eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
6.3هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🌀🌻🌀 دعا پشتِ #دعا برای آمدنت، گناه پشتِ #گناه برای نیامدنت ، دل درگیر، میان این دو #انتخاب ؛ ڪدام #آخر؟ آمدنت یا نیامدنت؟! 🔸 اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
➕میگفت خسته نشدی از این همه ؟! ➖گفتم چرا خسته بشم!؟ تازه دارم راه رو میرم✅... ➕میگفت سخت نیست داری مثل رفتار میکنی⁉️ ➖گفتم خیلی سخته مثل نگه داشتن آتش در دست🔥 ولی تازه دارم معنی رو میفهمم😌.... ➕میگفت خوب باشه اصلا هر چی تو بگی ولی این رفاقت چیه؟! ➖گفتم: رفاقت با (س) مُهر تایید✔️ عمــہ سـادات مثل که عمـه سادات سرش را توی دامنش گرفت تا جان داد😔 ➕برگشت گفت میشه منم با دوست بشم😊!؟منم این رو میخوام... حالا باید چیکار کنم تا مثل شهدابشم 👈آخرش هم شهید🕊 بشم ➖گفتم یه شرط داره ☝️ ➕گفت چه شرطی؟؟؟ ➖گفتم شهادت🌷 به شرط ➕گفت باشه هرچند ولی میخوام شهیدانه زندگی کنم تا 🌷 بمیرم..... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣0⃣4⃣ 🌷 🔰این یک هفته من و خانواده حال خیلی بدی داشتیم. دقیقا یک هفته از شهادتش🌷 خواب دیدم که در منزلمان یک مراسمی برگزار شد و عکسی از که لباس سبز پوشیده که الان در فضای مجازی 📱منتشر شده را به دیوار زدند. 🔰آنقدر این عکس به نظرم قشنگ آمد😍 که در خواب دو، سه بار سوال کردم که این عکس زیبا از کجا آمده⁉️ اما هیچ کس جوابم را نمی‌داد🔇. 🔰بعد گفتم که اصلا را برای چه اینقدر بزرگ کردیم و در دیوار زدیم؟ این را که پرسیدم یک شخصی که نمی‌دانم چه کسی بود از پشت را داد و گفت « محمدرضایتان آمده🕊». 🔰در تمام آن یک هفته در اضطراب 😥بودم. که تماس گرفت📞 یادم است فقط بهش می‌گفتم محمد مراقب خودت باش داری چه کار می‌کنی کار که نمی‌کنی. 🔰می‌گفت مگر اینجا چه خبر است که بخواهیم کار خطرناک کنیم. اینقدر این حرف را بهش گفتم که آخر شد و گفت چرا اینقدر می‌گویی مراقب خودت باش⁉️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
8⃣2⃣4⃣ 🌷 💠شناسايى داماد شش ماهه 🔰بار كه می خواست اعزام شه وقتی کوله پشتیش🎒 رو می بستم، چندتا میوه🍎🍋 براش گذاشتم تا تو راه بخوره، تو ميوه ها یه دونه هم بود، خندیدو😄 بهم گفت: اینارو به مى برم ولی دوباره میارمشون تا با همدیگه💞 بخوریمشون. 🔰چند وقت از شدنش مى گذشت که یه روزی از خبر دادن که برای شناسایی کوله شهید 🎒به سپاه بریم، به همراه پدر شهيد به سپاه بابلسر رفتم، یه برادر پاسدارى محتویات یه کوله پشتی رو جلوى ما خالى کرد، یه از كوله افتاد! 🔰اشک تو چشام جمع شد😭 و فورى شناختم و گفتم: همین کوله ، همه با تعجب نگاهم کردن، چون فقط لباس بسیجی که جبهه بهش داده بودن، توش بود و همين پوسیده. گفتم: خودش به من قول داده بود كه این میوه رو برمى گردونه تا بخوریم.... تنها همين میوه پوسیده باعث شناسایی وسایل و كوله 🌷 شد. راوى: خانم رحمانی همسرشهید (عبدالله) 🗓 تاریخ شهادت اسفند۱۳۶٢، عمليات والفجر۶، منطقه دهلران-چیلات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣6⃣4⃣ 🌷 💠خاطره پدرشهید 🔰بار که می خواست بره عراق اومد خونمون که از ما خداحافظی👋 کنه تو پارکینگ خونمون🏡 حدود دو ساعت قدم زدیم و حرف زدیم که بتونم راضیش کنم نره🚫 عراق 🔰هرچی استدلال آوردم و زور زدم نشد❌جوابام رو با آیه های میداد تا جایی که دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم✋ 🔰اومدم بالا قبل این که خودش بیاد به گفتم من نتونستم🚫 قانعش کنم که نره خودش هم اومد بالا که با مادرش هم خدافظی کنه که مادرش هم شروع کرد به گریه کردن😭 که نرو… 🔰بعد بعنوان تیر ترکش بهش گفته بود تو بچه داری اگه بلایی سرت بیاد تکلیف بچه ات چیه⁉️ که برمی گرده می گه شما هستین شما نباشین همسایه ها 🏘هستن اینجا شیعه هستن مردم مشکلی پیش نمیاد✘ 🔰تازه اگر هیچ کدوم شما نباشین شما هست ولی اونجا تو ما با بچه هایی طرف هستیم که تکفیری👹 ها همه اعضای خانوادشون رو سلاخی کردن و به خاک و خون کشیدن😔 پس تکلیف اونا چی می شه⁉️ 🔰اونا کسایی هستن که بچه رو با سرنیزه زدن به دیوار 😭اگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برا می افته اینا رو گفت و مادرش رو هم قانع کرد✅ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#وصیت_شهید✍ جهان در حال #تحول است، دنیا دیگر طبیعی نیست، الان #دو جهاد در پیش داریم، اول #جهاد_نفس که واجب تر است؛ زیرا همه چیز لحظه ی #آخر معلوم می شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣8⃣4⃣ 🌷 🍃🌹آنقدر کم توقع و بود که حتی روی هم نمینشست، صبح ها با سرویس لشکر می رفتیم ؛ محمد تقی هم با روحیه و شاد هم سفر هر روزمون بود 🍃🌹همیشه حواسش جمـــــع بود وقتی که همه صندلی ها پر میشد میرفت قسمت ماشین که شبیه پـــــله بود روی مینشست تا یه صندلی هم که شده برای بقیه پاسدارهایی که میان باز بشه. رفقایی که تازه میرسیدن و میدیدن محمد روی زمین نشسته می گفتن محمد تو بیا سر جات بشین ما هم یکاریش میکنیم، محمد هم با همون همیشگیش و با زبون شیرین محلی جواب میداد همین جا نشستم ...ببین!! من نشستم داداش 🍃🌹تا رسیدن به پادگان با و خوش اخلاقی صحبت میکرد ؛ با اینکه روی زمین نشسته بود و خاکی شده بود اصلا به روی خودش نمی آورد. ✅قال صلى الله عليه و آله : اَلنِّيَّةُ الحَسَنَةُ تُدخِلُ صاحِبَهَا الجَنَّةَ نيت خوب صاحب خويش را به بهشت مى برد. # نهج_الفصاحه ،ص143 ،ح3163 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣0⃣5⃣ 🌷 🏴محمدامین روزهای قبل از رفتنش به حس و حال عجیبی داشت، بسیار خوشحال بود☺️، انگار می‌دانست قرار است شود🌷 🏴یادم است وقت رفتن از تمام اقوام و فامیل خداحافظی کرد 👋و به رفت و با آن‌ها نیز وداع کرد. این اولین بار نبود🚫 که به سوریه رفت 🏴ماه و زمستان سال قبل و بهار امسال(سال95) به سوریه رفته بود و این بار که می‌خواست به سوریه برود به او گفتم: ؛ ⚡️اما او گفت: حرمین شرفین در خطر⚠️ است 🏴دشمنان حرامی👹 به (س) رحم نمی‌کنند، مامان! عمه سادات در خطر است😭، چگونه از رفتن من ممانعت می‌کنی⁉️ آیا یادت رفت برخی با همین حرف‌ها امام حسین (ع) را تنها گذاشتند😔. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
3⃣3⃣5⃣ 🌷 🔹آقا حامد سال ها تو فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری🏴 مشغول بود. وقتی ایام می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها🔊 رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می‌گرفت. 🔸با عشقـ❤️ و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار🍲 میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار دیگ ها رو شروع کنه... 🔹با گریه😭 و حال عجیبی شروع به کار می کرد.بهش میگفتن آقا حامد شما و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن. می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی👌" 🔸و همینطور می گفت: "شفا تو مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها رو خواهم گرفت" که بالاخره این طور هم شد😔. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣5⃣5⃣ 🌷 🔹همیشه دوست داشتم همسر آینده ام و صادق باشد. مسائل مالی💰 و یا دیگر مسائل همیشه در برای من بود. 🔸وقتی با برای اولین مرتبه هم صحبت شدم☺️ از بسم الله که اول حرفهایش گفت👌 تا حرفهایش که تمام شد فهمیدم محرم همان کسی است که من در ذهنم💬 دنبالش هستم. 🔹در بین صحبت‌های‌مان از مباحث مالی صحبت نکردیم🚫. ، ایمان و توکل به خدا و احترام به پدر و مادرشان در صدر👌 صحبت‌های محرم بود. 🔸محرم یک و عاشقـ❤️ شغلش بود، آن شب🌘 هم از سیر تا پیاز های شغلش را برایم گفت. یک نظامی که دوست داشتند همسر آینده‌شان شرایط سخت شغلی اش را کند. 🔹شاید مجبور بود روزها و یا به دور از خانواده باشد و باید یک داشته باشد تا این شرایط و موقعیت‌ها را درک کند✔️. راوی:همسرشـهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
7⃣5⃣5⃣ 🌷 🔹شغل امیر طوری بود که به عنوان حفاظتی کشتی‌ها ⛴به مأموریت‌های برون مرزی می‌رفت. همیشه احتمال بود ⚡️اما هیچ وقت از شهید شدن🕊 با من حرفی نمی‌زد 🔸اما چند ماه گاهی حرف‌هایی می‌زد که همیشه با واکنش، اشک 😭و اعتراض من روبه‌رو می‌شد. چند باری که گفت دوست دارد شود من دلخور می‌شدم 😔و می‌گفتم حق نداری زودتر از من بروی. 🔹وقتی بی‌تابی من را می‌دید، می‌گفت: بسیار خب! لیاقت می‌خواهد، پس خودت را ناراحت نکن🚫. سرش را خم می‌کرد و می‌گفت اصلاً شهید می‌شویم و می‌خندید😄. 🔸من خیلی به امیر وابسته بودم💞 و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاب می‌کرد، بودم. حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت می‌رفت امکان نداشت دو ساعت⌚️ از هم بی‌خبر باشیم. همیشه یا زنگ می‌زد☎️ یا پیام می‌داد که خوب است و نگرانش نباشم☺️. 🌾من ماندم  با همه 🎤همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
من به قدقامت #یاران نرسیدم ای کاش لااقل رکعت #آخر به جماعت برسم سیب سرخی سر نیزه است دعا کن من نیز اینچنین #کال نمانم به #شهادت برسم... 📸شهدای مدافع حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
❣﷽❣ پرســـ❓ــش و پاســـ🖊ــــخ مهــــــدوے9⃣0⃣1⃣ 📌٦٦ مورد در رابطه با الزمان از 🔅به نام خدا : 🌱1. مردان و زنان شبیه یکدیگر میشوند در و 🌱2. مردان و زنان لباس و میپوشند 🌱3. بین مردم عادی میشود 🌱4.شعار کهنه می شود 🌱5. به افراد . احترام می گذارند 🌱6. را و می کنند و می گویند به تو چه ربطی دارد 🌱7. در امور و از مال کم هم دریغ می کنند و خرج نمی کنند 🌱8. و عزیز می شوند 🌱9. آلات موسیقی در و روی می شود 🌱10. صف های نماز مردم نشانه می شود 🌱11. قرآن را می شمارند و نمی شناسند مگر با صدای آواز و غناك 🌱12. مردم از فرار میکنند 🌱13. مردم می شوند و از دنیا می روند 🌱14. افراد نادان را به دست می گیرند 🌱15 . از بین می رود و جایش را به می دهد 🌱16. افراد و زیاد میشوند 🌱17. بازارها به هم می شوند یعنی بازار تجارت و کسب می شوند 🌱18. تار و تنبور و نی را نیکو میشمارند و همه جا ظاهر می شوند 🌱19. فقرا خود را به می فروشند 🌱20. مردم برای شدن می زنند و دارند 🌱21. اطاعت بی چون و چرای از زیاد می شوند 🌱22.پدرو مادر را و می کنند 🌱23. در مال شرکاءفراوان و می شود (کلاهبرداری) 🌱24. پرده از زنان برداشته می شود 🌱25. سکته و مرگ زیاد می شود 🌱26. دین مردم و می شود و خدای مردم 🌱27. آشنایان در وقت همدیگر را نمیشناسند 🌱28. مردم غذاهای خوب می خورند و جامه های زیبا و فاخر می پوشند و با آن می فروشند 🌱29. مردان با حرام و حرام خود را زینت می کنند 🌱30. کودکان نسبت به بزرگترها و والدین و می شوند 🌱31. عالمان به حرفشان نمی کنند 🌱32. مساجدرا می کنند ظاهر مساجد ولی از نظر هدایت و ارشاد است 🌱33. عیب کالا را می کنند 🌱34. سوار شدن زنان بر روی (اعم از حیوان و غیر آن مثل ماشین . موتور و......) 🌱35. سبک شمردن و هر رابطه دختر و پسر و زن و مرد و نا محرم می شود 🌱36. اسلام میشود و از اسلام فقط باقی می ماند 🌱37. امر به معروف را می شمارند و همه در مساوی اند 🌱38. خرج کردن زیاد برای و دریغ از خرج کردن برای 🌱39. مومنین در این زمان و و می شوند 🌱40. نماز را شمرده و به نمی خوانند 🌱41. موذن برای گفتن می گیرند 🌱42. قرآن و می شود فقها و عالمان به قرآن اندک 🌱43. از مال و جان مردم گرفته می شوند (جوانمرگ می شوند) 🌱44. افراد مورد و کم می شوند 🌱45. مال حلال می شوند 🌱46. کم فروشی می شود 🌱47. ازدواج با و با صورت میگیرد و عادی می شود 🌱48. فساد می شود 🌱49. بیت المال وسیله می شود 🌱50. مسکرات و نوشیدنی های حرام می شوند 🌱51. مال ترک می شوند همانند آن 🌱52. صاحبان مال و ثروت بزرگ می شوند 🌱53. مردم قبور محل قرار می دهند 🌱54. هیچ چیز بهتر از در آن زمان نمی باشد 🌱55. زبان و کم است 🌱56. مردم شده و از اهل تقلید می کنند 🌱57. موسیقی مطرب رواج می یابد و معمول می شود وکسی آن را نمی کند 🌱58. شرب خمرو می خوارگی می کنند 🌱59. زنان فرزندان خود را و تربیت می کنند 🌱60. زیاد می شود 🌱61. صورت مردم اما دلهایشان است 🌱62. حرف حق را می کنند 🌱63. در ها هر کاری بخواهند می کنند از گناه . فساد . ساز. آواز و...... 🌱64. از مردم جدا شوی تو را می کنند 🌱65. بالا رفتن در آن زمان عادی می شود 🌱66. شنیدن آیات قرآن می شود التماس دعای فرج😍 🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
5⃣0⃣9⃣ 🌷 💠 از زبان دوست شهید 🔰از گذشته های دور که رو میشناختم آمادگی جسمانی خوبی داشت👌 و همیشه کار های مختلف و سختی انجام میداد ولی خستگی توی کار حسین نبود❌ 🔰زمان جلسات بیشتر بخش کار میکرد و کار جسمانی زیادی داشت ولی به بهترین صورت👌 انجام میداد و وقتی اردو میرفتیم🚌 برای حمل و نقل بار و چادر زدن🏕 و کار های محتلف دیگه همیشه جز نفرات بود که کار ها رو انجام میداد و اصلا از زیر کاری در نمیرفت... 🔰چند سال هم دغدغه ی آمادگی جسمانی و قدرت بدنی💪 برای حسین اهمیت ویژه ای پیدا کرده بود و از وقتی ک برای دوره های رفت، آمادگی جسمانی حسین خیلی بالاتر رفته بود و بدن عضلانی تری پیدا کرده بود که همیشه از قدرت بدنیش برای کمک و استفاده میکرد. 🔰قطعا حسین میخواست خودش رو به وضعیت جسمانی برسونه که یه سرباز آماده برای و نائب بر حق آن باشه✌️ و بتونه تا آخرین توان برای ولی امر خودش کار کنه و بجنگه👊 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#شهید_محمود_رضا_بیضائی 🍂آه از دل خواهر غم دیده ... خواهر بزرگوار شهید محمودرضا بیضائی: 🌾دی ماه خیلی غم انگیزه ... هفتم #دی ماه سال ۱۳۹۲ یعنی ۲۲ روز قبل از #شهادت محمودرضا🌷 برای مراسم فوت عمه مان آمده بود تبریز و همان دیدار شد #آخرین_دیدارش با خانواده و فامیل. 🌾خیلی خوشحال بود ! لباس رنگ روشن👕 پوشیده بود، بلوز سفید با شلوار کتان کِرم رنگ شش جیب، چقدر #صورتش نورانی بود😍 ... 🌾گفتم : محمود، چه خوب کاری کردی اومدی بابا این روزها بخاطر فوت عمه خیلی غمگینِ😔 یهو نگاهشو از زمین برداشت، به چشمای من خیره شد. همینطور خیره #بالبخند ... ⭕️هرگز لب باز نکرد که بگه #آخرِ همین ماه خودش آسمونی میشه🕊 🍂با روضه های #کرببلا قد کشیده ایم 🍂این افتخار را همه مدیون #زینبیم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
علی فرزند دهم و #آخر خانواده بود که سال 69 با خواهر آخرمان که دو قلو👫 بودند متولد شد. در بین شهدای #خان‌طومان علی تنها بسیجی👤 آن جمع بود که به #شهادت رسید🌷 #شهید_علی_جمشیدی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔆روزهاي به او مي‌گفتم: «وقت آمدن زنگ نزني📵 به كه بيايد دنبالت، تا از تهران بخواهي بیایی. دیگر من طاقت دوری‌ات💕 را ندارم که با ماشين بيايي.» همه‌اش شوخي مي‌كرد و مي‌گفت: نه پول ندارم. مي‌گفتم: برايت مي‌خرم. مي‌گفت: ببينيم چه مي‌شود.. » 🔆تا اينكه در دوباره همين حرف را به صادق گفتم: لطفاً خبر بده دوست دارم بيايم استقبال🌷 مدافع حرم .» قبول كرد✔️ اين دفعه ديگر شوخي نكرد❌ و گفت: ❤️ 🔆ديگر كم‌كم حرف از آمدن😍 بود و . از 9 اسفند تا چهارم براي من يك عمر گذشت، ولي براي صادق همين 57 روز كافي بود تا به برسد🕊 هميشه به من مي‌گفت: ! دعا كن يك جوري شهيد بشوم🌷 كه حتي ذره‌اي از زمين را اشغال نكنم⛔️ و من مي‌گفتم: «نه من از خدا مي‌خواهم كه يك براي من بماند.» 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹یک بار بعد از خواب دیدم در هیات هستیم و صحبت می کنیم. از اکبر پرسیدم: چی آن طرف به درد می خوره⁉️ گفت: خیلی این طرف به درد می خور. 🔸اکبر خودش قرآن بود و هر چه به شهادتش🌷 نزدیک تر می شد انسش با قرآن💞 بیشتر می شد. شب های هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبی اش می رفت. 🔹پرسیدم: آن لحظه آخر که شدی چی شد؟ گفت: آن لحظه آخر شیطان👹 می خواست من را نسبت به ناامید کند 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
۴سال میگذرد از آن روزهایی که هرچه بیشتر از رفتن تو به میگذشت اضطراب و اشتیاق ما بیشتر میشد اشتیاق از این جهت که منتظر برگشتنت بودیم و اضطرابی که نکند در کار نباشد🚷 و عاقبت سفر رویایی تو، به ختم شود. اضطرابی که در تماس و مکالمه آخر☎️ دو چندان شد. یادته بهم گفتی چند بار تا پیش رفتم. اما توفیق رسیدن به آن را نداشتم و چه حسرتی پشت این شهید نشدن بود😔 با شنیدن این جمله، ناخود آگاه سرازیر شد. درست مثل الان که چشمانم بارانی شده. گفتم کی برمیگردی⁉️ بسه دیگه برگرد، . یادته داداش؟؟😢 بار که تماس گرفتی لحن صدایت با دفعه های قبل فرق داشت. انگار میخواستی بگی بی تابی نکن خواهر💓 به زودی ، اما نه به شکلی که شما منتظر هستید. برمیگردم در حالیکه چشمانم بسته است و لبانم دیگر به سخن گفتن گشوده نمیشود😭 برمیگردم در حالیکه شما هستید و من خندان... اما وقتی برگشتم انتظار نداشته باش در آغوش بگیرمت💞 انتظار نداشته باش از سفری که رفتم برایت تعریف کنم. هرچند که حرف های زیادی برای گفتن دارم اما این دفعه من، فقط هستم. این بار من آرام گرفتم♥️ و شما هیاهو میکنید گفتی ماموریتی داری که وقتی به سرانجام رساندی برمیگردی و من چه دیر متوجه شدم ماموریت تو* * بود. چیزی که بخاطرش شبانه روز تلاش کردی و خودت را برای رسیدن به آن پاکیزه کردی✨ و چه زیبا دست از دنیا شستی و *خــ❣ــدا* چه زیباتر خریدار بنده ی به کمال رسیده ی خود شد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃 ما زدیم، بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آنها ما صف اول بودیم از مجلس را چیدند. 💢شهدا_گاهی_نگاهی 🕊❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣6⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰آقا حامد سال ها تو فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری🏴 مشغول بود. وقتی ایام می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها🔊 رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده می‌گرفت. 🔰با عشقـ❤️ و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار🍲 میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار دیگ ها رو شروع کنه... 🔰با گریه😭 و حال عجیبی شروع به کار می کرد.بهش میگفتن آقا حامد شما و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن. می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی👌" 🔰و همینطور می گفت: "شفا تو مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها رو خواهم گرفت" که بالاخره این طور هم شد😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣این ٺڪرار و از گفٺن 🍃ویادآورے خاطرها ٺڪرار نفس ڪشیدڹ اسٺ ❣ٺڪرار سٺ ⭐️🕊💥⭐️🕊💥⭐️🕊💥⭐️ ❣و مرور مے ڪنم شب 🍃خاطره ها را و ٺکرار ❣خوش نفس ڪشیدڹ ها را 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 💢پس خودت را کن زینب... که حادثه دارد به اوج خودش نزدیک مى شود.این است که پسش روى تو و پیش روى همه اهل خیام ایستاده است و با نوایى صدا مى زند: اى زینب! اى ام ! اى فاطمه ! اى سکینه ! سلام جاودانه من بر شما! از کلام و سلام در مى یابى که این،... 🖤 وداع با توست و با عزیزان دیگر:_خواهرم ! عزیزان دیگرم ! مهیا شوید براى و بدانید که حافظ و حامى شما است. و هم اوست که شما را از شر ، نجات مى بخشد و کارتان را به خیر مى کند. و دشمنانتان را به انواع دچار مى سازد. و در ازاء این بلیه، انواع نعمتها و را نثارتان مى کند.پس مکنید و به زبان چیزى میاورید که از قدر و در نزد خدا بکاهد... 💢سکینه هم به وضوح بوى و را از این کلام استشمام مى کند. اما نمى خواهد با از پشت پرده اشک😭 وداع کند.... چرا که خویش را در قلب💓 حسین مى داند و مى داند که گریه او با چه مى کند. ، راه گلویش را بسته است و سیل اشک به پشت سد پلکها هجوم آورده است. اما بغضش را با زحمتى طاقت سوز در سینه فرو مى برد، به اسب سرکش اشک مهار مى زند و باصداى شکسته در گلو مى گوید: 🖤پدر جان ! مرگ شدى ⁉️ پیداست که چنین آتشى🔥 پنهان کردنى نیست. با همین یک کلام شرر در خرمن وجود حسین مى افکند. حسین اما در آتش زدن جان عاشقان🌸🥀 خویش استادتر است... گداختگى حسین ، از درون سینه پیداست اما با پاسخ مى دهد: دخترم ! چگونه تسلیم مرگ نشود کسى که هیچ و براى او نمانده است !؟ 💢نشترى است انگار این کلام بر فرو 😢خورده سکینه... که اگر فرود نیاید این نشتر چه بسا سکینه در زیر این فشار بترکد... و نبضش از حرکت بایستد. صیحه مى زند، بغضش گشوده مى شود و سیل اشک ،سد پلکها را درهم مى شکند. احساس مى کند که فقط با بیان محال مى تواند، محال بودن تحمل فراق را بازگو کند:پس ما را برگردان به حرم جدمان پدر جان! 🖤او خوب مى فهمد که این یعنى برگرداندن شیر به سینه مادر. اما وقتى بیان این آرزو، نه براى محقق شدن که براى نشان دادن است ، چه باك از گفتن آن... حسین دوست دارد بگوید:با 💚 پدرت چنین مکن سکینه جان ! دل پدرت را به آتش نکش. نمک بر این طاقت سوز نریز. 💢 اما و مى گوید: _✨اگر این مرغ خسته را رها مى کردند..نه، کلام نمى تواند، هیچ کلامى نمى تواند آرامش را به قلب سکینه برگرداند، مگر فقط ! وقتى سکینه در آغوش حسین فرو مى رود... و گریه هایشان به هم پیوند مى خورد و درهم مى آمیزد، آه و شیون و فغانى است که از اهل خیمه🏕 بر مى خیزد. و تو در حالیکه همه را به صبر و سکوت و آرامش فرامى خوانى خودت سراپا به قلب زخم خورده مى مانى... 🖤و نمى دانى که بیشتر براى حسین نگرانى یا براى . اما اگر هر کدام از این دو جان بر سر این وداع جانسوز بگذارند، این تویى که باید براى وجدان خویش ، علم بردارى. این دو آغوش هم فقط کار توست. دختران دیگر هم سهمى دارند. این ، این ، این که به پهناى صورتش اشک مى ریزد.... و لبهایش را به هم مى فشرد تا صداى گریه اش ، جان پدر را نیاشوبد، 💢اینها هم از این واپسین جرعه هاى محبت ، سهمى مى . اگرچه سکوت مى کنند، اگر چه دم بر نمى آورند، اگرچه تقاضایشان را فرو مى خورند.. اما نگاههایشان غرق تمناست. سکینه را به مى کشى و سرش را بر شانه ات مى گذارى تا هم پناه اشکهاى او باشى و هم راه آغوش حسین را براى گشوده باشى. براى ماجرا است ... ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
شهادٺـــــ🥀 یعنےمٺفاوٺـــــ بہ رسیدن وگرنہ مرگ # پایان همہ قصہ هاسٺـــــ .... 🌷 🌺🌱 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
✍ جهان در حال است، دنیا دیگر طبیعی نیست، الان جهاد در پیش داریم، اول که واجب تر است؛ زیرا همه چیز لحظه ی معلوم می شود که اهل جهنم هستیم یا بهشت. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh