eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.6هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂مادری ک خواندن و نوشتن آموخت تا وصیت نامه فرزند شهیدش را روی قالیچه ببافد.☝️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💢شاید دور از  حقیقت نباشد وقتی می گویند همه #شهدا شبه هم هستند👥 نگاه به زندگی مهدی عزیزی که عزیز محله ای بود خالی از این واقعیت نیست؛ واقعیتی که گره خورده به #نامش شد در ساخت مسجد محل، مکبر بودنش و روزه هایی که بر خود از 9 سالگی #واجب کرد. 💢فعالیتش هایش در #بسیج او را شیفته حضور در سپاه کرده بود لذا پس از پیش دانشگاهی در دانشکده افسری #سپاه ثبت نام کرد📝 و تا سال سوم ادامه داد. آنطور که #مادر_شهید می گوید مهدی تنها متعلق به خانواده اش نبود❌ بلکه برای همه دلگرمی بود. 💢هیچ وقت از کارهایش که برای #رضای_خدا انجام میداد سخن به میان نمی آورد و هر بار خانواده از او جویای #کارهایش می شدند حرف را عوض می کرد☺️ #شهید_مهدی_عزیزی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰احساس غرور ندارم که #مادر_شهید هستم 🔹خداوند رضا را به من داد و او برای من نبود. رضا #برای_خدا بود و خدا هم او را برد🕊 جدایی و درد #نبودش برای من است. 🔸مسئولیت ما بیشتر شده که باید راه رضا را ادامه دهیم. رضا همانند #حضرت_ابوالفضل(ع) دست نداشت. همانند اباعبدالله(ع) #سر نداشت. همانند حضرت زهرا(س)♥️ هیچ چیزی نداشت. 🔹رضا سوخت😭 برای ما یک مشت #خاکستر آورده بودند. خوشحال بودم که خدا چنین اولادی به من داده است و من در #راه_خدا داده‌ام. مرگ به سراغ آدمیزاد می‌آید، چه بهتر که فردای قیامت من نزد #حضرت_زهرا(س) و حضرت زینب(س) می‌گویم من پسری داشتم که در راه خدا دادم🌷 #شهید_محمدرضا_خاوری #شهید_مدافع_حرم (افغانستانی) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#مادر_شهید + دیگه سفارش نکنم ها! - از بر شدم #مامان.. + باز بگو دلم آروم شه - سعی کنم #تیر نخورم + دیگه..؟ - اگه خوردم #شهید نشم.. + دیگه..؟ - اگه شدم #پلاکمو گم نکنم + دست علی به همراهت.. #شهدای_گمنام، به فدای دل مادراتون💔😭 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️خود من ت کردم عزیزم 🔸خودم بندهای پوتینت👟 رو بستم ♦️همون روز فهمیدم 🔹که ظرف آب افتاد از رو دستم 😔 📝پ.ن: ملیکه خانم، رضایی...لحظاتی از دیدار با مادر این شهید، تقدیم نگاه پر مهرتان 🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
می‌نویسم بخوان عشـــ♥️ـــق ... تهران، سال ۱۳۶۵ اعزام رزمندگان به جبهه نگران از برنگشتن پاره تنش عکاس: محمد اسلامی راد ♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
که باشی.. یک بار☝️ شهید میشوی.. که باشی هر روز.. ولی.. مادر شهید 🌷 هر ثانیه... هر ثانیه😢😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷اولین پنجشنبه ی سال🌷 نمی‌آید به چشمم غیر از تو👤 این یعنی ... به لطفِ عشـ♥️ـق تمرین می‌کنم را! 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گفته بودم اسرارقلب برکسی فاش نمی شود❌ حتی اماوقتی در خداحافظی شان یک لحظه بپیچد💫 به دل هر دو می شود هر دو👥 میفهمند که دیگر، از آن بالا شده🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰روزهای آغاز سال 43 بود. بیست وسه سال از خدا عمر گرفته بودم. خداوند سه به خانواده ما عطا کرده. فرزند بزرگم چهار ساله4⃣ بود. تا سه ماه دیگر هم فرزند بعدی به دنیا می آید👶 🔰مثل بسیاری از مردم آن زمان در یک خانه شلوغ🏡 و پر جمعیت بودیم. حیاطی بود و تعدادی اتاق در اطراف آن. در هر هم خانواده ای! 🔰رسیدگی به کارهای خانه و چندین فرزند خیلی بود. مادرم به کمکم می آمد. اما باز هم مشکلات زیادی داشتیم😢 البته همه مردم آن زمان مثل ما بودند. 🔰همه تحمل می کردیم و شکر خدا🙏 را می کردیم. مثل حالا نبود که اینقدر رفاه و آسایش باشد با این همه ! مادرم بیش از همه به من سفارش می کرد. می گفت: وقتی هستی بیشتر دقت کن👌 "نمازت را اول وقت بخوان" به "قرآن و احکام" بیشتر اهمیت بده. می­گفت: هر غذایی🍛 که برایت می آورند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
۱۶ سال بیشتر نداشت که شد💞 و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش♥️ شده بود. قد کشید و بزرگ شد و حالا از مادر اجازه مےخواست این با جنگ بیگانه نبود لبنان، سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید. اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد✅ پسر رفت و به چشم خود مےدید که ⇜پسرش ⇜دوستش ⇜ هم بازی اش ⇜پاره تنش دارد 💔 💥اما سر بلند کرد و گفت عجب دارند این ... عجب دل بزرگی دارند 😭😭 هیچ تیری،بر پیکر شهید اصابت نمی کند❌ مگر آنکه اول... از  گذشته باشد. همیشه "قلب " ، زودتر شهید می شود🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹یکی از ایام ماه معظم بود همگی جمع شدیم و رفتیم سر مزار ابوالفضل🌷هر کدام از بچه ها یک چیزی تهیه کرده بودند و برای همراه خودشان اورده بودند. 🔸من پیش خودم گفتم بچه ها خیرات آورده اند همان ها کافی است👌 و چیزی نگرفتم. سر که رسیدم، دلم بی تاب شد💗 پشیمان شدم و به خودم گفتم ای کاش من هم چیزی برای خیرات پسرم می آوردم😔 🔹آن اطراف مغازه ای نبود❌ تا چیزی تهیه کنم و خیلی ناراحت بودم. کمی که گذشت دیدم مادر جاری دخترم آمد. یک بسته شکلات🍬 داد به من و گفت: این را داده که بیاورم و بدهم به شما. 🔸گفت: خواب بودم ابوالفضل مرا بیدار کرد و گفت: این شکلات را ببر و به بده؛ منتظر است. من هم این شکلات را خریدم و برایت آوردم☺️دخترم پرسید مامان تو دلت چیزی خواستی⁉️ گفتم: بله. به خودم گفتم چرا آمدم سر مزار، ای کاش من هم چیزی تهیه میکردم. که این اتفاق افتاد ... نقل از: 📚بر گرفته از کتاب صندوقچه گل رز 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
+ دیگه سفارش نکنم ها! - از بر شدم .. + باز بگو دلم آروم شه - سعی کنم نخورم + دیگه..؟ - اگه خوردم نشم.. + دیگه..؟ - اگه شدم گم نکنم + دست علی به همراهت.. ، به فدای دل مادراتون💔😭 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
شهیـ🌷ـد... هویت ... صدای زنگ درب ... خدا کند زنده باشد ...😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گفته بودم اسرار قلب بر کسی فاش نمی شود🚫 حتی ! 💥اما وقتی در خداحافظی شان یک لحظه بپیچد💫 به دل هر دو می شود هر دو می فهمند که دیگر، از آن بالا شده است✅ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍃یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر برای چه بوده است !. راوی: 🌺به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خیلی ساکت و مظلوم بود خیلی هم نظم داشت هر وقت از مدرسه می‌آمد خانه اولین کاری که میکرد پله‌ها را تمیز میکرد و کفش‌ها را دستمال میکشید بعد دست‌هایش را می‌شست و جلوی آفتاب خشک می‌کرد بسیار کمک حال من بود طوری که وقتی مهمان می‌آمد لذت میبردم از اینکه همه چیز یکدست و سفره منظم چیده شده. خودش غذا نمی خورد تا مهمان‌ها غذایشان تمام شود. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر برای چه بوده است !. . راوی: . 🌺به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۱۲ اردیبهشت ۱۳۷۰( ۲ مه ۱۹۹۱) . 📅تاریخ شهادت : ۲۸ دی ۱۳۹۳(۱۸ ژانویه ۲۰۱۵) . 📅تاریخ انتشار : ۲۸ دی ۱۴۰۰ . 🥀مزار شهید : روضه الشهیدین ضاحیه جنوبی بیروت . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو این شلوغی‌ها ببینید ، روحیه تون عوض بشه ... مثل این پیرزن باشید ❤️ حضرت آقا به این مادر شهید میگه این روز آخر رو فقط به خاطر شما قم ماندم. میگه نه آقاجان به خاطر من نموندید ، عمه‌تون حضرت معصومه(س) شما را فرستاده اینجا ... ارواح مطهرشهیدان ،والدیدن آسمانی وسلامتی انهایکه درقیدحیاط هستند، پنج صلوات با عجل الفرجهم🥀 _زنده اند _الله اکبر _یا_خامنه ای 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 مادر حاج محسن حاجی‌حسنی کارگر: 🔸کسی از هم صحبتی با محسن سیر و خسته نمی‌شد، اگر بچه‌ها در حاج محسن که اکثرأ نوجوانان و جوانان شرکت داشتند، در کنار آموزش قرآن📖شوخی می‌کردند او هم با آن‌ها و اجازه نمی‌داد که فضا خیلی خشک و خسته کننده شود 🔸البته به رعایت اخلاق و به بزرگ‌ترها در کنار انجام شوخی‌های متین و مناسب تاکید داشت👌 و حتی خودش هم اهل شوخی‌های مناسب بود حتی وقتی برای تلاوت در جلسه گمنامی در منطقه‌ای دور افتاده دعوتش می‌کردند می‌گفتم: «خسته‌ای نرو» می‌گفت: اینجا را باید بروم چون برای رضای خداست♥️ 🌷 راوی: 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💐مادر شهید، یعنی انسانی بزرگ، انسان بلند مرتبه و والامقام، انسانی که از دارایی‌اش، از بزرگترین ثروتش و از بهترین چیزی که در زندگی آن را داشت، یعنی گذشت تا راه خدا♥️ رسم خدا، ارزش و آرمان‌های خداگونه حفظ گردد و دشمن آنها را زیر سوال نبرَد. 💐 دست کمی از مقام خود شهید ندارد✘ فقط مادرانی که فرزندی از دست داده‌اند، می‌دانند که همراه با فرزند نیمی از و پیکر آنها هم به زیر خاک خواهد رفت. 💐مادران شهدا وقتی فرزندشان می‌شوند، خود نیز آسمانی شده🕊 و قسمتی از بهترین درجات بهشت نصیب آنها می‌گردد. مادران شهدا دِینی بزرگ بر حق تمام مردم دارند👌 آنها فرزندشان را در داده‌اند و این کار بزرگیست که از هر کسی برنمی‌آید❌ 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🌱: او همیشہ با من دربارہ ے شهادت صحبت میڪرد ڪہ من نباید ناراحت بشوم بہ من میگفت من یقین دارم ڪہ قوے و میباشے. در خواب دیدم ڪہ آمدہ بود و من رو باخودش برد.خوشحال بود از او پرسیدم مامانے حالت چطورہ خوشحالے قربونت برم در خواب از او پرسیدم چہ احساسے داشتے هنگام بہ من گفت:من خیلے خوشحال هستم و(در آن لحظه)هيچ احساسی بہ غیر خوبے نداشتم. هنگامے ڪہ بہ نزدیڪے مسیر قبرستان رسیدیم؛گفتم من از لحظہ خیلے میترسم. بہ من گفت:نترس من با یک حس خوب منتظرتم❤ ♥️✨ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
کاش میدانستی هوایت کہ بہ سرم میزند... دیگر درهیچ هوایی نميتوانم نفس بڪشم! عجب نفسگیر است هوای بی تو.... 💔 ۱۴۰۲/۱/۳۱ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مادرم مرا یکبار به دنیا آورد اما برادرم را ۳۶ سال است هر صبح به دنیا می‌آورد بزرگ می‌کند ... به جنگ می‌فرستد و او هر بار بر نمی‌گردد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
21.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 صحبت های دردناک مادر شهید مسلم دهقانی [ هرکسی این فیلم را در خلوت خودش دیده گریه کرده است ] 🔷️ شهید مسلم دهقان از شهدای کازرونی گردان فجر که در عملیات کربلای هشت با سمت فرمانده دسته گردان فجر آسمانی شد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh