کند؟بابا! شبها وقت خواب ، چه کسى برایم بخواند؟ چه کسى بادستهایش را شانه کند؟ چه کسى با لبهایش را بروید؟ چه کسى با بوسه هایش هایم را بزداید؟ 💢چه کسى را بر زانویش بگذارد؟ چه کسى را آرام کند؟کاش مرده بودم بابا! کاش فداى تو مى شدم ! کاش زیر خاك بودم ! کاش به دنیا نمى آمدم ! کاش کور مى شدم و تو را در این حال و روز نمى دیدم.مگر نگفتند به سفر مى روى بابا؟ این بود که میان سر و بدنت انداخت؟ این چه سفرى بود که را از گرفت ؟باباى شجاع من ! چه کسى کرد بر سینه تو بنشیند؟ چه کسى کرد سرت را از تن جدا کند؟ 🖤چه کسى کرد دخترت را یتیم کند؟تو کجا بودى بابا وقتى ما را بر نشاندند؟تو کجا بودى بابا وقتى به ما مى زدند؟تو کجا بودى بابا وقتى کاروان را مى راندند و زهره مان را آب مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى را از ما دریغ مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى به ما مى دادند؟ تو کجا بودى بابا وقتى را مى زدند؟ 💢تو کجا بودى بابا وقتى برادرم را به مى بستند؟تو کجا بودى بابا وقتى در ترسناك مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى را در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى 😄⁉️تو کجا بودى بابا وقتى ما بر روى شتر مى رفتیم و ازمرکب و زیردست وپاى شترها مى ماندیم ؟تو کجا بودى بابا وقتى از #پیش_چشمهاى_گریان_ما مى ؟ 🖤تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان شد و پوست صورتهایمان برآمد؟تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد مى زد و گریه مى کرد؟تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب نمازهاى شبش را مى خواند و دور از چشم ما تا صبح🌥 مى کرد؟ تو کجا بودى بابا وقتى سرش را بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست ؟تو کجا بودى بابا وقتى از غل و زنجیر سجاد مى چکید.. ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💌 همیشه میگفت:نباید به نزدیک بشیم باید برای خودمون بذاریم اگر بگیم فلان کارکه به گناه نزدیکه ولۍحروم نیست رو انجام بدیم تا گناه نداریم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 💫بی تو این ها طاقت من را برده 🌺ساعتم زنگ زده عقربه هایش مرده 💫کاش باور کنی از دوری تو 🌺این دل خسته ام از دوری تو پژمرده🥀 ✨صبحت بخیرشادی بخش زندگیم 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh