eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜آیت اله بهجت(ره): 👈اگر #نمازتان را مراقبت و محافظت نڪنید ❌میلیاردها قطره #اشڪ هم برای #سیدالشهدا بریزید،درآخرت شما را نجات نمیدهد. #نماز_اول_وقت_بخونیم ❤️ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
این هنر #مدافعان است که #عاشورا را جور دیگری رقم بزنند و پیروزی✌️ را در لباس غالب شدن بر یزیدیان دوران، به پیشگاه #سیدالشهدا(ع) پیشکش کنند، خودی نشان بدهند و ندای «هل من ناصر» ارباب عالمیان را پاسخی کوبنده‌تر✊ از همیشه باشند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#هدفش که معلوم شد #راهش را که شناخت دیگر به دنیا اجازه نداد سد راهش شود📛 از آن گذشت. #شهید_محمدر
0⃣3⃣6⃣ 🌷 💠تا آخر بخوانید (هو الحَقُّ المُبین) همیشه روضه شنیده ایم ⚡️اما هم عالمی دارد... 💢صحنه اول: محمدرضا از تماس گرفته☎️؛ پشت تلفن التماس میکند: -مامان! توروخدا دعا کن بشم. +تو شو، شهید میشی... -به خدا دیگه خالص شدم. دیگه یه ذره ناخالصی تو دلم نیست🚫. +پس شهید میشی🕊. _ حالا که راضی شدی، دعا کن برگردم. 💢صحنه دوم: مهمان شدیم. قرار است بدنِ پاره جگرمان را تحویل بگیریم و وداع کنیم😢. بعد از روز دلتنگی، با خودم گفتم محکم در آغوشش می گیرم💞 و التماسش میکنم سلام و ارادت و دلتنگی مرا به برساند. اما... ⇜ به سینه اش دست نزن🚫. ⇜نمی شود در آغوشش بگیری. ⇜صورتش را آرام ببوس و اذیتش نکن. ⇜به زیاد دست نزن. مضطر به روی ماهش نگاه کردم و پرسیدم: ! چه کردی با خودت⁉️😭 💢صحنه سوم: شب قبل از است. مادر بی تاب شده، قرار ندارد. دست به دامان شهدای شدیم . مادر با همرزم 👥محمدرضا در کهف خلوت کرده: _ بگو محمد چطور شهید شد؟ +بگذرید... _ خودش گفت دوست دارد بی سر برگردد. +همانطور که دوست داشت شد؛ و ... 💢صحنه چهارم: برای بدرقه اش نشسته ایم کنار منزل جدیدش بی ترس و بی درد و آرام😌. متحیر ایستاده و این پا و آن پا می کند، _ پس چرا نمیخوانی⁉️ _ نیست که تکان دهم و تلقین بخوانم... 🔸حالا میدانیم ⇜اربا اربا یعنی چه ⇜ یعنی چه، ⇜ یعنی چه، ⇜ یعنی چه 🔹از تو ممنونیم که به اندازه بال مگسی، سیدالشهدا را به ما چشاندی، گوارای وجودت نازنینم. 🌾آسان و سختِ عشق، سوا كردنى نبود! 🌾ما نيز مهر و قهر تو در هم خريده ايم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣جایِ گِلِه ز فاصله ها گریه می کنم😭 💛با نام گـریه می کنم ❣من که تمام عمر ز داغت گریستم 💚در بین هم چه بسا گـریه می کنم ❣باید هزار سال برای تو گـریه کرد 💙قدر هزار سال گـریه می کنم ❣من سمت می روم و عابری به من 💜می گوید گـریه می کنم ❣تو خواستی كه حاجتِ من شد روا 💖بر نذرهای گشته ادا گـریه می کنم😭 ❣حالا تو بخش# بخش شدی "حا" شدی و "سین" 💛حالا تو را هجا به هجا می کنم ❣تو در ازای اشک به مـن بده 💚من در ازای کـرب و بلا گـریه می کنم😭 ⚜💢⚜💢⚜💢⚜💢⚜💢⚜💢⚜ 🌾این حسین کيست که در قلب همه جا دارد 🌾این همه عاشق دیوانه و شیدا دارد💞 🌾این حسین کيست که نام کـرمش در دو سرا 🌾این چنین پیش رتبه ی اعلا دارد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣1⃣1⃣ به یاد #شهید_حسین_محرابی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات #سالروز_شهادت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣2⃣8⃣ 🌷 💠فقط برای کار کنید👇👇 ✍همسر_شهید: حسین بہ اومد. تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن گفتم: کجایی؟؟ ✅ در محضر یہ ڪم ساڪت شد. ✅ گفت: جز هیچے بہ دردم نخورد. پرسیدم: ؟ ✅ براے رضاے خدا نبود... میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے باشہ گفتم: هیئت رفتن هات؟ ✅ ڪامل براے رضاے خدا نبود. دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم، خودش ادامہ داد ڪه: 💖شهادت من رو برد بالا اگہ شهید نمیشدم، دست بودم ✨خیلے ڪار دارم، اگہ بدبخت میشدم... ✨نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ بہ سختے صحبت میڪرد، انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت. دوبارہ تأڪید ڪرد: 🌹جز شهادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے بود آخرش هم گفت: 🔶 خیلے زود دیر میشہ بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن. خندید هیچے نگفت و رفت...😔😔 🎤راوی: همسر شهید مدافع حرم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌹🌸هرگـاه شب جمعه شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد #سیدالشهدا(ع) یاد مے ڪننـد. بیاد #شهید_هادی_ذوالفقاری🌷 #رفیق_شهیدم_التماس_دعا #شادی_روحش_صلوات 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
محمدهادی 20 روزه بود🍼 که #گریه عجیبی می‌کرد...😭 آن موقع در تهران تنها بودیم، خانواده‌ام نزدیک‌ام نب
8⃣2⃣9⃣ 🌷 💠از شهدا الگو بگیریم 🔰روزی که آقا مهدی از من پرسید :اگر همسر آینده ات زیاد برود چه کار میکنی⁉️بدون معطلی گفتم :آن موقع دیگه هستن و هر امری کنند بر من واجبه✅ که اطاعت کنم.»😉 🔰حرفی که کار خودش را کرد و و خواهرش را روز شهادت امام هادی(ع) به در خانه ما🏡 کشاند . رفتیم که صحبت کنیم و آشنا شویم💞 🔰آقا مهدی به من گفت :من سیستان و بلوچستان خدمت کردم به امید الان هم قوه قضائیه هستم انشاءالله 🌷 همانجا فهمیدم چه روزهایی در پیش دارم😢ولی خودم را آماده بیش تر از اینها کردم💪 🔰این گونه شد که برای بله برون💍 به منزل ما آمدندو تمام مدتی که عاقد محرمیت را می خواند، تربت📿 (ع) را در دستش میدیدم،آن شب حجب و را در چشمان مهدی میدیدم😍. 🔰 اولین باری بود که یک دل سیر نگاهش کردم🙈من هروز بیشتر میشدم و برای اولین بار احساس میکردم تکیه گاه بزرگی در زندگی پیدا کردم😌. آقا مهدی شده بود 🔰وقتی اش را میدیدم گذر زمان⌛️ را فراموش میکردم و تمام دنیا را در خنده هایش میدیدم😍 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
زندگــے ... از #شہادت آغاز می‌شود آنانڪہ یڪ عمر #مرده_اند ، 💥یڪ لحظہ هم شهید #نخواهندشد❌ #رزقک_شه
9⃣7⃣9⃣ 🌷 🗓تولد: 9 1364 / تهران 📋مسئولیت: فرمانده تیپ سیدالشهدا (ع) 🌷شهادت: 16 1394 / حلب 🔰شهید محمدحسین ، متولد نهم تیرماه 1364  دانشجوی مهندسی عمران  دانشگاه آزاد🏢 واحد یزد، از فعالان دانشجویی و از فعالان ستاد تدفین 🌷 این دانشگاه بود 🔰حضور وی در با عنوان مربی آموزشی شروع شد، 💥اما چنان در بین نیروها درخشید که مورد توجه ارشد نظامی واقع شد👌 و بعد از مدتی به عنوان فرمانده تیپ هجومی (ع) منصوب شد. 🔰محمدحسین را در سوریه به نام مستعار « » می‌شناختند. حاج قاسم سلیمانی نگاه ویژه‌ای به محمدحسین داشت☺️ و در یکی از دیدارهایش گفته بود: عمار برای من مثل « » بود. شجاعت💪 و دلاوری محمدخانی باعث شده بود که همواره او را در ببینند. 🔰دل بی‌باک و سر نترس❤️ محمدحسین در بین نیروهایش مشهور بود. تا جایی که می‌ توانست از خواب و می‌گذاشت که ♨️حتما خودش در خط حضور داشته باشد. فرمانده بارها بهش می‌گفت: «شما وقتی فرمانده هستی، بری خطِ اول و بجنگی. اگه اتفاقی برای شما بیفته، شیرازهٔ کار از هم می پاشه💥 » 🔰اما قبول نمی کرد❌ میخواست حتماً کنار نیروهایش وسط معرکه باشد. خیلی راحت می توانست بیاید عقب خط بنشیند، بی سیم📞 دستش بگیرد و با بی‌سیم نیروها را کنترل و مدیریت کند؛ ولی این کار را نمی کرد. 🔰 به دست میگرفت و می رفت خطِ اول جبهه. در عین فرماندهی و هوش نظامی💬همیشه در میانه میدان بود. تا اینکه نیمه سال 94، آرزوی دیرینه‌اش تحقق یافت و در حومه شهر به خون سرخ❣ خویش آغشته گشت و خود را به قافله رسانید🕊 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜فرازی از وصیت نامه #شهید_مدافع_حرم_علی_امرایی... 🔸خواب دیدم خواب #کربلا را.حضرت از ضریح مبارک🕌 بی
3⃣0⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰علی، از همان اوایل کودکی، عشق❤️ وعلاقه فراوانی به شرکت در و مراسم مذهبی ازخود نشان می‌داد و از آنجایی که پدر و مادر بزرگوارش، خود در خانواده ای و معتقد به دین، و مذهب پویای شیعه تربیت شده بودند از بردن به مراسمات مذهبی دریغ نمی‌ورزیدند❌ 🔰و این حرکت باعث می‌شد او بیش از پیش به روضه‌ها ومراسمات علاقمند شود💞 لذا با همین اندیشه وتفکر💭 که معمولا سفارش دین ماست رشد کرد و تربیت یافت. 🔰وی همزمان تحصیلات ابتدایی، راهنمایی ومتوسطه📚 را با موفقیت در شهر به پایان رسانید و سپس در رشته کامپیوتر💻 در دانشگاه پذیرفته شد. همه این اتفاقات در کنار فعالیت های بی وقفه او در زمینه به اهل بیت عصمت وطهارت(علیهم‌السلام) اتفاق می‌افتاد. 🔰ایشان مامن و ماوای خود را هیئت‌ها، و عشق ورزیدن💖 به بزرگوار و عشق بسیار بالا به سید الشهدا امام حسین (ع) و اهل بیت او و همچنین مجالس روضه و عزاداری🏴 برای اهل بیت به ویژه اطهر (س) می‌دانست. 🔰او هر زمان که در امورات زندگی با سخت و دشوار و یا لاینحل برخور می‌کرد😓 خویشتن و دیگران را به صبر و تحمل و سعه صدر و توسل به (ع) و توکل بر خداوند🙏 جل جلاله و خواندن زیارت عاشورا📖 دعوت می کرد. معتقد بود هر امر لا ینحلی را حل می‌کند👌 مگر آنکه مصلحت خداوند بر چیز دیگری قرار گرفته باشد. 🔰زیرا ذات مقدس مصلحت ما را درچیز دیگری می‌داند که این به نفع ماست. ولی اعتقاد به حرکت🚶 و تلاش در امور زندگی داشتند و را نکوهش می‌کردند. فردبسیار پرتلاشی بود. یکی از اعتقادات مستحکم او که همیشه ورد زبانش بود این بود که خرج کردن برای امام حسین (ع) زیادی دارد و جایگزینی برای آن نمی‌توان پیدا کرد⛔️ منظور او از خرج کردن، و چند وجهی بود. تلاش جسمانی و فیزیولوژیکی، رفتاری، گفتاری، به دستورات قرآن و اهل بیت، خرج کردن مادی و غیره بود.  🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
⭕️ #ابراهیم از همان سنین کودکی و هنگام فراغت از تحصیل، به ویژه در تعطیلات تابستـ☀️ان با کار و تلاش ف
3⃣1⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰با شروع رمضان، در 🗓تاریخ 23/4/61 در منطقه شرق ، فرماندهی تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این به⇜ لشکر، تا زمان ، در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد. 🔰در عملیات (ع) و محرم در سمت قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگید👊 در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت یازدهم قدر را که شامل: 🔅لشکر 27 حضرت رسول(ص)، 🔅لشکر 31 عاشورا، 🔅لشکر 5 نصر و 🔅تیپ 10 بود، به عهده گرفت. 🔰سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی او در عملیات و تصرف ارتفاعات کانی مانگا از خاطره‌ها محو نمی‌شود🗯 اوج آفرینی این سردار بزرگ در عملیات بود. 🔰در این مقطع، تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیوی‌اشـ🌍، خواب و خوراک و هرگونه بهرة مادی از دنیا را برخود کرد و با ایثار خون❣خود برگی خونین در📆تاریخ رقم زد. 🔰سرانجام، 🗓17 اسفند سال 1362🗓 در به شهادت رسید🕊🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عمــــــار... دلتنگیــ💔ـم برای #صاعقه ی نگاهت. از همان ها که تخریب⚡️ میکند بنای آلودگی ها را و #م
♦️هر دو «سردارزاده» بودند و هم‌ دانشگاهی. درسشون که تموم شد، شدند #همکار دست تقدیر #همرزمشون هم کرد👥 در جبهه‌های سوریه، برای دفاع از حریم اهل بیت. ♦️آخه هر دو، عاشق❤️ سینه چاک #امام_حسین بودند. ↼یکی‌شون شد؛ #فرمانده تیپ سیدالشهدا ↼یکی‌شونم #تخریبچی تیپ سیدالشهدا✅ ♦️القصه؛ #تخریبچی زودتر شهید شد🕊 اونم چه #شهیدی...! فرمانده هرچی که تو روضه‌ها خونده و شنیده بود حالا به چشم می‌دید😔 یه پتو آورد و شروع کرد به #جمع_کردن گلی که پرپر شده🌷 بود. ♦️تخریبچی شو تو بغل گرفت💞 و گفت: ای بی‌معرفت! #رفتی و منو با خودت نبردی؟ اما تخریبچی بی‌معرفت نبود. سه روز🗓 بعد اومد سراغ فرمانده. دستش رو گرفت و #باهم پر‌کشیدند🕊 تا خود خدا. همون‌جایی که #حسین(ع) ساکن بود. ♦️خلاصه قصه شون هم شد: ⇜عشــ💖ـقِ سیدالشهدا ⇜ #تیپ سیدالشهدا ⇜محضر #سیدالشهدا #شهید_محمدحسین_محمدخانی (حاج عمار) فرمانده تیپ سیدالشهدا #شهید_روح_الله_قربانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣4⃣1⃣ به یاد #شهید_محمد_تاجبخش 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣6⃣1⃣1⃣ 🌷 🔰محمد تاجبخش 16 سال 1368📆 در شهرستان گتوند استان خوزستان متولد شد🎈 و مرداد سال1396 در دفاع از حرم اهل بیت (ع) و حرم (س) در رویارویی با گروه های تكفیری👹 و در پاتك دشمن در منطقه عملیاتی در سن 28 سالگی به درجه شهادت نائل آمد🕊 🔰محمد وقت زیادی از شبانه روز را در می گذراند و نماز اول وقت👌 و وی ترك نمی شد. پشتكار در كار خیر و فعالیت، گشاده رو بودن🙂 رازداری، احترام به و بزرگترها، و خوش خلقی از دیگر خصوصیات محمد🌷 بود.  🔰شهید تاجبخش در حوزه نیز فعالیت داشت و بیش از 12 سال عضو هیات نظارت بر انتخابات📥 در شهرستان بود. شهید محمد، حضور در جبهه سوریه و دفاع از حریم اهل بیت (ع) را برای كسی به زبان نیاورد❌ و پس از كسب اطلاع، همه را داده بود تا این موضوع فاش نشود🤐 🔰كمك به فقرا و محرومان💰 از دیگر كارهایی بود كه پس از به رسیدن وی، از سوی دوستانش اطلاع یافتیم. محمد در جبهه سوریه فرمانده عملیات مقر (ع) بود، كه در كنار شهیدان مرتضی حسین پور🌷(حسین قمی) از شهدای مدافع حرم لنگرود، و از شهیدان مدافع حرم اصفهان همرزم بود كه در در یك خاكریز در كنار هم👥 حضور داشتند و پس از حدود 38 روز حضور در جبهه به شهادت رسید🕊 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فرازی_از_وصیت 3⃣1⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_حسن_غفاری ⚜آری! این است وعده الهی، #بازگشت همه به س
#فرازی_از_وصیت 4⃣1⃣ 💢قسمتی از وصیت نامه #شهید_مرتضی_عبداللهی ⚜دوست دارم اگر #شهید شدم؛ پیکری نداشته باشم ❌ ⚜از ادب دور است که در پیشگاه #سیدالشهدا با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔺هر وقت منزل🏘 مي‌آمد بلافاصله بعد از ناهار با كامپيوتر💻 كار مي‌كرد. وقتي مي‌خواستم كمي #استراحت كند
🔹همواره در ایام #محرم به همراه پدر خود👥 مراسم شبیه سازی و تعزیه برگزار می نمود؛ میزان و شدت علاقه او به مراسم عزاداری🏴 #سیدالشهدا(ع) وصف ناپذیر بود. 🔸در جریان حضور تروریست ها👹 در #سوریه به این کشور سفر نمود و شجاعت و ایثارهای او هیچ گاه از ذهن رزمندگان اسلام پاک شدنی نیست❌ و 🔹سرانجام به پاس مزد این رشادت ها و #تعزیه خوانی ها برای امام حسین(ع)،  در شهر #حلب در دفاع از حریم عقیله بنی هاشم و در  روز اول آبان ماه سال 1394 همزمان با تاسوعای حسینی🏴 در سن 28 سالگی به آسمان بال گشود🕊 #شهید_روح_الله_طالبی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چهره‌ای منور به مهر ازلی با چاشنی همیشگی لبخند😍 عبا و عمامه بر دوش، تصویری است که بر سر در عمارت ساد
📜فرازی از فداکار و مهربانم آن‌قدر در حق من لطف، گذشت و ایثار کردی و آن‌قدر از خواسته‌های خود گذشتی♥️ که تنها جمله‌ای که در برابر این‌همه سختی‌هایی که متحمل شدی می‌توانم بگویم آن است که ... ✍بار سنگین زندگی و فرزندان به دوش شما بود، سختی‌های تنهایی💔 و غربت و ... را تحمل کردی تا من در تحصیل و درس خواندن📚 اذیت نشوم، مرا و برایم طلب مغفرت کن. ✍مرا در دفن کنید تا در پناه بی‌بی فاطمه معصومه (س) که سال‌ها "جیره‌خوارش" بوده باشم مقداری تربت (ع) و مقداری از تربت شلمچه شهدای بزرگ🌷 همراهم بگذارید شاید مشمول آن‌ها شوم، همچنین دستمال مشکی اشکم😭 که خدا قبول کند در روضه‌هایم همراهم بوده آن را هم همراه بگذارید. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📞 از ابراهیم به ملت ایران🇮🇷 💌پیـام من فقط این است: 👈در زمان #غیبت، اطاعت محض از "ولایـت فقیـه" د
6⃣3⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰با شروع رمضان، در 🗓تاریخ 23/4/61 در منطقه شرق ، فرماندهی تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص) را به عهده گرفت و بعدها با ارتقاء این به⇜ لشکر، تا زمان ، در سمت فرماندهی آن لشکر انجام وظیفه کرد. 🔰در عملیات (ع) و محرم در سمت قرارگاه ظفر، سلحشورانه با دشمن متجاوز جنگید👊 در عملیات والفجر مقدماتی، مسؤولیت یازدهم قدر را که شامل: 🔅لشکر 27 حضرت رسول(ص)، 🔅لشکر 31 عاشورا، 🔅لشکر 5 نصر و 🔅تیپ 10 بود، به عهده گرفت. 🔰سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر 27 تحت فرماندهی او در عملیات و تصرف ارتفاعات کانی مانگا از خاطره‌ها محو نمی‌شود🗯 اوج آفرینی این سردار بزرگ در عملیات بود. 🔰در این مقطع، تمام توان خود را به کار گرفت و در آخرین روزهای حیات دنیوی‌اشـ🌍، خواب و خوراک و هرگونه بهرة مادی از دنیا را برخود کرد و با ایثار خون❣خود برگی خونین در📆تاریخ رقم زد. 🔰سرانجام، 🗓17 اسفند سال 1362🗓 در به شهادت رسید🕊🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سوغاٺ براے ⇜پاره‌پاره‌‌هاےبدنشان‌بود حالا چه‌ داری برای⁉️پیشکش‌ کردن‌ به 💥 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش #11قسمت_یازدهم 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد
❣﷽❣ 📚 💥 2⃣1⃣ 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. 💢 به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. 💢نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. 💢شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» 💢شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» 💢و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» 💢 مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. 💢عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌻چقدر از مَنش این #شهدا دور شدیـم 🍂آنقدر خیره بہ دنیا شده و #ڪور شدیـم 🌻 معذرت ازهمہ خوبان و همہ ه
5⃣3⃣3⃣1⃣🌷 🌸مصاحبه با هادی 🍁خواهر 🌀شما شهیدی هستید که فقط در کتاب📚 «سلام بر ابراهیم» دنیایی از ویژگی‌های متمایز برای ایشان ذکر شده است، راز این همه برای این چیست⁉️ ⚜همه نوشته‌های📝 کتاب سلام بر ابراهیم است و هیچ حرف اضافه‌ای نوشته نشده و این نوشته‌ها ماجراهای هستند که ما و دوستانش در زندگی از او دیدیم و همه این‌ موارد به شکل کتابی به ارائه شده است. 🌀به نظرم راز این همه در خانواده است؛ ابراهیم در خانواده‌ای تربیت شد که مربیانش پدر و مادرش بودند و آنها کمک کردند تا ابراهیم به‌خوبی رشد کند و تربیت شود. ابراهیم مکتب (ع) را در منزل فرا گرفت و مثل سالار شهیدان تلاش می‌کرد همه کارها و رفتارش برای خدا باشد؛ می‌گفت «وقتی هر کارت برای خدا باشد ⚜موفقیت‌ها خود به خود به سراغت می‌آیند» و مصداق این موفقیت‌های خدایی است. او کسی بود که داشت و با مردم مهربان🌷 بود، از خود می‌کرد و فروتنی و مردانگی را توأمان داشت. از قضا شدن نماز صبحش🌤 وحشت داشت و برخی شب‌ها از ترس قضا شدن نماز صبحش تا اذان صبح خواب نداشت. 🌀رابطه‌اش با و مادرش چگونه بود؟به قدری رابطه صمیمی با پدر و مادرمان داشت که اگر هر کسی از فرزندان خانواده خوبی نداشتند را نصیحت می‌کرد و می‌گفت: اگر می‌خواهید در زندگی خودتان موفق باشید باید بهترین رابطه را با پدر و مادر داشته باشید. اول وقت مسجد🕌 را بر هر نمازی ترجیح می‌داد. ⚜روی حساس بود و در زمینه حجاب اول برای خانواده و بعد برای دیگران حساس می‌شد.در درس، و اخلاق و ایمان موفق بود و همواره به حضرت فاطمه زهرا(س) متوسل می‌شد و می‌گفت هر چه دارم از لطف و عنایت فاطمه زهرا(س) دارم از کار پشت میزنشینی فرار می‌کرد و همواره در کارهایی با تکاپو و هیجان بالا و به اصطلاح هیئتی فعال داشت. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
8⃣4⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷 🔅راوی_یکی_از_دوستان ♻️ به همراه #چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد #
🍁🌳🍁🌳🍁🌳🍁 🌷ای ....! 🍃شنیده ام 🌙جمعه، به زانو می نشینید؛ 🌷مادر می آید 🍃و خودش برایتان روضه می خواند... . 🌷هرگاه شب 🌟جمعه 🍃یادکردید، آن‌ها شما را نزد(ع) یاد می‌کنند. 🌷 شادی روحش صلوات 🌸🍁 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾چفیه آقا 💢برادر #شهید ابراز می دارد: وقتی پیکرش را داخل #قبر گذاشتم،از طرف همسر معززش گفتند محمود
2⃣5⃣3⃣1⃣🌷 🔰نگذار کار را خراب کنند بارآخری که دراسلامشهردیدمش، نگران بودکه بعد از کسی شماتتی بکند، به ویژه در حق رهبر عزیز انقلاب. می گفت: «می ترسم بعدازما پشت سرآقا حرفی زده شود.» محمودرضا خیلی هوشیار بود. 🔰 فکرهمه جای بعداز را کرده بود. جنس نگرانیشرامی دانستم. نگران این بودکه مثل زمان جنگ،💥 کسانی بگویند جواب خون این جوان هاراچه کسی می دهدوازاین حرفها. نمی دانستم دربرابرحرفش چه باید بگویم. گفتم: «اینطوری فکرنکن. باش چنین اتفاقی نمی افتد.» 🔰وقتی این را گفتم برگشت گفت: «من می خواهم کار بزرگی انجام بدهم. نبایدحرفی زده شودکه ارزش آن را پایین بیاورد.» چیزی نکردم درجواب حرفش بگویم. بی اختیارگفتم: «خون شهدای مامثل خون (ع) است. صاحبش خداست. خدانمیگذاردچنین اتفاقی بیفتد.» گفت:به هیچ کس اجازه نده پشت بزند.» 🔰خودش این بود. دیده بودم که وقتی کسی حرف نامربوطی دربارهٔ آقامی زد، اخم هایش می رفت توی هم. اگربابحث می جواب طرف رابدهد، جواب می داد واگر می دیدطرف به ادامه می دهد، بلندمی شدومی رفت. 🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍علیرضا دبیر(رییس فدراسیون کشتی): 📎وقتی در #برخی از دیدارها سردار سرافراز ، سلیمانی را میدیدم، جمله
‍ ‌‌ ♻️پست زینب سلیمانی: 🔰از روزهایی که داعش تا چند کیلومتری حرم اباعبدالله آمده بود؛ روزهایی که نزدیک بود خبیث‌ترین و انسان‌های عالم به حرم امام حسین و عباس ابن علی برسند، جایی که قطعه‌ای از بهشت 🌸بر روی زمین بود، جایی که میعادگاه عاشقان💓 در یک روز از جای به جای این دنیا میشود و همه یک رنگ میگیرند رنگ و عشق حسین(ع) 🔰چقدر آن قلبتان❣ مملو از خشم و درد بود که تاریخ📅 تکرار شود و شما باشی و باز هم به پسر فاطمه نوه ی پیغمبر خدایی ناکرده توهین شود خودتان به رفتید تا جاده مسیر کربلا را بر زائرین عاشق ایمن کنید. سال‌ها زائرین در امنیت تمام به زیارت مولایمان با پاهای برهنه میرفتند ولی حتی خاری در نگذاشتید باشد که به پایشان برود آن روزها شما گمنام بودی و کسی نمیدانست برای‌ امنیت زائرین حسین(علیه‌السلام) چه خطرهایی را به جان خریدید تا با خیال راحت کنند 🔰 و به 🏘دست پر برگردند... امسال اولین سالیست که اربعین شهیدان آمده اما شما نیستید و ما هم محروم از زیباترین و عاشقانه‌ترین پیاده‌روی عالم... چه خوش محاسبه‌ای حضرت پدر که هفته اسمانی شدنتان مصادف شد با چهلم سیدوسالار شهیدان عالم حکمتش را نمیدانم اما همه این‌ها کار خداست. 🔰حضرت ع ما امسال محروم از زیارت مولایمان شدیم اما به فال نیک میگیریم چرا که شما امسال مهمان و در کنار ایشان هستید. شما به جای قلب‌های خسته‌مان برایمان دعا 🤲کنید و دست ما را در دست اباعبدالله بگذارید ... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍃پسرک سینه اش را سپر کرده و با غرور متنی که حاصل نگارش خویش بود میخواند، دلتنگی نفسش را تنگ میکند ولی از تک و تا نمی‌افتد. جای خالی که با تصویرش پر شده بغض را تا چشمانش بالا می‌آورد ولی باز هم از نطق کردن نمی‌ایستد. 🍃هرچه باشد پسر همان پدر است، پسر مهدی ناظری. همان که زاده بهار بود و در بهار هم جاودانه شد، هم جسم و هم جانش. جسمش در دل و جانش در آسمان. مهدی همانی بود که در رویای خویش سوار بر ذوالجناح در گودی قتلگاه می‌جنگید وَ همین شد مجوز حضورش در کربلای شام که نمایانگر ظلمی عظیم بود. 🍃پس ساکت ننشست و راهی شد تا خودش رنگ حقیقت به آن رویا بزند، رفتنی همراه با عطر . رفتنی که فقط خبرش آمد! پیکری در کار نبود و همین دو طفل چشم به راه را خون به جگر میکرد. 🍃در نهایت چهار سال و چهار ماه چشم انتظاری حاصلش شد بازگشت پدری خوابیده در تابوت و چندی بعد منزلگاه آخر که سنگ سرد و حکاکی شده، نشانی‌‌اش بود. 🍃سنگی که زین پس باید دلتنگی های زینب را به جان بخرد، بغض نهان در گلوی را تماشاگر باشد و مأمن شود برای درد و دل های زنانه ای از جنس فراق یار. ✨سالگرد شهادتت مبارک ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۶۴ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ خرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱٩ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : خوزستان_گلزار شهدای اندیشمک
🥀هُـــــــــــوَالشَــــــــهید🥀 🥀شهید_محمدرضا_جلالی 🥀تاریخ تولد : ۱۵ /۱۱/ ۱٣۵٩ 🥀تاریخ شهادت : ٢ /۷/ ۱٣٩۴ 🥀محل شهادت : جده 🥀مزار شهید : وادی رحمت تبریز 🥀سوز سرمای آن سالهای تبریز از لابه ‌لای پنجره در خانه رخنه میکرد و بچه‌ای که تازه بدنیا آمده بود به خود می‌پیچید. صدای نفس‌های پسرک لپ قرمزی سکوت اتاق را در هم میشکست و مادر سراسیمه او را در آغوش میگرفت، پدر نامش را در گوشهایش زمزمه کرد، محمد رضا. روی طاقچه عکس عموی شهیدش نمایان بود گویی کسی مسیر شهادت را برای یکی دیگر از اعضای این خانواده چراغانی کرده بود. 🥀پدر هر غروب می‌نشست و در باب فرزند فاطمه(س) مداحی می کرد و صدایش قلب طفل‌های خانه را نوازش میکرد. بعدها محمد رضا که مداحی های پدر را نقش قلبش کرده بود زمزمه میکرد و دوستانش را برای آماده کردن هییت هایی در همان حوالی فرا میخواند. 🥀قرآن خواندن را هم آموخت و در مسابقات شرکت کرد، او را با مداحی ها و قرآن خواندن هایش میشناختند. سالها بعد در فتنه سال88 خوش درخشید و از حریم انقلاب دفاع کرد. دیگر محمدرضا آنقدر بزرگ شده بود که در سرزمین شام شهادت را جستجو میکرد اما در سرزمینی دیگر منتظر او بودند، جایی حوالی خانه خدا. 🥀در راه مداحی هایش دل همه را می‌سوزاند، مانند پدرش میخواند و خود برای اشک می‌ریخت. آری محمد رضا همراه دوستانش به سفری رفت که به قول خودش امام_حسین(س) پایش را امضا زده بود. حالا دیگر حاج محمد رضا صدایش می‌زدند ، بالهایش را گشود و در آن فاجعه تلخ منا به سوی پروردگار رهسپار شد. 💥ختم صلوات💥 برای سلامتی امام عصر عجل الله... هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا.... شهیدسرافراز<<محمدرضاجلالی>> <<صلــــــــــوات>> 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کُردا یه جمله دارن که میگه:🚶🏾‍♀ "ساتیک بینینی توبویک سالم به سه" یعنی: "یک دقیقه ببینمت میشه آذوقه ی یک سالَم" از این جان بخش تر؟!💔 | | ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh