eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ 🌼روے هر لب 🍃نام زیباے 🌼وقتے بشڪفد♥️ 🍃زندگے گـل مے‌دهد 🌼عطر نفس‌هاے غوغا میڪند 🍃تو بیا 🌼دنیا گلســـتان میشود ❤️ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌹🕊🌹🕊🌹 جانـ♥️ ب وصالت دهم گر بخوانی مرا 🦋🦋 🌺 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ تو را باید شاعرانه♥️ نگریست چشم های را باید سرود ای؛خوش قافیه ترین واژه هستی😍 سلام؛ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 5⃣ 📖پرسیدم چی؟؟؟؟ قضیه برای من کاملا روشن است من فکر میکنم همان همسر مورد نظر من هستی❤️ فقط مانده چهره ات. نفس توی سینه ام حبس شد😥 انگار توی بدنم اتش روشن کرده باشند. 📖ادامه داد: تو حتما قیافه من را دیده ای، اما من ... پریدم وسط حرفش، از در که وارد شدید شاید یک لحظه شما را دیده باشم اما نه انطور که شما فکر میکنید❌ باشد به هر حال من حق دارم چهره ات را ببینم. 📖دست و پایم را گم کرده بودم. تنم خیس عرق بود و قلبم تند تر💗 از همیشه میزد. حق که داشت، ولی من نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم. اگر رویت نمیشود، کاری که میگویم بکن؛ را ببیند و رو کن به من. 📖خیره به دیوار مانده بودم. دست هایم را به هم فشردم، انگشت هایم یخ کرده بودند. چشم هایم را بستم😌 و به طرفش چرخیدم. چند ثانیه ای گذشت، گفت: خب است. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🍃مۍنـــویــسمـ✍ زتـوڪہ 🍁دار و نـدارم شـده اۍ 🍃 شدم و 🍁صبـرو قــرارم شده اۍ 🍃مـن ڪہ بیتاب💗 توأم 🍁 اۍ همہ تاب وتبم 🍃 همہ دلخوشۍ 🍁لیل ونهارم شده اۍ السلام علیک یا ابا صالح المهدی♥️ 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸رضا بی­‌نهایت صبور بود، وقتی بحث‌مان می‌شد، من نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر می‌زدم و با عصبانیت😠 می‌گفتم تو مقصری، باعثِ این اتفاق شدی! 🔹او اصلا حرفی نمی‌زد❌وقتی هم می‌دید من آرام نمی‌شوم، می­‌رفت سمت در، چون می‌دانست را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه‌ای از من دور💕 باشد 🔸او هم نقطه‌ضعف‌ام را می­‌دانست و از من دور می­‌شد تا شوم، روی پله‌ی جلوی در می‌نشست و می­‌گفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود. ✍🏻 راوی همسر شهید ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📝 به آسمان می نگرم از همیشه است. دیگر ستارگانش⭐️ برایم جلوه ای ندارد و سوسوی آنها دلمـ♥️ را سرشار از شور و شعف نمی کند. آسمانی غم گرفته😞 آسمانی پر از هیچ، اما نه ... ...شهابی زیبا در حال عبور🌠 است. ⚡️اما نه .... عبور نمی کند🚫 انگار قصد عبور ندارد. نور درخشانش دلم را روشن کرده💖 گویی به من می زند. این شهاب .... تویی که در آسمان زندگی ام درخشیدی✨ و ماندی و روشن بخش زندگی ام شدی. و من به می اندیشم به تو ای بهتر از جانم، به تو ای تنهایی ام، به تو ای همدم شبهای تارم🌚 به تو...به تو و تو را ....تو را ای شهید🌷 با تمام وجود . 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸آن وقتها رو به قیافه نمیشناختم🚫 فقط این طرف و آن طرف چیزهایی درباره ش شنیده بودم. چند ساعتی بود که در محوطه دیدبانی بود و هی دستور می‌داد و می‌کرد. 🔹من هم که اعصابم خیلی بجا نبود😒 از این همه جنب و جوش او به ستوه آمدم. آخر سر کفری شدم و از آن بالا داد زدم سرش: "ببینم اصلا کی هستی که این قدر به پرو پای بچه‌ها می‌پیچی و سین جیمشان می‌کنی⁉️" 🔸سرش رو بلند کرد، نگاهی به من انداخت، لبخندی زد🙂 و خیلی آروم جواب داد: "من نوکر شما هستم!" 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 5⃣1⃣ 📖از این همه اطمینان حرصم گرفته بود -به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما⁉️ به همین سادگی، انقدر میروم و می ایم تا اقا جون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور -عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم میخواهم به پدر و مادرم نشان بدهم 📖-من میگویم پدرم نمیگذارد شما میگویید برو بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم⛔️ میخواستم تلافی کنم. گفت: من انقدر میروم و می ایم تا را هم راضی، کنم، بلند شو یک عکس بیاور.... عکس نداشتم. عکس یکی از کارتهایم را کندم و گذاشتم کف دستش. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣  اے آشنا همیشہ ڪنے عزم آمدن رفتار ما دوباره نهان مےڪند را پرونده هاےما ڪہ بہ ‌دسٺ تو مےرسد گریان ز ڪار آدمیان‌ مےڪند تو را😭 اوراق را صفحہ ‌بہ ‌صفحہ📑 ورق مزن هفتہ ام نگران مےڪند تو را 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-🕊⃝⃡♥️ ⭐️شبها نور ماه در چشم می درخشید 🌟شب بخیر هایت ماه آسمان🌝 را برای روی زمین می آورد 🌙 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ تو را باید شاعرانه♥️ نگریست چشم های را باید سرود ای؛خوش قافیه ترین واژه هستی😍 سلام؛ 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 💞لبريز ترانہ و نوايم با    ♥️از درد و غم زمان رهايم با تو😌   💞تو سبزترين بهار🌱 در جان منے   ♥️سبز است تمام لحظہ هايم 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊🌹•♥️•🌹🕊 🌟بعد از تا همیشه و روزها بی مـ🌙ـاه و مهر مےگذرند از کنار ما 🌟اما پشت دریچه ها در سینه ها ماھ ِ قصه های تابان است🌝 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷 ⭐️تــو را در زمینـ🌏 می خوانند ⭐️بدون آنکھ↯ بدانند شناختہ‌ شده تر از در آسمانها نیست❌ 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌟خدایا..! میدانم که مشتریِ جان و خونِ❣ کسانی هستی که از ماݪ و و لذت‌هایِ دنیوی می‌گذرند و به سوی تو می‌آیند🕊🌷 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🌿به تمنّای جهان چشم به راه 🌿به امید قدمت کون ومکان چشم به راه 🌿رخ زیبای را یاسمن آینه به دست 🌿قدّ رعنای تو را سرو جوان چشم به راه 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 ⭐️تــو را در زمینـ🌏 می خوانند ⭐️بدون آنکھ↯ بدانند شناختہ‌ شده تر از در آسمانها نیست❌ 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب_بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣5⃣ #قسمت_پنجاه_ودوم 📖مد
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 3⃣5⃣ 📖قرآن آخر شب شروع شده بود و تا ادامه داشت، خمیازه کشیدم «خوابی؟» با همان چشم های بسته جواب داد: نه. دارم گوش میدهم. - خسته نمیشوی هر شب تا صبح گوش میدهی⁉️ 📖لبخند زد +نمیدانی شهلا چقدر آرامم می کند😌 دستش را روی شانه ام گذاشت. از جا پریدم تو هم که بیداری. - خوابم نمیبرد. من پیش می مانم. تو برو بخواب. شیفت مان را عوض کردیم. آن طرف اتاق دراز کشیدم و را نگاه کردم تا چشم هایم گرم شد. 📖ایوب به بازوی هدی تکیه داد تا نیفتد. هدی لیوان خالی کنار دست ایوب را پر از چای کرد☕️ و روشنی که از دست ایوب افتاده بود را برداشت. فرش جلوی تلویزیون پر از جای سوختگی سیگار بود. 📖ایوب صبح به بچه ها را نوازش میکرد، انقدر برایشان شعر میخواند تا برای نماز📿 صبح بیدار شوند. بعضی شب ها بیدار میماند تا صبح با هم حرف میزدند. ایوب از خاطراتش میگفت، از اینکه بالاخره رفتنی است. 📖محمدحسین هیچ وقت نمیگذاشت ایوب جمله اش را تمام کند❌ داد میکشید: اگر از این حرف ها بزنی خودم را میکشم ها. ایوب میخندید😄 _همه ما رفتنی هستیم، یکی دیر یکی زود، من دیگر خیالم از راحت شده، قول میدهم برایت زن هم بگیرم😉 اگر تو قول بدهی مادر و خواهر و برادرت باشی. 📖محمدحسین مرد شده بود. وقتی کوچک بود از موج گرفتگی ایوب میترسید😰 فکر میکرد وقتی ایوب را هواپیمای دشمن ببیند، شاید مارا هم عراقی ببیند و بلایی سرمان بیاورد. حالا توی چشم به هم زدنی ایوب را میانداخت روی کولش و از پله های بالا و پایین میبرد و کمکم میکرد برای ایوب بگذارم. 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 2⃣6⃣ 📖 ایوب بود. میخواست نزدیک برادرش حسن، در دفن شود. هدی به قم زنگ زد و اجازه خواست. گفتند اگر به سختی می افتید، میتوانید به وصیت عمل نکنید❌ اصرار هدی فایده نداشت. 📖این اخرین خواسته ایوب از من بود و میخواستم هر طور هست انجامش دهم. ، روز پدر بود. دلم میخواست برایش هدیه بخرم🎁 جبران اخرین روز مادری که زنده بود. نمیتوانست از رخت خواب بلند شود. پول داده بود به محمدحسین و هدی، سفارش کرده بود برای من ظرف های بخرند. 📖صدای نوار قران📼 را بلند تر کردم. به خواب فامیل امده بود و گفته بود: به بگویید بیشتر برایم قران بگذارد. قاب عکس ایوب را از روی تاقچه برداشتم و به سینه ام فشار دادم، اه کشیدم +اخر کی اسم تو را گذاشت؟ 📖قاب را میگیرم جلوی صورتم به چشم هایش نگاه میکنم +میدانی؟ تقصیر همان است که تو  اینقدر کشیدی. اگر هم اسم یک ادم بی درد و پولدار بودی، من هم نمیشدم زن یک ادم سختی کش. اگر ایوب بود به این حرفهایم میخندید مثل توی عکس که چین افتاده زیر چشم هایش😄 📖روی صورتش دست میکشم +یک عمر من به حرف هایت گوش دادم، حالا باید ساکت بنشینی و گوش بدهی چه میگویم. از همین چند روز انقدر حرف دارم از خودم؛ از بچه ها محمدحسین داغان شده😔 📖ده روز از مدرسه اش مرخصی گرفتم و حالا فرستادمش ، هر شب از خواب میپرد، صدایت میکند. خودش را میزند و لباسش را پاره میکند. محمدحسن خیلی کوچک است. اما خیلی خوب میفهمد که نیستی تا روی پاهایت بنشیند و با تو بازی کند. هدی هم که شورع کرده برایت نامه مینویسد📝 مثل خودت حرف هایش را با نوشتن راحت تر میزند. 📖اشک هایم را پاک میکنم و به ایوب چشم غره میروم +چند تا نامه💌 جدید پیدا کرده ام، قایمشان کرده بودی؟ رویت نمیشد بدهی دستم؟ ولی خواندمشان نوشتی: تا اخرین طلوع و غروب خورشید ، چشمانم جست و جوگر و دستانم نیازمند دستان تو خواهد بود. برای این همه عظمت، نمیدانم چه بگویم فقط زبانم به یک حقیقت میچرخد و ان این که همیشه همسفر من باشی ، همسفر تو ایوب♥️ 📖قاب را میبوسم و میگذارم روی تاقچه ... 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دور💕 نباش ↫در این دنیــ🌎ــای کوچک ↫در این دنج نزدیک تر💞 باش ⇜از به جانـ❣ نزدیک تر باش ⇜از جان به نزدیک تر باش ⇜از تن به خودِ من باش💞 💔 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣ 🔹صوت زیبای آرامشِ جانَست بیا 🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا 🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو 🔸قَدعالم ز کمان است بیا😔 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
بعد از تو💕 تا همیشه و روزها بی مـ🌙ـاه و مهر مےگذرند از کنار ما 💥اما پشت دریچه ها در سینه ها ماھ ِ قصه های تابان است🌝 یکم_خرداد_ماه سالروز شهادت شهیدبزرگوار 🌷 شادی روحشان ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍ "فَـهُــوَ حَـسـبُه"که می خوانم انگار کسی دستی به قلبم می کشد و من می شوم... انگار کسی می گوید خیالت راحت من هستم و من تمام ِ دلشوره هایَم را می سپارم به باد... انگار همه برایم می شود و تو می شوی همه ی من.... عشق یعنی تپش این دل بارانی من لطف پیدای و گریه ی پنهانی من 📎پ ن : دلتنگی بیداد میکند خدایا دلم آرامشی میخواهد از جنس خودت.. 🌷 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دیگر هوسی ما را جز وصل در سر نیست رحمی ڪن و یادی ڪن این بےسر و سامان را 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh