🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #برگی_از_خاطرات 🌷روزی از موضوعی #ناراحت بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمید
🌷اين لطف خدا بود كه #ابوالفضل نسبت به بقيه همسن و سالهايش👥 متفاوت باشد. مادرش زمان برادر بزرگترش مريض احوال بود و شايد هنگام #شيردادن به آنها دقت نداشت اما براي ابوالفضل هميشه #باوضو شير ميداد.
🌷به نظر خودم شير دادن با وضو به بچه #تأثير بسيار زيادي در رفتار و روحيات او دارد👌 #شهيد بدون وضو از خانه خارج نميشد❌ به دوستانش هم خواندن قرآن📖 و #نماز_شب را بسيار توصيه ميكرد.
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍به وقت شهادت ❣✨بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج
9⃣0⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠همسران شهدا
🔰ارادت خاصی به 🌷شهید حاجحسین #خرازی داشت. کنارقبرشهید چند دقیقهای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت: #زهرا این قطعه #آرامگاه_من است، بعد از شهادتم🕊 مرا اینجا به خاک میسپارند.
🔰نمیدانستم در برابر حرف #ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض😢 را تقدیم نگاهـش کردم. هـر بـار کـه به #مـامـوریت میرفت، موقع خداحافظی👋 موبایل📱، شارژر موبـایل یـا یـکی از وسـایل دمدسـتی و #ضروریاش را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد☺️و خداحافظی کند.
🔰اما #دفعه_آخر که میخواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم💼 موقع #خداحافظی بوی عطر عجیبی😌 داشت. گفتم: #ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است⁉️
گفت: «من عطر نزدهام🚫»
🔰برایم خیلی جالب بود با اینکه #عطری به خودش نزده ⚡️اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با #پدرومادرش به ترمینال رفت. مادرشان مـیگفتند: وقتی ابوالفضل سوارماشین شد🚎بوی #عطرعجیبی میداد
🔰چند مرتبه خواستم به #پسرم بگویم چه بـوی عـطر خـوبی مـیدهی امـا نشد🚫 و پدرشان هم میگفتند: آن روز ابوالفضل عطر همرزمان #شهید🌷 را میداد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا⚰ بود.
🔰مـوقـع خـداحافظی #نگاه_آخرش به گونهای بود که احساس کردم ازمن، مهدی پسرمان وهمه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده💕 است. گفتم: #ابوالفضل چرا اینگونه خداحافظی میکنی⁉️ #نگاهت، نگاه دل کندن است
🔰شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه #شوخی کرد. گفت: چطور نگاه کنم که #تو احساس نکنی حالت #دل_کندن است؟!
امـا هیچ کـدام از ایـن رفـتارهایش پاسخگوی بغض و اشکهای من😭 نبود.
🔰وقتی میخواست از در خانه🚪 برود به من گفت: همراه من به #فرودگاه نیا❌ و #رفت. برعکس همیشه پشت سرش رانگاه نکرد. چند دقیقه⌚️ از رفتنش گذشت. منتظربودم مثل #همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند.# انتظارم به سر رسید.
🔰زنگ زدم📞 و گفتم این بار وسیلهای جا نگذاشتهای که به #بهانهاش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت: نه #عجله_دارم، همه وسایلم را برداشتم. ۱۳روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد☎️، ابوالفضل از #سوریه بود. شروع کردم بیقراری کردن و حرف از #دلتنگی زدن.
🔰گفت: #زهـراجـان نـاراحـت نـباش، احـتمال بسیار زیاد شرایطی پیش میآید که ما را دوشنبه🗓 برمیگردانند. شاید تاآنروز #نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم،یا #حرف_نگفتهای هست برایم بزن😢
🔰تـرس هـمه وجودم را گرفت😰 حرف
هایش بوی #حلالیت و خداحافظی👋 میداد. دوشنبه۲۴آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، #برگشت؛ معراج شهدای تهران🌷، سهشنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنارقبر #شهیدخرازی آرام گرفت.
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍ #برگی_از_خاطرات 🌷روزی از موضوعی #ناراحت بودم و از آن رنج میبردم، ابوالفضل منو دید و بعد از فهمید
🔸یکروز با بچه ها👥 مشغول صحبت کردن بودیم. از هر موضوعی بحث می شد که من گفتم من برای بعد از #بازنشستگی تصمیم دارم اینکارها را انجام دهم.
🔹به یکباره #شهیدراه_چمنی گفت: ای بابا یعنی ما میخواهیم با لباس سبز #پاسداری این همه عمر بکنیم🥺
🔸او راهش را از قبل انتخاب کرده بود و #شهادت را پیش روی خود می دیدید. هیچ چیز جز شهادت🌷 او را آرام نمیکرد. او شهادت را انتخاب کرد✅ و #شهادت👈 او را.
🔹او به دنبال #عاشقانه_ترین مرگ در راه رضای خدا♥️ بود و چه چیزی محبوبتر و عاشقانه تر از شهادت است⁉️
#ابوالفضل شهادت گوارای وجودت، یاد ماهم باش🙏
🔺همرزم و دوست شهید
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍به وقت شهادت ❣✨بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج
💠گفت و گو با شهید در عالم رویا
📝روایت خواندنی #همسر_شهید مدافع حرم «ابوالفضل شیروانیان»
🌷هنوز دوستهایش نیامده بودند تا #نحوه_شهادت ابوالفضل را بگویند. نمیدانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است⁉️ یک شب خوابش را دیدم.
🌷گفتم: #ابوالفضل چرا دیر کردی؟
گفت: کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب میدادم. گفتم: از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد💔 داشتی؟ گفت: راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت: بایست👤 ایستادم.
🌷پرسیدم: «چرا ایستادی؟» گفت: در غربت یک #آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم✅ گفت: پس بنشین. گفتم: سرم سنگین است، گفت: ابوالفضل سرت را روی #پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم👥
🌷بلند شدم، دیدم در یک باغ بزرگ🌳 پر از میوه ایستادیم. به من گفت: آقا ابوالفضل چند تا از این #میوهها بخوری سر دردت🤕 خوب میشود. منم تعدادی میوه خوردم.بعد هم رفتیم و #تمام.
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهیدانه زهرایی ها #شهید می شوند🌷 این را من نمیگویم نگاه کن #نگاهشان 👈حتے لبخندشان هم عطر #یاس دار
🔰چشم #پدر دلگرم به لبخند مادر و چشم مادر خیره به #اشک شوق پدر♥️ شد و بار دیگر #جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت.
🔰پسر شاگرد خوبی بود وپدر هم معلم خوبی که راه ورسم مردانگی👌 را به او آموخت. محمدرضا شیفته ی مردانگی #سید_الشهدا و غیرت #ابوالفضل شد. رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از جوانان👥 را شیفته مرام و خوشرویی خود کند، ردپایی که عطر #ایمان در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام ها را نوازش میکند.
🔰در گفت و گوهایش با مادر گفته بود.
«قول میدهم مادر که #شهید شوم آخر»
#سر را فدای حرم عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد.
"غیرتش" باعث شد جانش را #فدا کند❣ تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد📛
🔰چه #عاشقانه پر کشید🕊 و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که #عشق به وصالِ معشوق دارند و آرزوی نوشیدن جام #شهادت در دل....🌷
✍نویسنده: #بنت_الهدی
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🗺مـحل مـزار: گلزار شهدای علی اکبر چیذر
📚کتاب های منتشر شده در رابطه با شهید: #ابووصال
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نقاشی #چشمان تو را تا ڪہ خدا کرد گشتند ملائڪ همه #مبهوتِ نگاهت آیا ملکی تو ؟بشرے تو؟تو ڪہ هستی؟ ک
0⃣8⃣3⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠همسران شهدا
🔰ارادت خاصی به 🌷شهید حاجحسین #خرازی داشت. کنارقبرشهید چند دقیقهای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت: #زهرا این قطعه #آرامگاه_من است، بعد از شهادتم🕊 مرا اینجا به خاک میسپارند.
🔰نمیدانستم در برابر حرف #ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض😢 را تقدیم نگاهـش کردم. هـر بـار کـه به #مـامـوریت میرفت، موقع خداحافظی👋 موبایل📱، شارژر موبـایل یـا یـکی از وسـایل دمدسـتی و #ضروریاش را جا میگذاشت تا به بهانه آن بازگردد☺️و خداحافظی کند.
🔰اما #دفعه_آخر که میخواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. همه وسایلش را جمع کردم💼 موقع #خداحافظی بوی عطر عجیبی😌 داشت. گفتم: #ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است⁉️
گفت: «من عطر نزدهام🚫»
🔰برایم خیلی جالب بود با اینکه #عطری به خودش نزده ⚡️اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با #پدرومادرش به ترمینال رفت. مادرشان مـیگفتند: وقتی ابوالفضل سوارماشین شد🚎بوی #عطرعجیبی میداد
🔰چند مرتبه خواستم به #پسرم بگویم چه بـوی عـطر خـوبی مـیدهی امـا نشد🚫 و پدرشان هم میگفتند: آن روز ابوالفضل عطر همرزمان #شهید🌷 را میداد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا⚰ بود.
🔰مـوقـع خـداحافظی #نگاه_آخرش به گونهای بود که احساس کردم ازمن، مهدی پسرمان وهمه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده💕 است. گفتم: #ابوالفضل چرا اینگونه خداحافظی میکنی⁉️ #نگاهت، نگاه دل کندن است
🔰شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه #شوخی کرد. گفت: چطور نگاه کنم که #تو احساس نکنی حالت #دل_کندن است؟!
امـا هیچ کـدام از ایـن رفـتارهایش پاسخگوی بغض و اشکهای من😭 نبود.
🔰وقتی میخواست از در خانه🚪 برود به من گفت: همراه من به #فرودگاه نیا❌ و #رفت. برعکس همیشه پشت سرش رانگاه نکرد. چند دقیقه⌚️ از رفتنش گذشت. منتظربودم مثل #همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند.# انتظارم به سر رسید.
🔰زنگ زدم📞 و گفتم این بار وسیلهای جا نگذاشتهای که به #بهانهاش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت: نه #عجله_دارم، همه وسایلم را برداشتم. ۱۳روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد☎️، ابوالفضل از #سوریه بود. شروع کردم بیقراری کردن و حرف از #دلتنگی زدن.
🔰گفت: #زهـراجـان نـاراحـت نـباش، احـتمال بسیار زیاد شرایطی پیش میآید که ما را دوشنبه🗓 برمیگردانند. شاید تاآنروز #نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم،یا #حرف_نگفتهای هست برایم بزن😢
🔰تـرس هـمه وجودم را گرفت😰 حرف
هایش بوی #حلالیت و خداحافظی👋 میداد. دوشنبه۲۴آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، #برگشت؛ معراج شهدای تهران🌷، سهشنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنارقبر #شهیدخرازی آرام گرفت.
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰اشک با طعم شیرکاکائو 🔸یک سال فقط یک کارت برای ورود به #بیت_رهبری دادند. من اصرار داشتم که محمدرضا
💢چشم #پدر دلگرم به لبخند #مادر و چشم مادر خیره به #اشک شوق پدر شد و بار دیگر جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت.
⚜پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی👌 که راه ورسم #مردانگی رابه اوآموخت. #محمدرضا شیفته ی مردانگی سیدالشهدا و غیرت #ابوالفضل شد. رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند، ردپایی که عطر #ایمان در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند.
💢در گفت و گوهایش با مادر گفته بود.
«قول میدهم مادر که #شهید شوم آخر»
سر را فدای #حرم عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد.
غیرتش باعث شد جانش♥️ را #فدا کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد❌
⚜چه عاشقانه پر کشید🕊 و جام #شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که #عشق به وصالِ معشوق دارند💞 و آرزوی نوشیدن جام #شهادت در دل....
✍️نویسنده: #بنت_الهدی
🌸به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#عزیز_تر_از_جان ♻️آقا ابوالفضل بی تاب #رفتن شده بود. گاهی صدای دعاهایش🤲 را می شنیدم. #چشمانش پر از
🔸یکروز با بچه ها👥 مشغول صحبت کردن بودیم. از هر موضوعی بحث می شد که من گفتم من برای بعد از #بازنشستگی تصمیم دارم اینکارها را انجام دهم.
🔹به یکباره #شهیدراه_چمنی گفت: ای بابا یعنی ما میخواهیم با لباس سبز #پاسداری این همه عمر بکنیم🥺
🔸او راهش را از قبل انتخاب کرده بود و #شهادت را پیش روی خود می دیدید. هیچ چیز جز شهادت🌷 او را آرام نمیکرد. او شهادت را انتخاب کرد✅ و #شهادت👈 او را.
🔹او به دنبال #عاشقانه_ترین مرگ در راه رضای خدا♥️ بود و چه چیزی محبوبتر و عاشقانه تر از شهادت است⁉️
#ابوالفضل شهادت گوارای وجودت، یاد ماهم باش🙏
🔺همرزم و دوست شهید
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰سهشنبه بود. من به جلسه #قرآن رفته بودم. در جلسه قرآن بودم که به من #زنگ زدند. پرسیدند خانهای؟ گفتم نه. بعد گفتند بروید خانه🏡 کارتان داریم.
🔰فهمیدم از #دوستان هادی هستند و صحبتشان درمورد هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند.
🔰من سریع برگشتم. چند نفر از بچه های مسجد🕌 آمدند و گفتند هادی #مجروح شده.
🔰من اول حرفشان را باور کردم؛ گفتم حضرت #ابوالفضل(ع) و امام حسین(ع) کمک میکنند، عیبی ندارد. اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت، همسایهها آمدند و #مادر دو تن از شهدای محل🌷 مرا در آغوش گرفتند وگفتند هادی به #شهادت رسیده.
#شهید_هادی_ذالفقاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃پسرک سینه اش را سپر کرده و با غرور متنی که حاصل نگارش خویش بود میخواند، دلتنگی نفسش را تنگ میکند ولی از تک و تا نمیافتد. جای خالی #پدر که با تصویرش پر شده بغض را تا چشمانش بالا میآورد ولی باز هم از نطق کردن نمیایستد.
🍃هرچه باشد پسر همان پدر است، پسر مهدی ناظری. همان که زاده بهار بود و در بهار هم جاودانه شد، هم جسم و هم جانش. جسمش در دل #شام و جانش در آسمان. مهدی همانی بود که در رویای خویش سوار بر ذوالجناح #سیدالشهدا در گودی قتلگاه میجنگید وَ همین شد مجوز حضورش در کربلای شام که نمایانگر ظلمی عظیم بود.
🍃پس ساکت ننشست و راهی شد تا خودش رنگ حقیقت به آن رویا بزند، رفتنی همراه با عطر #گمنامی. رفتنی که فقط خبرش آمد! پیکری در کار نبود و همین دو طفل چشم به راه را خون به جگر میکرد.
🍃در نهایت چهار سال و چهار ماه چشم انتظاری حاصلش شد بازگشت پدری خوابیده در تابوت و چندی بعد منزلگاه آخر که سنگ سرد و حکاکی شده، نشانیاش بود.
🍃سنگی که زین پس باید دلتنگی های زینب را به جان بخرد، بغض نهان در گلوی #ابوالفضل را تماشاگر باشد و مأمن شود برای درد و دل های زنانه ای از جنس فراق یار.
✨سالگرد شهادتت مبارک #پرستوی_حرم
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مهدی_نظری
📅تاریخ تولد : ۱٣۶۴
📅تاریخ شهادت : ٢۰ خرداد ۱٣٩۵
📅تاریخ انتشار : ۱٩ خرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : حلب_سوریه
🥀مزار شهید : خوزستان_گلزار شهدای اندیشمک
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🍃وقتی #اخلاق و رفتارش را میدیدند، باورشان نمیشد او نظامی باشد مردی از جنس مهربانی، از تبار آسمان ها...
🍃شهید مدافع حرم رضا خرمی متولد ٢٩ آبان۱٣۵٣ از تهران در خانواده متدینی بدنیا امد، اهل #نماز_اول_وقت بود و احترام زیادی به پدر مادر خود میگذاشت. واین دو، راه های رسیدنش به شهادت بودند...
🍃رفتارهایش زمینی نبود! به قول همسرش اگر به #مرگ طبیعی از دنیا میرفت حیف میشد. وقتی همسرش از او میپرسید "اگر #شهید شوی من چکار کنم؟ میگفت مگر خون من از بقیه شهدا رنگین تر است؟" شهدای زیادی هستند که حتی پیکرشان هم برنگشته و تنها با نابودی #رژیم_اسرائیل میتوان به پیکرشان دسترسی پیدا کرد...
🍃برای آسایش خانواده اش هرکاری را که میتوانست انجام میداد. از همبازی شدن با #ابوالفضل چند ماهه تامَحرَم راز رضوانه بودن. همه از کارهایی بود که از صمیم #قلب انجام میداد.
🍃از ابتدای جنگ #سوریه در میدان رزم بود. در میدان همیشه همرزمان خود را که زخمی شده بودند به عقب بر میگرداند. دوماه رجب و #شعبان را روزه گرفت تا شهادت نصیبش شود ....
زمینی شدنت مبارک مدافع عمه ی سادات(س)🌻
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_رضا_خرمی
📅تاریخ تولد : ٢٩ آبان ۱٣۵٣
📅تاریخ شهادت : ۱۴ خرداد ۱٣٩۵
📅تاریخ انتشار : ٢٨ آبان ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : خانطومان
🥀مزار شهید : تهران
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃وقتی #اخلاق و رفتارش را میدیدند، باورشان نمیشد او نظامی باشد مردی از جنس مهربانی، از تبار آسمان ها...
🍃شهید مدافع حرم رضا خرمی متولد ٢٩ آبان۱٣۵٣ از تهران در خانواده متدینی بدنیا امد، اهل #نماز_اول_وقت بود و احترام زیادی به پدر مادر خود میگذاشت. واین دو، راه های رسیدنش به شهادت بودند...
🍃رفتارهایش زمینی نبود! به قول همسرش اگر به #مرگ طبیعی از دنیا میرفت حیف میشد. وقتی همسرش از او میپرسید "اگر #شهید شوی من چکار کنم؟ میگفت مگر خون من از بقیه شهدا رنگین تر است؟" شهدای زیادی هستند که حتی پیکرشان هم برنگشته و تنها با نابودی #رژیم_اسرائیل میتوان به پیکرشان دسترسی پیدا کرد...
🍃برای آسایش خانواده اش هرکاری را که میتوانست انجام میداد. از همبازی شدن با #ابوالفضل چند ماهه تامَحرَم راز رضوانه بودن. همه از کارهایی بود که از صمیم #قلب انجام میداد.
🍃از ابتدای جنگ #سوریه در میدان رزم بود. در میدان همیشه همرزمان خود را که زخمی شده بودند به عقب بر میگرداند. دوماه رجب و #شعبان را روزه گرفت تا شهادت نصیبش شود ....
زمینی شدنت مبارک مدافع عمه ی سادات(س)🌻
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
#شهید_رضا_خرمی🌷
#سالروز_ولادت🎀
📅تاریخ تولد: ٢٩ آبان ۱٣۵٣
📅تاریخ شهادت: ۱۴ خرداد ۱٣٩۵
🕊محل شهادت: خانطومان
🥀مزار شهید: تهران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh