eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
7⃣3⃣1⃣1⃣ 🌷 شهید مدافع حرم علی امرایی ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲ تهران شهادت:۱۳۹۴/۰۴/۰۱ درعا سوریه 💠 خَیّری به تمام معنا 🔰علی در نوجوانی👦 یکی از کشوهای کمد اتاقش را مثل درست کرده بود. مناطق عملیاتی جنوب و را با هم آمیخته بود و داخل کشو را مثل جبهه درست کرده بود. 🔅سنگر و 🔅خاکریز و از این چیزها... 🔰آن قدر که به علاقه داشت، هر وقت کمدش را باز می‌کردی، روی درش عکس 🌷 قرار داده بود و بعد به این ماکت👤 داخل کشو می‌رسیدی. از نوجوانی فکر💭 و ذکرش بود و عاقبت خودش هم یکی از آنها شد. 🔰«بعد از شهادت فهمیدیم که او یک خیر به تمام معنا هم بود👌 همان اولین روزهای مقابل در ایستاده بودم که دیدم یک پیرزن👵 آمد و با دیدن اعلامیه علی خیلی تأسف خورد. بدون اینکه بداند هستم با حالت خاصی از من پرسید این جوان کی شهید شد⁉️ 🔰پرسیدم را از کجا می‌شناسی؟‌ پیرزن شروع کرد به گریه کردن😭 و گفت: زمستان☃ دو سال پیش ما بخاری نداشتیم❌ و از سرما به زحمت افتاده بودیم. نمی‌دانم از کجا فهمیده بود بخاری نداریم که یک بخاری♨️ برای‌مان خرید و به خانه‌مان آورد. 🔰چند روز مانده بود به علی که تلفن☎️ خانه زنگ خورد و با علی کار داشتند از قرار به جلسه‌ای در دعوت بود. گفتیم شهید شده🕊 و از شنیدن این خبر خیلی تعجب کردند. آدرس‌مان🏘 را گرفتند و یکی دو روز بعدش یک پسر و یک دختر همراه به خانه ما آمدند. تازه آنجا متوجه شدیم که علی آن دو کودک👥 و چند کودک دیگر را برعهده داشت. 🔰در بین صحبت‌های خیریه‌ای که علی هم عضو بودش فهمیدم پسرم از خیلی وقت پیش عضو این مؤسسه خیریه بوده✅ و حتی در مقطعی از او با عنوان خیر تقدیر شده🏵 بود. 🔰در میان خانواده‌هایی که آمده بودند یک ۹ساله به نام بود که شهید امرایی از شش ماهگی📆 او را تحت سرپرستی خود قرار داده بود. علی‌اصغر می‌گفت یک بار علی‌آقا به من گفت دعا کن بشوم🙏 تا برایت یک دوچرخه🚲 بخرم. 🔰علی‌اصغر هم گفته بود عمو اگر تو شدی چطور برایم دوچرخه می‌خری⁉️ شهید در جوابش گفته بود برایت یک دوچرخه می‌خرم. بعد از برگزاری چهلم علی، ما از طرف پسرم دوچرخه‌ای🚲 برای علی‌اصغر خریدیم. 🔰شغل علی طوری بود که بارها به مختلف می‌رفت. ما دیگر به مأموریت‌های او عادت کرده بودیم😊 برای دفاع از حریم اهل بیت هم سه بار به اعزام شد🚌 بار آخر سیزده رجب سال۹۴ بود که به سوریه رفت و ۹۴، پنجم ماه مبارک رمضان به شهادت رسید🕊🌷 راوی: پدر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 9⃣5⃣ 💢 با تو چه خواهد کرد⁉️ ''شام '' ى که از مقر حکومت بنى امیه بوده است... و بر تمام منابر، هر صبح و ظهر و شام ، على خطبه خوانده اند و به او گفته اند، ''شام '' ى که دست پرورده و اند،... ''شامى '' ى که اش را به با بسته اند، با تو چه خواهد کرد؟! 🖤چهار ساعت، این کاروان و و را بر '' دروازه جیران'' نگاه مى دارند... تا شهر را براى این پیروزى بزرگ مهیا کنند.... به نحوى که دروازه از این پس به خاطر این معطلى چند ساعته ،⏰ '' '' نام مى گیرد. پیش از رسیدن به شام ، تو خودت را به مى رسانى و مى گویى : بیا و یک در بکن. 💢شمر مى گوید: _باشد، هر خواهشى که کنى برآورده است. با تعجب و تردید مى گویى : _نگاه نامحرمان، و زنان آل الله را آزار مى دهد. ما را از دروازه اى وارد شام کن که باشد و چشمهاى کمترى نگران کاروانشود.شمر مى زند و مى گوید:_عجب ! نگاهها آزارتان مى دهد. پس از دروازه شهر وارد مى شویم ؛ جیران!و براى اینکه دلت 💕را بیشتر بسوزاند، اضافه مى کند: 🖤_یک خاصیت دیگر هم این دروازه دارد. اش با دارالاماره بیشتر است و در شهر مى توانند کنند.کاروان در ایستاده است... و تو به و کودکانى مشغولى... که زنى پرس و جو کنان خودش را به تو مى رساند، پسر جوانى که همراه اوست ، کمى دورتر مى ایستد... و زن که به کنیزان مى ماند، به تو سلام مى کند و مى گوید: 💢_من اسمم '' زینبه'' است. آمده ام براى خبر ببرم . شهر شلوغ است و ما نمى دانیم چرا. گفتند کاروانى از اسرا در راه است. آمده ام بپرسم که شما کیستید و در کدام جنگ اسیر شده اید. تو سؤ ال مى کنى:_خانم شما کیست ؟ کنیز مى گوید:_اسمش؛ است از طایفه بنى هاشم. و به جوان اشاره مى کند: _آن جوان هم پسر اوست. اسمش است سعد، قدرى نزدیکتر مى آید تا حرفها را بهتر بشنود. 🖤تو مى گویى : _✨حمیده را مى شناسم. سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم، دختر امیرالمؤمنین، على بن ابیطالب. و آن سرها که بر نیزه است ، سر برادران و برادرزادگان و عزیزان من است . بگو که...پیش از آنکه کلام تو به پایان برسد،... کنیز از شنیدن خبر، بى هوش بر زمین مى افتد.سر بلند مى کنى، جوان را مى بینى که و مى گریزد.به زحمت از مرکب فرود مى آیى... ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 5⃣6⃣ 💢زمزمه مى کند: _اى کاش بزرگان من که در جنگ☄ بدر کشته شدند، بودند و مى دیدند که چگونه خزرج در برابر ضربات نیزه به خوارى و زارى افتاده است، و از شادى فریاد مى زدند که اى یزید! دست مریزاد. بزرگانشان را به تلاقى جنگ بدر کشتیم و مساوى شدیم.مساله بنى هاشم ، بازى با سلطنت بود. نه خبرى از آسمان 🌫آمد و نه وحیی نازل شد! من از خندف نباشم اگر کینه اى که از محمد (صلى االله علیه و آله و سلم ) دارم از فرزندان او نگیرم .(35) 🖤با دیدن این صحنه ، و فغان و دختران و زنان به مى رود... و از گریه𑸧ناناا?انان یزید به گریه مى افتند.... و صداى گریه و ضجه و ناله ، را فرا مى گیرد. و تو ناگهان از جا برمى خیزى.... و صداى گریه و ضجه فرو مى نشیند. به سوى تو برمى گردد و همه نگاهها به تو خیره مى شود.... ال و کنجکاوى اینکه تو چه مى خواهى بکنى و چه مى خواهى بگویى بر جان دوست و دشمن🐲 ، چنگ مى اندازد.... 💢چوب به دست یزید میان زمین و آسمان🌫 مى ماند.... در سینه حبس مى شود و سکوتى غریب بر مجلس سایه مى افکند.... و آغاز مى کنى: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد االله رب العالمین و صلى االله على رسوله و آله اجمعین.راست گفت سبحان، آنجا که فرمود: '' ثم کان عاقبۀ الذین اساؤ السؤ اى ان کذبوا بایات االله و کانوا بها یستهزئون.''سپس آنان که مرتکب شدند، این بود که خدا را شمردند و به آن پرداختند.... 🖤چه گمان کرده اى یزید⁉️ اینکه راههاى و آفاق آسمان را بر ما بستى و ما را به سان به این سو و آن سو راندى، گمان مى کنى که نشانگر ما نزد خدا و و بزرگى تو در نزد اوست؟ کبر ورزیدى، گردن فرازى کردى و به خود بالیدى و شادمان گشتى از اینکه دنیا به تو روى آورده و کارها بر وفق مرادت شده و ملک ما و حکومت ما به ات درآمده؟⁉️کجا با این شتاب؟!آهسته تر یزید! فراموش کرده اى 💢این فرموده خداوند را که: '' و لا یحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم. انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب أليم.(36)آنان که ورزیدند، گمان نکنند که ما به آنهاست. ما به آنان مهلت و فرصت مى دهیم تا و عذابى در انتظار آنان است.... اى فرزند آزاد شدگان به منت !(37) آیا این از است که زنان و کنیزان تو باشند و دختران رسول االله، و ؟ آنان را بدرى ، روى آنان را و دشمنان، آنان را با شهرى به شهرى برند و بیابانى و شهرى بدانها بدوزند 🖤 و نزدیک و دور و پست و شریف به بایستد در حالیکه نه از مردانشان مانده و نه از ، مددکارى.و چه توقع و انتظارى است از فرزندان آن که جگر پاکان را به دندان کشیده و گوشتش از روئیده؟! و چگونه در با ما نکند کسى که به ما به چشم و و و دشمنى مى نگرد و بى هیچ حیا و پروایى مى گوید:(اى کاش پدرانم بودند و از شادمانى فریاد مى زدند: اى یزید! دست مریزاد!) و بر لب و دندان اباعبداالله، سید جوانان اهل بهشت، چوب مى زند!... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh