eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
‍ 🔆حسین، #تداعی کننده بسیاری از لغات و تلفظ‌های سنگین، غلیظ، #ملموس و حتی تاثیرگذار است. همه ما در م
🍁🌿🍁🌿🍁🌿 🔆ما لشگر امام ، حسین وار هم باید بجنگیم، ☄اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین(ع) را در بگیریم 🔆 کلامی‌ و دعایی 🤲جز این نباید داشته باشیم: "اللهم اجعل محیای محیا و آل محمد" 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 4⃣2⃣#قسمت_بیست_وچهارم 💢بى اختیار صدا زد:زینب! #جز_تو چ
📚 ⛅️ 💢پس خودت را کن زینب... که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک مى شود.این است که پسش روى تو و پیش روى همه اهل خیام ایستاده است و با نوایى صدا مى زند: اى زینب! اى ام ! اى فاطمه ! اى سکینه ! سلام جاودانه من بر شما! از کلام و سلام در مى یابى که این،... 🖤 وداع با توست و با عزیزان دیگر:_خواهرم ! عزیزان دیگرم ! مهیا شوید براى و بدانید که حافظ و حامى شما است. و هم اوست که شما را از شر ، نجات مى بخشد و کارتان را به خیر مى کند. و دشمنانتان را به انواع دچار مى سازد. و در ازاء این بلیه، انواع نعمتها و را نثارتان مى کند.پس مکنید و به زبان چیزى میاورید که از قدر و در نزد خدا بکاهد... 💢سکینه هم به وضوح بوى و را از این کلام استشمام مى کند. اما نمى خواهد با از پشت پرده اشک😭 وداع کند.... چرا که خویش را در قلب💓 حسین مى داند و مى داند که گریه او با چه مى کند. ، راه گلویش را بسته است و سیل اشک به پشت سد پلکها هجوم آورده است. اما بغضش را با زحمتى طاقت سوز در سینه فرو مى برد، به اسب سرکش اشک مهار مى زند و باصداى شکسته در گلو مى گوید: 🖤پدر جان ! مرگ شدى ⁉️ پیداست که چنین آتشى🔥 پنهان کردنى نیست. با همین یک کلام شرر در خرمن وجود حسین مى افکند. حسین اما در آتش زدن جان عاشقان🌸🥀 خویش استادتر است... گداختگى حسین ، از درون سینه پیداست اما با پاسخ مى دهد: دخترم ! چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که هیچ و براى او نمانده است !؟ 💢نشترى است انگار این کلام بر فرو 😢خورده سکینه... که اگر فرود نیاید این نشتر چه بسا سکینه در زیر این فشار بترکد... و نبضش از حرکت بایستد. صیحه مى زند، بغضش گشوده مى شود و سیل اشک ،سد پلکها را درهم مى شکند. احساس مى کند که فقط با بیان محال مى تواند، محال بودن تحمل فراق را بازگو کند:پس ما را برگردان به حرم جدمان پدر جان! 🖤او خوب مى فهمد که این یعنى برگرداندن شیر به سینه مادر. اما وقتى بیان این آرزو، نه براى محقق شدن که براى نشان دادن است ، چه باك از گفتن آن... حسین دوست دارد بگوید:با 💚 پدرت چنین مکن سکینه جان ! دل پدرت را به آتش نکش. نمک بر این طاقت سوز نریز. 💢 اما و مى گوید: _✨اگر این مرغ خسته را رها مى کردند..نه، کلام نمى تواند، هیچ کلامى نمى تواند آرامش را به قلب سکینه برگرداند، مگر فقط ! وقتى سکینه در آغوش حسین فرو مى رود... و گریه هایشان به هم پیوند مى خورد و درهم مى آمیزد، آه و شیون و فغانى است که از اهل خیمه🏕 بر مى خیزد. و تو در حالیکه همه را به صبر و سکوت و آرامش فرامى خوانى خودت سراپا به قلب زخم خورده مى مانى... 🖤و نمى دانى که بیشتر براى حسین نگرانى یا براى . اما اگر هر کدام از این دو جان بر سر این وداع جانسوز بگذارند، این تویى که باید براى وجدان خویش ، علم بردارى. این دو آغوش هم فقط کار توست. دختران دیگر هم سهمى دارند. این ، این ، این که به پهناى صورتش اشک مى ریزد.... و لبهایش را به هم مى فشرد تا صداى گریه اش ، جان پدر را نیاشوبد، 💢اینها هم از این واپسین جرعه هاى محبت ، سهمى مى . اگرچه سکوت مى کنند، اگر چه دم بر نمى آورند، اگرچه تقاضایشان را فرو مى خورند.. اما نگاههایشان غرق تمناست. سکینه را به مى کشى و سرش را بر شانه ات مى گذارى تا هم پناه اشکهاى او باشى و هم راه آغوش حسین را براى گشوده باشى. براى ماجرا است ... ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب #قسمت_بیستم_وپنجم 💢پس خودت را #مهیا کن زینب... که حادثه
📚 ⛅️ 💢براى ماجرا است... او از و و و🐲 ، هنوز چیزى نمى داند. دخترى که در تمام عمر سه ساله خویش جز ندیده است ، دخترى که در تلاقى آغوشها، پایش به زمین نرسیده است، چگونه مى تواند با مقوله هایى مثل جنگ و محاصره و دشمن ، آشنا باشد. 🖤او پدر را عازم سفر مى بیند،... سفرى که ممکن است هم باشد. اما نمى داند که چرا خبر این سفر، اینقدر دلش💗 را مى شکند، اینقدر بغضش را بر مى انگیزد و اینقدر اشکهایش😭 را جارى مى کند.نمى داند چرا این سفر پدر را اصلا دوست ندارد. فقط مى داند که باید پدر را از رفتن باز دارد. با مى شود، با خنده 😄مى شود، 💢با شیرین زبانى مى شود، با تکرار کلامهایى که همیشه پدر دوست 🌺داشته ، مى شود، با کرشمه هاى کودکانه مى شود، با دستها مى شود، با نوازش کردن گونه ها مى شود، با حلقه کردن بازوهاى کوچک ، دور گردن پدر و گذاشتن بر لبهاى پدر مى شود، با هرچه مى شود، او نباید بگذارد، پدر، پا از خیمه🏕 بیرون بگذارد. با هر ترفندى که دخترى مثل رقیه مى تواند، پاى پدرى مثل حسین را سست کند، باید به میدان بیاید.... 🖤 او که در تمام عمر سه سال خویش ، هیچ خواهش نپذیرفته نداشته است ، بهتر مى داند که با چه کند تا او را ازاین سفر باز دارد. و این همان چیزى است که تو تاب دیدنش را ندارى... دیدن جست و خیز ماهى کوچکى بر خاك در تحمل تو نیست.بخصوص اگر این ماهى کوچک ، قلب💛 تو باشد، تو باشد، تو باشد.از خیمه بیرون مى زنى... 💢و به خیمه ⛺️اى خلوت و خالى پناه مى برى تا بتوانى را بى مهابا رها کنى و به آسمان🌫 ابرى ☁️چشم مجال باریدن دهى.نمى فهمى که زمان چگونه مى گذرد و تو کى از هوش مى روى و نمى فهمى که چقدر از زمان در بیهوشى تو سپرى مى شود.احساس مى کنى که سر بر گذاشته اى و با این حس ، باورت مى شود که رخت از این جهان بر بسته اى و به دیدار خدا شتافته اى . حتى وقتى آب را بر روى گونه ات احساس مى کنى ، گمان مى کنى که این قطرات کوثر است که به پیشواز چهره تو آمده است. 🖤با حسى آمیخته از و ، چشمهایت را باز مى کنى... و را مى بینى که را به روى گرفته است و با 😢 گونه هاى تو را طراوت مى بخشد.یک لحظه آرزو مى کنى که کاش زمان متوقف بشود و این حضور به اندازه عمر همه کائنات ، دوام بیاورد.حاضر نیستى هیچ بهشتى را با زانوى حسین ، عوض کنى و حتى هیچ کوثرى را جاى سرچشمه چشم حسین بگیرى.حسین هم این را خوب مى داند 💢و چه بسا از تو به این ، مشتاق تر است ، یا محتاج تر! این شاید تقدیر شیرین براى تو که وداعت را با حسین در این خلوت قرار دهد و همه را از این آتشناك ، بپوشاند.هیچ کس تا ابد، جز خود خدا نمى داند که میان تو و حسین در این لحظات چه مى گذرد. حتى از بیم آتش 🔥گرفتن بالهاى خویش در هرم این وداع به شما نزدیک نمى شوند. 🖤هیچ کس نمى تواند بفهمد که با قلب 💜تو چه مى کند؟هیچ کس نمى تواند بفهمد که در جان تو چه مى ریزد؟ هیچ کس نمى تواند بفهمد که بر پیشانى تو چگونه تقدیر را رقم مى زند.فقط آنچه دیگران ممکن است ببیند یا بفمند این است که از خیمه بیرون مى آید. ... ..... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 0⃣3⃣#قسمت_سی_ام 💢انگار اکنون این #اوست که #دل_نمى_کند،.
📚 ⛅️ 1⃣3⃣ 💢فاطمه را در مى فشرد... بر سر روى و سینه اش مى کشد و چشم و گونه و لبهایش را بوسه 😘مى کند. و تو انتقال را به وجود فاطمه ، احساس مى کنى ، طماءنینه و سکینه را به روشنى 💥در چشمهاى او مى بینى و ضربان و توکل و تفویض را از قلب💜 او مى شنوى... 🖤حالا فاطمه مى داند که نباید بیش از این پدر را معطل کند... و آغوش خدا را گشاده نگه دارد. و حسین مى داند که... فاطمه مى ماند. را مى بیند و تاب مى آورد.فاطمه بر مى خیزد و نیز،... اما تو فرو مى نشینى . حسین مى ایستد اما تو فرو مى شکنى ، حسین بر مى نشیند اما تو فرو مى ریزى. مى دانى که در پى این رفتن ، بازگشتى نیست... 💢و مى دانى که وصال به سر رسیده است... و فصل سر رسیده... است.. و احساس مى کنى که به حسین از فاطمه کوچک ، نیازمندترى... و احساس مى کنى که بى ره توشه بوسه اى نمى توانى بار بازماندگان را به منزل برسانى.و ناگهان... 🖤به یاد مى افتى ؛ اى از آنگاه که عزم را به رفتن بى بازگشت جزم مى کند.چه 🌸 غریبى داشتى مادر! که در خود هم ، نیاز حیاتى مرا لحاظ کردى.برخیز و را صدا بزن! با این شتابى که او پیش مى راند، دمى دیگر، صداى تو، به گرد هم نمى رسد. دمى دیگر او تن خود را به دست نیزه ها مى سپارد... و صداى تو در چکاچک 🗡 گم مى شود... 💢 اما که او پیش مى رود، رکاب اى که او مى زند،... بعید... نه ، محال است خواهش تو بتواند عنان رفتنش را به بکشاند. اینهمه تلاش کرده است... براى کندن و پیوستن ، چگونه تن مى دهد به دوباره نشستن ؟! پس چه باید کرد؟ زمان دارد به سرعت گامهاى اسب مى گذرد... و تو چون زمین ایستاده اى ، اگر چه دارى از سر ، به دور خودت مى چرخى. یا به زمان بگو که بایستد یا تو راه بیفت. اما چگونه ⁉️ 🖤اسم رمز! نام ! تنها کلامى که مى تواند او را بایستاند و تو را به آرزویت برساند:مهلا مهلا! یابن الزهرا! قدرى درنگ ... اى فرزند زهرا! ایستاد! چه سر غریبى نهفته است در این نام زهرا!حالا کافیست که چون تیر از چله کمان رها شوى و پیش پایش فرود بیایى:بچه ها؟بسپارشان به امان خدا. احترام حضور توست یا نام زهرا که را از اسب🐎 پیاده کرده است و بوسه گاه تو را دست یافتنى تر. 💢 نه است... و نه نیاز به توضیح واضحات... که حسین ، هم مادر را مى داندد و هم نیاز تو را مى فهمد. فقط وقتى سیراب ، لب از گلوى حسین بر مى دارى ، عمیق تر مى کشى و مى گویى :_✨جانم فداى تو مادر! و کسى چه مى داند که این ((مادر)) فاطمه اى است که این بهانه را براى تو تدارك دیده است... یا حسینى است که تو اکنون او را نه برادر که پسر مى بینى و هزار بار از جان عزیزتر.... 🖤یا هر دو!؟تو و هنوز در خلسه این بوسه اى که صداى زخم خورده حسین را از میانه میدان مى شنوى... خوبى رمز ((لا حول و لا قوة الا باالله )) به همین است . تو مى توانى از لحن و آهنگ کلام ، در بیان این رمز، حال و موقعیت او را دریابى. با شنیدن کلام حسین مى توانى ببینى... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
❁﷽❁ 🌱• رفتــــــــ ... و آرزوهـایش را درهای دنیـــــا 🍂خـاک کرد و برای عشــ💛ـــق آسـ‌مان🌫 را در کشید 🌷 🌺🌱 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
✨ای عاشقان❤ابا عبدالله بایستی"شهادت"را در گرفت 🌱گونه ها از شوقش سرخ🥀 شود و ضربان قلب💞 تندتر بزند. 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تلنــگـــــــ🔔ــــــر #شــهادت قسمت ما میشد ای کاش... ❌میتــرسم از خــودم زمـانی که؛ ⇜"دلِ مــاد
گفته بودم اسرار قلب بر کسی فاش نمی شود🚫 حتی ! 💥اما وقتی در خداحافظی شان یک لحظه بپیچد💫 به دل هر دو می شود هر دو می فهمند که دیگر، از آن بالا شده است✅ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾در روزگار تازه‌ی غفلت #شهید شد 🍂بی اعتنا به عصر جهالت شهید شد🕊 🌾او بر کرانه‌های ازل #تا_ابد نشست 🍂
🍂او را به چشم پاک😍 توان دید چون 🍂هر دیده جای جلوه ی آن نیست 💢و من، یقین می دانم که چنین است. مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی وصال است و من، منتهای معنای را، در نگاه او یافته ام. ⇜در نگاهی که مَامَن خورشید☀️ بود ⇜نگاهی که رو به داشت ⇜نگاهی ، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد. 💢این نگاه ↵همان اندیشه و عقیده و بود ↵همان عشق♥️ و راز ↵همان وصل، همان وصال🕊 💢نگاهی که عشق را، با 🌸 در آمیخته بود. عقیده ای که وصل را، با عطرنرگس در آمیخته بود. اندیشه ای که راز را، با ❣ در آمیخته بود 💢آری! برای آن ماه پاره، آن نور✨ آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از عطر خون. و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش شد. او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور. بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس🥀 💢او کرد و وصال یافت. او عطر آگین شد و جان راستین یافت. ما چه می کنیم⁉️ آیا دیده ی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟ آیا شایان نور گشته ایم؟ آیا عطر یاس و نرگس می دهیم؟ برای عطر نرگس چه کرده ایم؟😭 ؟😔 ✍نویسنده: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نباش💕 در این دنیاے کوچک در این دنج تر باش ↵از روح بہ جان❣ ↵از جان بہ تن ↵از تن بہ ، خود من باش... و باباجون 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دور💕 نباش ↫در این دنیــ🌎ــای کوچک ↫در این دنج نزدیک تر💞 باش ⇜از به جانـ❣ نزدیک تر باش ⇜از جان به نزدیک تر باش ⇜از تن به خودِ من باش💞 💔 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃 بعضی ها آفریده می‌شوند برای ،برای ، برای و بعضی می‌شوند تا بمانند. . 🌱 تو آفریده شدی و آسمان بودی در آغوشِ زمین چه خوشبخت بود زمین که چند صباحی تو را مهمان داشت.♥️ . 🌾 زرق و برق نگهدار تو نشد! چرا که تو از ابتدا برای بودی و روحتِ طاقتِ این همه شلوغی و بی‌رحمی را نداشته! همین لطافت و بزرگیِ روح پایت را به باز کرد...♡ . 🌱 مقارن شده با شروع و تو آن فرزندِ خلفی بودی که رفتی تا را بگیری.😢 . 🍃 خانطومان؛ میدانِ تو بود آنجایی که آسمان روحت را به کشید و زمین بوریایی شد برای جسمِ اربا اربایت...💎 . 🌾 ، چند صباحی را سر بر دامانش، دور از هیاهوی شهر سپری کردی اما چشم انتظاریِ تو را باز‌گرداند.❣ . 🌱 حالا منزلگاهِ ابدی‌ات مسیرِ گاه و بی‌گاه بچه هاست و تو از آسمان، نظاره گرِ دلتنگی‌ها، لبخند می‌زنی.🙂 . 🍃 در این وانفسایِ زر و زور و تزویر؛ را بگیر... مبادا گردبادِ دنیا ما را ببلعد.🌪 . به وصل خود دوایی کن دیوانه ما را...💔 ، مدافعِ زینب ✍نویسنده: ☀️به مناسبت سالروز تولد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃 شهر گُر گرفته بود! انگار نه انگار قلبِ زمستان می‌تپید!!چند ساعتی؛ همه چیز در آتش می‌سوخت و هر بار شعله ها از گوشه و کنار زبانه‌ای تازه می‌کشیدند. . 🌱همه چیز تحت کنترل بود حتی زبانه‌های بی‌رحم و خانمان سوز اما...اوضاع وقتی از دست رفت که پنجاه ساله، تاب و توان از دست داد و ناگاه همه چیز را بلعید! . 🍃حالا از آن ساختمانِ سوزان؛ تلِّ عظیمی از خاک و سنگ و آهن به چشم می‌خورد و آتش در قلبِ آنهمه خاک و مصالح،هنوز می‌سوخت😥 . 🌱چشم‌ها خیره به آن ساختمان فروریخته و قلبها پر تپش برای جانهایی که محصور در آتش بودند. . 🍃دما هر لحظه بالاتر می‌رفت و راه ارتباطی تنگ‌تر...تاجایی که صدایِ هیچ به بیرون از شعله ها نمی‌رسید! . 🌱اولویتِ نه رفقایِ خودشان بلکه مردمی بودند که در آتش می‌سوختند و عزیزانشان این بیرون چشم به راه و مضطر تنها التماس می‌کردند و التماس💔 🍃۶ روزِ تمام پلاسکو سوخت و آتش‌نشان‌ها تلاش کردند مردم را بیرون بیاورند.گه گاهی پرستویِ سوخته‌ای هم به بیرون می‌رسید و آن‌لحظه بود که به پا می‌شد. . 🌱لباسی سوخته...پوتینِ سوخته... ماسکِ اکسیژنی که زورش به آتش نرسیده بود.و تنها پیکرهای سوخته بود که تسلایِ قلبِ به آتش کشیده رفقایشان می‌شد. . 🍃پلاسکو خاموش شد و مردم، عزیزِ سوخته‌شان را در آغوش کشیدند اما آنچه باقی ماند ؛ یاد و خاطره شیر‌دلانی است که عاشقانه به آتش زدند و سوختند اما مردمشان را تا حد توان بیرون آوردند... تاجایی که آتش خودشان را هم به کشید🖤 . 🌱چندسالیست از لرزیدن پلاسکو می‌گذردو پلاسکو خاموش، میان هیاهو هاست اما یادِ آنهایی که خودشان فدایِ نجاتِ مردمشان کردند، تا ابد در یادها باقیست. . "آتش نشانی شغل نیست، است جز عشق، چه چیز تو را به کام آتش می‌کشد؟ و تو جز عشق، جان را فدایِ چه می‌کنی؟!" ✍نویسنده: به مناسبت ایام شهادت پلاسکو 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃عاشقی سن و سال نمیشناسد؛ ناگهان می آید جایی میان قلبت جا خوش میکند و ماندگار میشود. میشود همدم روزها و شب هایت؛ آن هنگام است که وجودش بیقرار لقاء معشوق میگردد... 🍃تو نیز عاشق بودی؛ در آن سن چشم هایت پرده الهی را کنار زد و خدای خود را میان شلوغی های دنیا یافتی. دیگر بهانه های دنیوی نماندی و عاشقانه به سوی خالقت شتافتی... 🍃آخر این رسم عاشقی است که جز او را نبینی و تنها رهرو راه او باشی. اصلا بسیجی که باشی راه و رسم را خوب می آموزی و محال است که حبّ دنیا وجودت را تسخیر کند. بسیجی بودن رسم، نوع و *شرط* زندگی است و در این مکتب است که درس بودن را فرا میگیری. 🍃میدانی! ماجرا همان حرف روایت گر روزهای عاشقی است. خوب گفت آوینیِ جبهه ها که اگر متاع وجودت خریدنی شود هر جا که باشی و در هر سنی که باشی کارنامه ات مزین به اسم و رسم میشود و آن است که تو میشوی همان مصداق« هم المفلحون »... 🍃آن است که نهایت عاشقانه هایت میشود، با جان پذیرفتن ترکش ها در ؛ همان جایی که رد قدم های خدارا میتوان تماشا کرد. حال که طعم یار را چشیده ای؛ یادمان کن شهیدِ عاشق... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٧ اسفند ۱٣۴٧ 📅تاریخ شهادت : ۴ خرداد ۱٣۶۵ 📅تاریخ انتشار : ۴ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : جزیره مجنون 🥀مزار شهید : بهشت زهرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡به نام نور 🍃او را به چشم پاک توان دید، چون هر دیده جای جلوه ی آن نیست* و من، یقین می دانم که چنین است. مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی وصال است و من، منتهای معنای وصال را، در نگاه او یافته ام. در نگاهی که مَامَن بود. نگاهی که رو به داشت. نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد. این نگاه، همان و و بود. همان عشق و راز. همان وصل، همان . . 🍃نگاهی که عشق را، با در آمیخته بود. عقیده ای که را، با در آمیخته بود. اندیشه ای که راز را، با در آمیخته بود.😌 . 🍃آری! برای آن ماه پاره، آن نور، آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از عطر خون. و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش شد. او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس.❣ . 🍃 او عاشقی کرد و وصال یافت. او عطر آگین شد و جان راستین یافت. ما چه می کنیم؟ آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟ آیا شایان نور گشته ایم؟ آیا عطر یاس و نرگس می دهیم؟ برای عطر نرگس چه کرده ایم؟ ما چه می‌کنیم؟😐 . پ.ن: *جناب حافظ . ✍نویسنده : . 🌸 به مناسبت سالروز . 📅تاریخ تولد : ۲۶ آبان ۱۳۶۹ . 📅تاریخ شهادت : ۴ تیر ۱۳۹۴ .ادلب سوریه . 📅تاریخ انتشار : ۳ تیر ۱۴۰۰ . 🥀مزار شهید : تبریز_وادی رحمت . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃و آنان را راهبرانی کردیم که به فرمان ما مردم را به خوشبختی می‌رساندند.✨ "سوره انبیاء آیه ۷۳" 🌱به گمانم مریم و ملیکا هنوز منتظرند تا تو زنگِ خانه را بزنی و به سوی در روانه شوند و ببینید کدام یک می‌تواند بیشتر تو را تصاحب کند.💔 🌱از تو چه پنهان گاهی قالی های حرم نیز دلشان برایت تنگ می‌شود، دوست دارند بیایی و بنشینی و حضرت معصومه(س) را زمزمه کنی تا در فضا صدای تو طنین انداز شود. 🌱ملیکا سادات می‌گوید؛ هوا سرد است بابایی بیا و کلاه و شال گردنی که مادر برایت بافته با خود ببر. بهمن ماه از راه رسیده است و گویی بابا دلش پر می‌زند برای رفتن، می‌داند دخترانش را کسی آزرده نخواهد دید، می‌داند آنها سه ساله‌ی حسین(ع) را در کنارشان دارند و صبر را در قلبهایشان. 🌱دیگر زمستان که از راه می‌رسد کوچولو‌ها بیشتر تو را می‌خواهند، دلشان هوایی می‌شود و تا عکس‌ها را یک دلِ سیر در سینه نفشارند آرام نمی‌گیرند. "تا گنج غمت در دلِ ویرانه مقیم است همواره مرا کُنج خرابات مُقام است" ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۰ شهریور ۱٣۵٧ 📅تاریخ شهادت : ۱٣ بهمن ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۹ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : قم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨بسم ربّ الزهرا(س) 🌿درک اولین حضورش در شهریور سال ۱۳۲۷، قلب را سرشار از شور و اشتیاق کرد. پسرکی و دوست داشتنی از دامان پاک او و همسرش به دنیا آمده بود. در بهترین مدرسه اردبیل درس خواند و شد. 🌿سال۴۵رؤیای پرواز، او را وارد هوانیروز کرد. چندی بعد نیز برای ادامه تحصیل راهی شد. با شروع جنگ به برگشت. به قول خودش سربازان ایرانی نبودند. او آن بالا را یافته‌بود و حاضر نبود آن را با لذت‌های اندک زمینی عوض کند. 🌿مرام و مسلکش آسمان را هم عاشق خود کرده‌بود. آبان۵۹ مأموریت یافت که مایحتاج چند شهر را تامین کند اما دست تقدیر او را برای همیشه در بی‌کران آسمان جای داد و پیکرش را برای تسلای خانوداه‌اش به دست زمین سپرد. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : شهریور ۱٣٣۰ 📅تاریخ شهادت : ۶ آبان ۱٣۵٩ 📅تاریخ انتشار : ۷ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : شهرستان سردشت 🥀مزار شهید : بهشت زهرای تهران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ 🍃از خیالِ پریدن داشت، همان موقع ها هم دلش میخواست بر فراز آسمان دست هایش را باز کند و را همان جا میان ستاره های کوچک و بزرگ در بگیرد. 🍃کم کم قد کشید... برای خودش بچه بسیجی شده بود؛ هر چه میگذشت بیشتر برای اطرافیانش الگو میشد و قدم قدم به خدای قلبش میرسید. ناآرامش خدمت را طلب میکرد و دلش پر میکشید تا دمی در هوای نفس تازه کند. خدا هم که منتظر اراده ی بندگان است. آرزوی پرواز میان آسمان ها همراه با روحیه ی شهادت طلبی اش همراه شد؛ دست اورا گرفت و با چند دست لباس و پوتین به در جبهه ها سپرد. 🍃 هم بی تاثیر نبودند. هم رزمِ مالک ولی زاده، داریوش بسطامی و کیومرث سرمدی بودن راه به خدا رسیدن را برایش هموار تر کرده بود؛ رفقایی که هرکدامشان به نحوی از شهادت استقبال کردند و در زمره ی عشاقان جای گرفتند. 🍃حال، هفت آبان سالروز شهادت مردی است که هارا فتح کرد؛ کلید درهای را از دست خانوم فاطمه ی زهرا(س) گرفت و با رو سفیدی مقابل امام زمانش، قدم به خدا گذاشت. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۴۵ 📅تاریخ شهادت : ٧ آبان ۱٣۶٢ 📅تاریخ انتشار : ۸ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : زنجان 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اسد اباد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍂تمام خلاصه می‌شود به پدرش. آغوش گرمش بهترین است. هرچه دختر ناز کند، دل پدر عاشقانه‌تر برای ثمره وجودش می‌تپد. 🍂خستگی‌هایی که بر تن پدر سنگینی می‌کند با تمام می‌شود اما بزرگ‌ترین برای یک دختر جای خالی پدر است. محروم شدن از پرمحبت و جای خالی دست پرمهرش که موهای دخترش را نوازش کند و شود. 🍂می‌خواهم از دختری بگویم که عاشقانه‌هایش با پدر ختم می‌شود به بر مزار پدرش... ، دلتنگی‌هایش را از کودکی با بغل کردن لباس نظامی که نشان پدر است تسکین می‌دهد. 🍂تنها تصور او از چهره پدر، عکسی است که آقا حمید قبل از رفتن به ، برای شهادتش آماده کرده بود. 🍂تولد نادیا مصادف شد با پدرش و بهترین هدیه‌اش شد شدن. حمید ۲۰ساله، دل کند از دخترش به حرمت سه‌ساله حسین. 🍂چند روز قبل از شهادتش هرچه زنگ زد دخترش خواب بود و نتوانست صدایش را بشنود. حتی حسرت دیدن راه‌رفتن‌های دخترش هم بر دلش ماند و شهید شد. 🍂حالا دختر قصه ما دلش به به‌جامانده خوش است و افتخار می‌کند به پدری که را فدای خواهر ارباب کرد و طعم بی‌تابی سهم دخترش شد. 🍂خداراشکر سنگ سرد دل ندارد وگرنه تا حالا بارها از برای پدرش، دلش گرفته بود، بغضش ترکیده بود و هزار تکه شده بود... ✍نویسنده: 🍃به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد‌: ۲۴ تیر ۱۳۷۲ 📅تاریخ شهادت: ۱۹ آبان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار: ۱۹ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت: دمشق.زینبیه 🥀مزار: مشهد.بهشت رضا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃زائر حرم شده بود. همان روزها که امنیت در سوریه برقرار بود و خبری از جنگ و تهدید نبود. دلش را دخیل بسته بود به شبکه های و از خانم خواسته بود واسطه شود تا خدا دختری به او عطا کند. 🍃خواهر ارباب دست های خالی را با حاجت های برآورده شده پر کرده بود و پس از مدتی خداوند به او هدیه کرد. برحسب ارادت به عمه سادات، نامش را زینب نامید. 🍃قرار بود یک سالگی را به رسم تشکر از خواهر ارباب به حرمش بروند اما زمزمه تهدیدها در گوش جهان پیچید و حسرت سه نفره را قاب کردند و گوشه دلشان گذاشتند. 🍃دلتنگی هایشان را در حرم تسکین دادند. هربار حاجتی می خواست اما در آخرین زیارتش توفیق خواسته بود. امام رضا این بار هم حاجت دلش را داد و شهادت نامه اش امضا شد. 🍃زمزمه ها بیشتر شد و نوکر ارادتمند راهی شد و مهر مدافع حرم بر قلبش حک شد. روزها با گذشت و خانواده روزشماری می کردند برای برگشتنش. به همسرش گفته بود مهمی پیش رو دارند، برایشان صدقه کنار بگذارد. بی تابی مونس همسرش شده بود و دست به دعا شده بود. 🍃۱۶۰ کیلومتر پیاده رفته بود عقب تا جایی بتواند عکس هایش را برای دخترش بفرستد و گفته بود زمان کمی تا باقی مانده و به زودی برمیگردد. چشم های زینب درانتظار دیدن قامت پدر به در خشک شد و با شنیدن خبر شهادت مسافرش، حسرت پدر به دلش ماند. 🍃قصه دخترها بابایی اند را همه می دانند دلم شکست به یاد حسین که چشم انتظار پدر بود و با بابا امیدهایش ناامید شد و آنقدر ناله کرد که جان داد... 🍃آخرین وداع زینب ختم می شود به چهره پدر که با پوشیده با پرچم سه رنگ قاب شده بود. زینب این روزها چادرش را محکم تر می گیرد می خواهد حافظ پدرش باشد. چشم های بی تابش را با دیدن عکس های پدر آرام می کند و داغ دلش را با سنگ سرد مزار پدر... ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ مهر ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : زنجان، گلزار شهدای بهشت زهرا 🕊محل شهادت : بوکمال سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡به نام نور 🍃او را به چشم پاک توان دید، چون هر دیده جای جلوه ی آن نیست* 🍃و من، یقین می دانم که چنین است. مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی است و من، منتهای معنای وصال را، در نگاه او یافته ام. در نگاهی که مَامَن بود. نگاهی که رو به نور داشت. نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد. این نگاه، همان اندیشه و عقیده و بود. همان عشق و راز. همان وصل، همان وصال. 🍃نگاهی که عشق را، با عطر یاس در آمیخته بود. عقیده ای که وصل را، با در آمیخته بود. اندیشه ای که راز را، با عطر خون در آمیخته بود. 🍃آری! برای دیدار آن ماه پاره، آن ، آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از . و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش مست شد. او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس. 🍃 او عاشقی کرد و وصال یافت. او عطر آگین شد و جان راستین یافت. ما چه می کنیم؟ آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟ آیا شایان نور گشته ایم؟ آیا و نرگس می دهیم؟ برای عطر نرگس چه کرده ایم؟ ما چه می‌کنیم؟ پ.ن: *جناب حافظ ✍نویسنده : 🌸 به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۶ آبان ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت : ۴ تیر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ٢۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : تبریز_وادی رحمت محل شهادت : ادلب سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃دخترک با چشمانی خیس، به کادوهای بسته‌بندی‌شده نگاه می‌کرد. چه رؤیاهایی که شبانه بافته بود و با رج به رج آن خندیده بود، کرده بود از شدت خوشحالی، اشک ریخته بود از شوق و بو کشیده بود را که روی این تارهای بافته نشسته بود. 🍃حالا چند روزی است که این تار بافته‌شده ریش‌ریش شده، از هم رفته و دیگر عطر تن هیچ‌کس از آن به مشام نمی‌رسد! بوی می‌آید، بوی و خاک، صدای هیاهو و زنان و کودکان از این تارهای از هم‌رفته به گوش می‌رسد... 🍃تصویر زخمی بر تارهایش نقش بسته، دخترک صاحب پیکر را می‌شناسد. روزی در او کلمه بابا را هجی کرده بود. او در این هیبتی که درون تصویر متلاشی شده قد کشیده بود... نوازش‌های صاحبش را چشیده، را شنیده و به خاطر سپرده بود. 🍃دختر این‌بار نگاه غمبارش را به تابلوی روی دیوار می‌دهد و بعد نگاهش نام نشسته در گوشه قاب را هدف می‌گیرد: ! 🍃پدرش در کوت عبدالله چشم باز کرده بود. خلق و خویش آیینه تمام‌نمای بود اینطور دیده بودند و می‌گفتند! برای دفاع از که رفته بود پدرش ناراضی بود، ناغافل رفت! ناغافل هم شد... 🍃دخترک روزهای خوش قبل از این واقعه را دور می‌کند. روز تولدش بود، خانواده در تکاپو بودند کادوهایش را زودتر بگیرند و آماده کنند. قرار بود سوپرایز شود. اما قضیه برعکس شد! پدرش کادوی تولدش را زودتر از خویش دریافت کرد و او بود که با خبر پروازش خانواده‌اش را سوپرایز کرد، زودتر از لحظه ، ناغافل! 🍃حالا اما دخترک از بین این همه فقط بغض غافلگیر کردن پدر و رؤیایی که بافته بود به دلش ماند... رؤیایی که رؤیا ماند و تحقق نیافت... ♡سالگرد بهترین بابای دنیا!♡ ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۳ آذر ۱۳۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱ آذر ۱۳۹۳ 📅تاریخ انتشار : ۱ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای اهواز 🕊محل شهادت : سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃خلاصه زندگی اش را قلم میزنم از همسایگی تا دو سال استراحت در آغوش . از آن لحظه نابی که اذن دفاع را از بانوی گرفت تا زمانی که بال در‌آورد و به سوی آسمان شتافت. 🍃شاید همه آن چیزی که من میدانم همین باشد، در ذهن کوچک و خسته ام نمی‌گنجد که او را ترسیم و توصیف کند از این پایین تا آن بالا راه بسیار است او به وصال به آسمان عروج کرد و من به قعر چاه . 🍃از زمین، جور دیگریست، ابرهایش سفرنامه ها می‌خوانند اگر خوب گوش کنی. از میگویند اینکه مادری کنج خانه نشسته و از پنجره حیاط را تماشا می‌کند بلکه در باز شود و قامت رعنای پسرش را باز به کشد♡ 🍃از همسفری میگوید که به دل بست و شد و چه خوب می‌دانست "هجران، کیفر است"* که چون به انتظار نشست و این کیفر را به جان خرید. 🍃به آخر سفرنامه که میر‌سند بغض می‌کنند. به آن لحظه که ابوزینب رفت و برنگشت، چشمه اشک خشک شد نیامد، دل همسر هزار تکه شد اما نیامد. به گمانم مادر دلش نیامد، پسر از لطف حضور (س) بی نصیب بماند که دست به دعا نبُرد بلکه به نشست. 🍃و انتظار، عجیب سخت و است. اینبار قلم را به دست میگیرم تا در چاه برای خودم گمنامی‌اش را رسم کنم، سری که بر دامن زهراست و که دو سال میزبان مهمان ایرانی اش بود. ☆☆ *امیرالمومنین علی (ع) ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۵۲ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ آذر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای قم 🕊محل شهادت : تدمر سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃زائر حرم شده بود. همان روزها که امنیت در سوریه برقرار بود و خبری از جنگ و تهدید نبود. دلش را دخیل بسته بود به شبکه های و از خانم خواسته بود واسطه شود تا خدا دختری به او عطا کند. 🍃خواهر ارباب دست های خالی را با حاجت های برآورده شده پر کرده بود و پس از مدتی خداوند به او هدیه کرد. برحسب ارادت به عمه سادات، نامش را زینب نامید. 🍃قرار بود یک سالگی را به رسم تشکر از خواهر ارباب به حرمش بروند اما زمزمه تهدیدها در گوش جهان پیچید و حسرت سه نفره را قاب کردند و گوشه دلشان گذاشتند. 🍃دلتنگی هایشان را در حرم تسکین دادند. هربار حاجتی می خواست اما در آخرین زیارتش توفیق خواسته بود. امام رضا این بار هم حاجت دلش را داد و شهادت نامه اش امضا شد. 🍃زمزمه ها بیشتر شد و نوکر ارادتمند راهی شد و مهر مدافع حرم بر قلبش حک شد. روزها با گذشت و خانواده روزشماری می کردند برای برگشتنش. به همسرش گفته بود مهمی پیش رو دارند، برایشان صدقه کنار بگذارد. بی تابی مونس همسرش شده بود و دست به دعا شده بود. 🍃۱۶۰ کیلومتر پیاده رفته بود عقب تا جایی بتواند عکس هایش را برای دخترش بفرستد و گفته بود زمان کمی تا باقی مانده و به زودی برمیگردد. چشم های زینب درانتظار دیدن قامت پدر به در خشک شد و با شنیدن خبر شهادت مسافرش، حسرت پدر به دلش ماند. 🍃قصه دخترها بابایی اند را همه می دانند دلم شکست به یاد حسین که چشم انتظار پدر بود و با بابا امیدهایش ناامید شد و آنقدر ناله کرد که جان داد... 🍃آخرین وداع زینب ختم می شود به چهره پدر که با پوشیده با پرچم سه رنگ قاب شده بود. زینب این روزها چادرش را محکم تر می گیرد می خواهد حافظ پدرش باشد. چشم های بی تابش را با دیدن عکس های پدر آرام می کند و داغ دلش را با سنگ سرد مزار پدر... ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۷ مهر ۱۳۴۷ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید : زنجان، گلزار شهدای بهشت زهرا 🕊محل شهادت : بوکمال سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_حامد_جوانی 💌 #سالروز_ولادت🎀 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨به نام نور✨ 🎀او را به چشم پاک توان دید، چون هلال هر دیده جای جلوه ی آن نیست* 🎊و من، یقین می دانم که چنین است. مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی است و من، منتهای معنای وصال💞 را، در نگاه او یافته ام. در نگاهی که مَامَن بود. نگاهی که رو به نور داشت. نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد. این نگاه، همان اندیشه و عقیده و بود. همان عشق و راز. همان وصل، همان وصال. 🎀نگاهی که عشق♥️ را، با عطر یاس در آمیخته بود. عقیده ای که وصل را، با در آمیخته بود. اندیشه ای که راز را، با عطر خون در آمیخته بود. 🎊آری! برای دیدار آن ماه پاره، آن نور💫 آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از . و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش مست شد. او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس🌸 🎀او کرد و وصال یافت. او عطر آگین شد و جان راستین یافت. ما چه می کنیم؟ آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟ آیا شایان نور گشته ایم؟ آیا و نرگس می دهیم؟ برای عطر نرگس چه کرده ایم؟ ما چه می‌کنیم⁉️ پ.ن: *جناب حافظ ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد: ۲۶ آبان ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت: ۴ تیر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید: تبریز_وادی رحمت محل شهادت: ادلب سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دور💕 نباش ↫در این دنیــ🌎ــای کوچک ↫در این دنج نزدیک تر💞 باش ⇜از به جانـ❣ نزدیک تر باش ⇜از جان به نزدیک تر باش ⇜از تن به خودِ من باش💞 💔 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh