eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
میان کل جهان در برابر #داعش زبانزد است #قیام مدافعان حرم فدای غیرت و #مردانگی این مردان فدای لطف و #مرام مدافعان حرم #شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷 #عمار_حلب 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣6⃣4⃣ 🌷 🔹شهید ابراهیم در انتخاب افراد و با آنها سخت نمی گرفت🚫 و اغلب سراغ افرادی می رفت که کسی آنها را برای دوستی انتخاب کرد. با این کار به اندازه ای روی افراد تاثیر می گذاشت که تغییر می کردند و در مسیر درست قرار می گرفتند✔️. 🔸برای نمونه دزدی را که موتور🏍 شوهر خواهرمان را دزدیده بود را گرفت. در هنگام فرار زخمی شد و ابراهیم فوری او را به درمانگاه🏥 برد، بعد به رستوران رفتند و بعد هم به . برای او شغلی پیدا کرد و بعدها شنیدیم🎧 که او هم به جبهه رفته و به رسید. 🔹 به دشمن خود نیز رحم کرد و او را تنها نگذاشت😊. هنگامی که نیروی در منطه غرب زخمی می شود، از آنجایی که وسیله ای نبوده، ابراهیم او را بر دوش خود می گذارد و به پایین تپه می رساند تا از نجات پیدا کند 🔸اما خودش دچار مشکل شده و مورد جراحی قرار می گیرد. معتقد بود این اتفاق ها حکمتی دارد👌 و همیشه راضی بود. 🔹شهید ابراهیم الگوی واقعی ♨️امر به معروف و نهی از منکر بود؛ شهیدی که به معنای واقعی کلمه در 25 سالگی آنچنان بزرگ💪 و با رفتار می کرد که بعد از شهادت بسیاری از همسن ها و کسانی که از او بزرگتر بودند، اظهار می کردند که داغ شهید ابراهیم مانند از دست دادن خودمان است و با رفتن او ما بابایمان را از دست داده ایم😔 راوی:خواهر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لاله ها از جویبارِ #خودسازی آب میخورند، نه از آبراه #خودپرستی. میخواهم جهانی به رنگ #مردانگی شما بسازم. #نخلها_ایستاده_میمیرند #نثار_روح_شهدا_صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
💔 ❣دلتنگی ام را تا ابد کم کرد ابراهیم ⚜با خود برایم عشقـ❤️ را آورد ابراهیم ❣میگفت ثابت میکند را ⚜ثابت نمودی مرد بودی، مرد ابراهیم!! ❣حالا که دارم می نویسم خط به خط دل را ⚜از بی نهایت& پیش من برگرد ابراهیم ❣میخواهم امشب🌙 با نوایی تازه بنویسم ⚜باید بگویم نه نشو دلسرد ابراهیم ❣تا عاشقی هست و نفس تو هستم ⚜هرگز فراموشت نخواهم کرد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔺 #قتلگاه_فکه پراست ازحرف هاےناگفته پراست ازمناجات هاے #عاشقانه❣ 🔻 #فکــــه پراست ازپاهاےجامانده #سرهاےپریده💔 🔻 #فکــه پر است ازغیرت👌 #مردانگی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🌹🍃به بهشت خوش آمدی! اینجا سرزمین ملائک به معراج است...جاییکه پرندگان قفس خود را شکسته وآزادانه به آسمان پر کشیدند 🌹🍃خاک اینجا آغشته به خون پاکانی است که دل در گرو داشتند و مجنون وار به سوی او دویدند.. اگر همه جا پر شده از دروغ و تزویر و ریا؛ اینجا اما بوی به مشام میرسد 🌹🍃از اینجا تا آسمان راهی نیست...کافیست گوش جان بسپاری به تک تک ذرات...بشنو! در ، شقایق از داغ دل مادری تنها و پدری چشم انتظار میگوید...نسیم علف ها را به رقص می آورد...آنجا، میان علف ها خبریست! انگار جشنی به پاست.. از سنگرهای عشق و ایثار صدای نجوای دعا، عبادت و گریه ی شبانه ی جوانی به گوش میرسد..چه عاشقانه با خدایش راز و نیاز میکند! شرهانی بوی میدهد...بوی (ع) 🌹🍃در گرمای جان فرسای خورشید از عطش کبوتران زخمی و تشنه لب میگوید..در فکه را میبینی که از فتحی بزرگ روایت میکند هرکه در رمل های فکه قدم برداشته و با آنها سخن گفته میداند چه میگویم 🌹🍃از صدای روضه های (س) به گوش میرسد..و ابراهیم تو را میخواند برای هدایتگری.. چه عجیبی دارد اینجا! شبیه کوچه ای است که حرمت مادر را شکستند.. و گمنامان خوابیده در شیارها، اینجا هرشب مادرند! 🌹🍃 دل های سنگ شده را به عالم معنا وصل میکند و که با همتش بت های نفس و تکبر را یکی پس از دیگری میشکند 🌹🍃 و ! غروبش را دیده ای؟ اگر غروب شلمچه را ببینی معنای و دلبستگی را خواهی فهمید‌ پای رفتن نیست..بغضت که شکست دیگر نمیتوانی ناله سر ندهی! دلت که شکست نمیتوانی دل بکنی! اینجا بوی ها را به خود خواهی گرفت. اینجا عجیب بوی میدهد! 🌹🍃 در تو را میخواند به جهاد و ایستادگی کنار که رفتی با آب نجوا کن..با آن نخل های سوخته ای که ایستاده مردند! با پرندگان و ماهیان....تلاطم اروند خاطر را آشفته میسازد 🌹🍃زمان در اینجا محبوس شده. در این رازی نهفته است. با عقل ظاهر بین نمیتوان پی به سر اینجا برد، برای محرم اسرار شدن باید باشی و با پای عشق قدم در راه نهی 🌹🍃از خاکی شدن نترس! با پای برهنه خودت را به آغوش گرم زمین بسپار که صدای می آید! پرتو نوری هستند که تو را به رب الارباب اشراق میرسانند... 💔 کاش میشد همیشه اونجا موند! ❣ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🍁در یکى از دورهمى های💫 پارک لاله, حرف این به میان آمد که چرا برای #طلبگى آمده ایم. #مصطفی می گفت: دنبال گمشده ای هستم که باید پیداش کنم. دلمـ❤️ یه #معنویت خاص می خواد! 🍁این جور وقت ها حرف #شهادت و #شهدا را وسط می کشید. کسی هم نمی توانست درباره این قضیه خیلى با او بحث کند❌ طوری از #شهدا حرف می زد که انگار جزئی از آن ها👥 بود. همیشه می گفت: تو نمیدونی به شهدا🌷 چى گذشته و اینا برای چی #شهید شدن! 🍁آن قدر جسارت و #مردانگى داشت که می دانستم اگر دست مصطفی چاقو🔪 باشد و دشمن تیربار💥 دستش باشد, حتما #مصطفی با همان چاقو می رود سروقت دشمن. 📚 #کتاب_قرار_بی_قرار #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣3⃣1⃣1⃣ 💠 از تولد تا شهادت 🌷شهید 《مهدی عسگری》 ازشهدای مدافع حرم استان البرز در مرداد سال 1358 در روستای آوج از توابع شهرستان بوئین زهرا در خانواده مذهبی به دنیا آمدند. او فرزند آخر یک خانواده پر جمعیت 14 نفر و آخرین پسر خانواده بود. 🌷شهید عسگری علاقه زیادی برای خدمت به اسلام، انقلاب و ایران داشتند و به همین دلیل در سال 1376 وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدند. 🔻راوی همسر شهید: سخت کوشی از نکات بارز اخلاقی همسر شهیدم بود. ایشان در سپاه بسیار بود. سرباز‌های شهید مهدی عسگری بسیار از تلاش و کوشش و مهربانی وی تعریف می‌کنند. حتی سرباز‌هایی بودند که توسط آقای مهدی نمازخوان شدند. ایشان کار‌های بسیار برای افراد تحت امر خود انجام می‌داد و حتی با نیرو‌های پایین دست خود صبحانه و غذا می‌خورد. 🌷همیشه به همسرم افتخار می‌کنم، چون داشت. بیشتر زندگی شهید وقف کار بود و دائم در حال پیاده‌روی و ورزش بود و همواره می‌گفت: «این بدن را برای جایی بهتر باید خرج کنم و در راه حضرت زینب (سلام الله علیها) و اهل بیت (علیه السلام) شود. 🌷شهید عسگری در راه دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) در دومین اعزام خود در ماه رمضان سال ۹۵ در شمال استان حلب روستای معراته به دست تکفیری‌ها به شهادت رسید. 🔻نحوه شهادت: اول یک تیر به پای ایشان اصابت می‌کند. شهید به‌گونه‌ای از لحاظ بدنی بودند که حتی دوستان و همرزم‌های شهید عسگری به شوخی می‌گفتند گلوله در بدن آقا مهدی اثری ندارد. گلوله بعدی به دست شهید عسگری اصابت می‌کند و زخم گلوله با همان چفیه خودش توسط بسته می‌شود و تیر سوم به قلب مهدی برخورد می‌کند. 🌷پیکر شهید مهدی عسگری توسط تکفیری‌های جبهه النصره از منطقه خارج می‌شود. چهارشنبه با من خداحافظی کرد و گفت چهار روز دیگر به شما خبر می‌دهم و تا یکشنبه باز می‌گردم و جمعه صبح همکاران وی از شهادت ایشان مطلع شدند. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣3⃣1⃣1⃣ 🌷 🔅محمدحسین مومنی 🔅تولد: ۲ آذر ۷۲ 🔅شهادت: ۱۶ فروردین۹۶ 🔰تنها پسر خانواده ای در که در آخرین مکالمه های📞 خود با خواهرش صحبت از در نوزدهم فروردین📆 می شود ⚡️اما به جای خود به خانواده ی شهید🌷 بزرگوار می رسد 🔰شهر که قلب کشور سوریه🗺 محسوب می شد، توسط ۱۲ هزار تکفیری😈 با حمایت و پشتیبانی سعودی به محاصره در می آید این که در پاکی✨ و صفا شهره دوستان بود، در یکی از گردان های فاطمی بعنوان روحانی😇 حضور داشت 🔰با جانانه این روحانی شهید نیروهای گردان جان تازه می گیرند و با استقامت و مقاومت💪 مانع حضور دشمن می شوند⛔️ و بدینوسیله دشمنان به شهر حما دسترسی پیدا کنند. 🔰دوستانش تعریف می کنند که اجازه نمی دادند❌ که جلو برود و می گفتند تو هستی باید بمانی و کار فرهنگی کنی اما دوستش می گوید: چفیه به صورت خود بست و سوار بر موتور🏍 راهی شد و وقتی دوستانش👥 دیدند که آمده هر کاری کردند که پشیمان شود و باز گردد اما می گوید که به سخن نیست به است✅ که در همان عملیات می شود و دوستانش نمی توانند پیکرش⚰ را باز گردانند. 🌷خوش آن سری که در ره دادی ات عجیب به دل می نشیند💖 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆♥☆ #خواب را از من بگیرید ای صاعقه⚡️ها که جبر زمانه، صدای چکاچک شمشیر را از من دریغ کرده است! ☆♥☆بر من بشورید، ای #امتحانهای طاقت فرسای جهاد اصغر میخواهم از نگاه #مادران پسر شهید داده، درس #مردانگی بگیرم💪 ☆♥☆بازی #چوگان_نفس را به تماشا نخواهم ایستاد❌ گوی سبقت از جهان باید ربود! ☆♥☆یادمـ💬 هست، هر وقت از #سختی توبه، روی دلم زرد💛 شد، به قاب #عکس_شهیدی نگاه کنم😍 #مادران_شهدا #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣ 🌹🍃به بهشت خوش آمدی! اینجا سرزمین ملائک به معراج است...جاییکه پرندگان قفس خود را شکسته وآزادانه به آسمان پر کشیدند 🌹🍃خاک اینجا آغشته به خون پاکانی است که دل در گرو داشتند و مجنون وار به سوی او دویدند.. اگر همه جا پر شده از دروغ و تزویر و ریا؛ اینجا اما بوی به مشام میرسد 🌹🍃از اینجا تا آسمان راهی نیست...کافیست گوش جان بسپاری به تک تک ذرات...بشنو! در ، شقایق از داغ دل مادری تنها و پدری چشم انتظار میگوید...نسیم علف ها را به رقص می آورد...آنجا، میان علف ها خبریست! انگار جشنی به پاست.. از سنگرهای عشق و ایثار صدای نجوای دعا، عبادت و گریه ی شبانه ی جوانی به گوش میرسد..چه عاشقانه با خدایش راز و نیاز میکند! شرهانی بوی میدهد...بوی (ع) 🌹🍃در گرمای جان فرسای خورشید از عطش کبوتران زخمی و تشنه لب میگوید..در فکه را میبینی که از فتحی بزرگ روایت میکند هرکه در رمل های فکه قدم برداشته و با آنها سخن گفته میداند چه میگویم 🌹🍃از صدای روضه های (س) به گوش میرسد..و ابراهیم تو را میخواند برای هدایتگری..چه عجیبی دارد اینجا!شبیه کوچه ای است که حرمت مادر را شکستند..و گمنامان خوابیده در شیارها، اینجا هرشب مادرند! 🌹🍃 دل های سنگ شده را به عالم معنا وصل میکند و که با همتش بت های نفس و تکبر را یکی پس از دیگری میشکند 🌹🍃 و ! غروبش را دیده ای؟ اگر غروب شلمچه را ببینی معنای و دلبستگی را خواهی فهمید‌ پای رفتن نیست..بغضت که شکست دیگر نمیتوانی ناله سر ندهی! دلت که شکست نمیتوانی دل بکنی! اینجا بوی ها را به خود خواهی گرفت. اینجا عجیب بوی میدهد! 🌹🍃 در تو را میخواند به جهاد و ایستادگی کنار که رفتی با آب نجوا کن..با آن نخل های سوخته ای که ایستاده مردند! با پرندگان و ماهیان....تلاطم اروند خاطر را آشفته میسازد 🌹🍃زمان در اینجا محبوس شده. در این رازی نهفته است. با عقل ظاهر بین نمیتوان پی به سر اینجا برد، برای محرم اسرار شدن باید باشی و با پای عشق قدم در راه نهی 🌹🍃از خاکی شدن نترس! با پای برهنه خودت را به آغوش گرم زمین بسپار که صدای می آید! پرتو نوری هستند که تو را به رب الارباب اشراق میرسانند... 💔 کاش میشد همیشه اونجا موند! 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
سلام سلام مَرد "بی تکرار" سلام به خون تو❣ که برهوت را سیراب کرد چه تهی⭕️ است دنیایی که در آن نباشی😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شـهـدا🌷 از خۅاب ۅ خۅراک افتادند تا دنیا نکند...💔 ۅ این است معناے ... ای کاش مردانه قدر مردانگی هایشاه را بدانیم...✋🏻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📚 ⛅️ 9⃣5⃣ 💢 با تو چه خواهد کرد⁉️ ''شام '' ى که از مقر حکومت بنى امیه بوده است... و بر تمام منابر، هر صبح و ظهر و شام ، على خطبه خوانده اند و به او گفته اند، ''شام '' ى که دست پرورده و اند،... ''شامى '' ى که اش را به با بسته اند، با تو چه خواهد کرد؟! 🖤چهار ساعت، این کاروان و و را بر '' دروازه جیران'' نگاه مى دارند... تا شهر را براى این پیروزى بزرگ مهیا کنند.... به نحوى که دروازه از این پس به خاطر این معطلى چند ساعته ،⏰ '' '' نام مى گیرد. پیش از رسیدن به شام ، تو خودت را به مى رسانى و مى گویى : بیا و یک در بکن. 💢شمر مى گوید: _باشد، هر خواهشى که کنى برآورده است. با تعجب و تردید مى گویى : _نگاه نامحرمان، و زنان آل الله را آزار مى دهد. ما را از دروازه اى وارد شام کن که باشد و چشمهاى کمترى نگران کاروانشود.شمر مى زند و مى گوید:_عجب ! نگاهها آزارتان مى دهد. پس از دروازه شهر وارد مى شویم ؛ جیران!و براى اینکه دلت 💕را بیشتر بسوزاند، اضافه مى کند: 🖤_یک خاصیت دیگر هم این دروازه دارد. اش با دارالاماره بیشتر است و در شهر مى توانند کنند.کاروان در ایستاده است... و تو به و کودکانى مشغولى... که زنى پرس و جو کنان خودش را به تو مى رساند، پسر جوانى که همراه اوست ، کمى دورتر مى ایستد... و زن که به کنیزان مى ماند، به تو سلام مى کند و مى گوید: 💢_من اسمم '' زینبه'' است. آمده ام براى خبر ببرم . شهر شلوغ است و ما نمى دانیم چرا. گفتند کاروانى از اسرا در راه است. آمده ام بپرسم که شما کیستید و در کدام جنگ اسیر شده اید. تو سؤ ال مى کنى:_خانم شما کیست ؟ کنیز مى گوید:_اسمش؛ است از طایفه بنى هاشم. و به جوان اشاره مى کند: _آن جوان هم پسر اوست. اسمش است سعد، قدرى نزدیکتر مى آید تا حرفها را بهتر بشنود. 🖤تو مى گویى : _✨حمیده را مى شناسم. سلام مرا به او برسان و بگو من زینبم، دختر امیرالمؤمنین، على بن ابیطالب. و آن سرها که بر نیزه است ، سر برادران و برادرزادگان و عزیزان من است . بگو که...پیش از آنکه کلام تو به پایان برسد،... کنیز از شنیدن خبر، بى هوش بر زمین مى افتد.سر بلند مى کنى، جوان را مى بینى که و مى گریزد.به زحمت از مرکب فرود مى آیى... ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💢چشم دلگرم به لبخند و چشم مادر خیره به شوق پدر شد و بار دیگر جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت. ⚜پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی👌 که راه ورسم رابه اوآموخت. شیفته ی مردانگی سیدالشهدا و غیرت شد. رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند، ردپایی که عطر در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند. 💢در گفت و گوهایش با مادر گفته بود. «قول میدهم مادر که شوم آخر» سر را فدای عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد. غیرتش باعث شد جانش♥️ را کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد❌ ⚜چه عاشقانه پر کشید🕊 و جام را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که به وصال‌ِ معشوق دارند💞 و آرزوی نوشیدن جام در دل.... ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شاهرخ ضرغام... خیلی کوچک بود که سایه یتیمی روی سرش سایه انداخت، از همان موقع تا وقتی که قد کشید و با آن هیکل درشتش بر و بازویی برای خودش بهم زد و شد یکه بزن محله، به اندازه پلک زدنی گذشت. 🍃از همان بچگی هم قید درس و مدرسه را هم وقتی معلم کلاس فقط به کلاس نمره قبولی داد، زد و همین اتفاق شد بهانه ای برای آشکار شدن گوهر و زیر بار ظلم نرفتن او😌 🌿شاخ و شانه کشیدن و چاقو کشی هایش که با قرار گرفتن او در کنار دوستانی از همین جنس، باعث شد تا گنده لات محل شود. 🍂روزها را در شب می کرد تا آن جا که شده بود نگهبان آنجا. یکی از روزهای همین ایام چشمش افتاد به خانمی که برای اجاره خانه و خرج فرزندانش مجبور به ایستادن پشت میز کاباره و امرار معاش از درآمد آنجا بود. به غیرت مردانه اش بر خورد، رگ گردنی شد و ضربانش بالا گرفت. زن را راهی خانه کرد و خودش خرج آن خانواده بی سرپرست را داد🙂 🌴شاهرخ که دل در گرو مردانگی و آزادگی داشت، از شاه و دربار هم که کارشان جز ظلم و زور نبود تنفر داشت اما از آن طرف دلداده بود که مظهر همان مردانگی و آزادگی بود. محرم که می شد با همان هیکل درشت و ابهتی که داشت میان دار هیئت میشد و با یا حسین هایش دیگر کسی جرئت نمی کرد آن هیئت را از عزاداری منع کند😇 🌳این دلدادگی و مشتی گری لطف ارباب را هم درپی داشت که وقتی در کنار دعای روز و شب مادر شاهرخ قرار گرفت سبب شد تا به یک باره با حرف های حاج اقای هیئت بیدار شود و ره صدساله را یک شبه برود. در توبه کرد و اشک ندامت ریخت بر گذشته ی سیاهش❣ 🌾عاشق شد تا آنجا که عشق او را با جمله ی «خمینی فدایت شوم» روی سینه اش خالکوبی کرد. گوش به فرمان امام جانش را کف دست گرفت و از مبارزه با داخلی تا جبهه های جنگ با دشمن خارجی رفت. بسیجی شد و ملحق شد به گروه فدائیان اسلام🌹 🍂در جبهه دست همه رفقای قدیمی اش را که همه از داش های تهران بودند را گرفت و گروه را تشکیل داد. همان گروهی که دشمن با شنیدن نامش رعشه به جانش می افتاد و می ترسید😎 🍁آدم خوارها در جهاد نفس و جهاد تن آنقدر پیشرفت کردند که به گروه پیشرو معروف شدند. پایان قصه گروه پیشرو هم شد. . 🍃آری. شاهرخ ،پاک شد و خاک شد. حال از او نامی مانده به بزرگی و پیکری که هنوز هم در آغوش جبهه به امانت مانده است😔 ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌸شهر را زرق و برق ها دوره کرده اند! رنگ به رنگ، مدل به مدل گویی ها خودشان را گم کرده اند!😔 🌸صدایِ خنده هایی که میانِ بوقِ ماشینها گم می‌شود؛ حواس را پرت می‌کند!! خیلی وقت است در سطحِ شهر، ها آرام و قرار و ندارند!! مدام در پیِ رنگ و لعابِ تازه ای، در کاسه می‌چرخند و مشتاقانه جدیدترین ها را دنبال می‌کنند. هرچه بیشتر، تر... 🌸گاهی تشخیصِ از سخت می‌شود!‌ لباسها، چهره ها، طرز راه رفتن و حتی صحبت کردنشان هم رنگ و بویی از ندارد😕 🌸پدری در آسمانها می بیند و خونِ دل می‌خورد💔 🌸کمی آنطرف تر؛ ایستاده ای متفاوت با همه!! سیاهیِ چادرت از هر رنگ و زرق و برقی خیره کننده تر است! آنقدر خیره کننده که چشم های را می‌زند. 🌸با می‌گذری و انگار نه انگار که طعنه ای در هوا برای تو رها شده است!‌با طمانینه می‌روی، نه صدای خنده ات حواسی را پرت می‌کند و نه رنگ و لعابِ صورتت چشمی را همراه🙂 🌸گویی مردها هم از عبور تو در آرامش اند...زیبایی ات را دست‌مایه جلب نگاه نکرده ای!‌و نگاه ها را به زمین می‌دوزد😌 ☘تمامِ شهر ماتِ توست اما بی هیچ توجهی می‌گذری!‌ حتی راه را برایت باز می‌کنند؛ همانهایی که کارشان بستنِ راهِ عروسکهاست! 🌸در انتهای مسیرت، آنجایی که زمین را به آغوش می‌کشد؛ مردی با خنده نظاره گرِ توست...مردی از جنسِ پدر😍 🌸گویی حضورِ زهرایی ات در میانِ شهر، قلبِ پر حرارتش را آرام کرده است...خندان است وقتی می‌بیند هنوز هم، میانِ این مردم دختری امانتدارِ بانوی آب وآیینه است. 🌸دخترانِ حاج قاسم همگی از جنسِ ما هستند فقط کمی دورتر. سیاهیِ دلربایِ چادرت، دخترانِ حاج قاسم را به تلاطم می‌اندازد...همگی مثل همیم. 🌸زین پس ما و مردانمان و عفاف را حفظ می‌کنند. از این پس تمامِ شهر است... 🌸"گفتند مادرتان؟ گفتیم: 💚" ☆☆ ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۲۳ تیر ۱۴۰۰ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡ 🍃خیال می‌کنند هر چه بیشتر بنویسی، راحت تر کلمات را بر زبان جاری می‌کند اما گویا در این وادی، همه چیز برعکسِ همیشه است. 🍃اینجا، در دیار حبیبانِ بی شمارِ ، هر چه بیشتر بدانی، کلمات کمتری را میهمان کاغذ می‌کنی؛ اصلا آنقدر در این راه متحیر می‌شوی و شگفت زده، که خیال می‌کنی جوهر کافی برای وصف هایشان در جهان نیست. 🍃تازه! اگر مخاطبت شهید حجت الله اصغری شیبانی باشد که دیگر مات می‌مانی و تنها خیره به کاغذ سفید مقابلت می‌شوی. تصور کن باید تمامِ آن سال زندگی را، را و همه ی قهرمانی هایش را خلاصه کنی در یک متن چند بندی. 🍃باید بنویسی و بگویی که او مرید بود؛ در هیئات پایه ثابت دلدادگی و در شیطنت ها روی کودکانه اش را نمایان می‌کرد. حجت البته نه! بهتر است بگویم ؛ با این نام وارد فضای مجازی شده بود تا هم شود و هم با این نامِ گمنام بماند. دیگر پس از این همه مدت، ورد زبانمان شده که زهرای مرضیه (س) گمنام می‌خرد. 🍃طاهای داستان! رسم دلبری را از بر بود، گویا شب های روضه قدم به قدم با شرمندگی آقا ابالفضل همراه میشد و تا می‌رفت؛ او هم در درون شرمنده بود. شرمنده دیوار های که محل تیر و ترکش ها شده بودند، شرمنده امام زمان (عج) که نتوانسته بود برای عمه شان شود. 🍃اما قصه قرار بود جورِ دیگری به پایان برسد، صدای حجت یا همان طاهای جهادگر به گوش حسین (ع) رسید و روحِ او بود که روز با جسمی بی دست به ملاقات خانواده ی آسمانی‌اش رفت. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٧ 📅تاریخ شهادت : ١ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٣٠ مهر ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : شهر ری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡شاهرخ ضرغام♡ 🍃خیلی کوچک بود که سایه روی سرش سایه انداخت، از همان موقع تا وقتی که قد کشید و با آن هیکل درشتش بر و بازویی برای خودش بهم زد و شد یکه بزن محله، به اندازه پلک زدنی گذشت. 🍃از همان بچگی هم قید درس و مدرسه را هم وقتی معلم کلاس فقط به کلاس نمره قبولی داد، زد و همین اتفاق شد بهانه ای برای آشکار شدن گوهر و زیر بار نرفتن او... 🍃شاخ و شانه کشیدن و چاقو کشی هایش که با قرار گرفتن او در کنار دوستانی از همین جنس، باعث شد تا محل شود. 🍃روزها را در شب می کرد تا آن جا که شده بود نگهبان آنجا. یکی از روزهای همین ایام چشمش افتاد به خانمی که برای اجاره خانه و خرج فرزندانش مجبور به ایستادن پشت میز کاباره و از درآمد آنجا بود. به غیرت مردانه اش برخورد، رگ گردنی شد و ضربانش بالا گرفت. زن را راهی خانه کرد و خودش خرج آن خانواده بی سرپرست را داد. 🍃شاهرخ که دل در گرو مردانگی و داشت، از و دربار هم که کارشان جز ظلم و زور نبود تنفر داشت اما از آن طرف دلداده بود که مظهر همان مردانگی و آزادگی بود. محرم که می شد با همان هیکل درشت و ُاُبهتی که داشت میان دار میشد و با یاحسین هایش دیگر کسی جرئت نمی کرد آن هیئت را از عزاداری منع کند. 🍃این دلدادگی و مشتی گری لطف را هم درپی داشت که وقتی در کنار دعای روز و شب مادر شاهرخ قرار گرفت سبب شد تا به یک باره با حرف های حاج آقای هیئت بیدار شود و رَه صدساله را یک شبه برود. در توبه کرد و اشک ندامت ریخت بر گذشته ی سیاهش. 🍃 عاشق شد تا آنجا که عشق او را با جمله ی «خمینی فدایت شوم» روی سینه اش کرد. گوش به فرمان امام جانش را کف دست گرفت و از مبارزه با داخلی تا جبهه های جنگ با دشمن خارجی رفت. بسیجی شد و ملحق شد به گروه . 🍃در جبهه دست همه رفقای قدیمی اش را که همه از داش های تهران بودند را گرفت و گروه را تشکیل داد. همان گروهی که دشمن با شنیدن نامش رعشه به جانش می افتاد و می ترسید. 🍃آدم خوارها در جهاد نفس و جهاد تن آنقدر پیشرفت کردند که به گروه پیشرو معروف شدند. پایان قصه گروه پیشرو هم شد. . 🍃آری! شاهرخ، پاک شد و خاک شد. حال از او نامی مانده به بزرگی و پیکری که هنوز هم در آغوش به امانت مانده است. ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ دی ۱۳۲۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ آذر ۱۳۵۹ 📅تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰چشم پدر دلگرم به لبخند و چشم مادر خیره به اشک شوق پدر😢 شد و بار دیگر پا به عرصه هستی گذاشت. پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی که راه ورسم رابه اوآموخت. 🔰محمدرضا شیفته ی مردانگی و غیرت ابوالفضل شد. رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از جوانان👥 را شیفته مرام و خوشرویی خود کند، ردپایی که عطر در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند. 🔰در گفت و گوهایش با مادر گفته بود. «قول میدهم مادر که شوم آخر» سر را فدای حرم عمه سادات🕌 کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد. باعث شد جانش را فدا کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد❌ 🔰چه عاشقانه پر کشید🕊 و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که عشق به دارند و آرزوی نوشیدن جام در دل♥️ ✍️نویسنده: 📆تـاریخ تـولـد: ۲۶ فروردین۱۳۷۴.تهران 📆تـاریخ شـهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴.حلب 🥀مـحل مـزار: گلزار شهدای علی اکبر چیذر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شـھـدا ... از خواب و خوراك افتادند تا دنیا خوابمان نڪند... ۅ این است معناے ... ا؎ ڪاش مردانه قدر مردانگے هایشان را بدانیم... 🌹 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
بر شمع حسینی همه پروانگی است ساقی حرمسرای فرزانگی است سوگند ! به لاله های در خون خفته او سرو شکوهمند است 💔 🥀 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh