eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32هزار عکس
9.9هزار ویدیو
222 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهیـد ✍ مبارزه سخت افزاری کار ماست☝️ و نرم افزاری با #شما 👈کار فرهنگی کنید و #شیعه_واقعی ر
🔻همسر شهید 🔸حاج حمید واقعا تک بود👌 هم توی خانواده من و هم #همسرم، حتی در بین دوستانش. این چیزی نیست که من الان بعد از #شهادتش بگویم. همیشه می‌گفتم. حاج حمید کارهایی را در زمان حیاتش انجام می‌داد که از هیچ کس سراغ ندارم❌ 🔹به عنوان نمونه همین مداومت حاج حمید بر #روزه. حاج حمید از سال ۶۲ یعنی زمان #شهادت پدرشان🌷 تا سال ۹۳، یعنی ۳۱ سال تمام هر روز #روزه بود. 🔸البته غیراز روزهای حرام مثل روز #عاشورا. اوایل زندگیمان اگر مسافرت بودند روزه نمی‌گرفتند🚫اما این اواخر حتی در سفرها هم روزه بودند. چون #کثیرالسفر حساب می‌شدند. 🔹از دیگر خصوصیات اخلاقی ایشان #نماز_شبشان بود. یاد ندارم که شبی #نماز_شب ایشان ترک شده باشد. 🗓 شهادت ۶ دی ماه ۹۳ #شهید_حمید_تقوی_فر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ساعت 6 صبح پرواز🛫 داشت و شب قبلش در یکی از اتاق‌ها نشست #وصیت نامه نوشت. هیچ وقت برای سفر رفتن ساک
2⃣5⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰اولین باری که بعد از چهره آقاحجت را دیدم خیلی نورانی✨ و زیبا شده بود، خیلی دوست داشتم یک ساعت با خلوت کنم، با اقای برزگر هماهنگ کردم، نزدیک به 20 دقیقه با ایشان تنهایی👤 صحبت کردم. 🔰به آقاحجت گفتم مرا هم کرده و در تربیت فرزندان کمکم کند تا فرزندانم نیز بتوانند "راه پدرشان" را ادامه دهند. امروز مطمئنم آقا حجت بیشتر از زمانی که زنده بود من را در این راه کمک می‌کند👌 حضورش را در زندگی حس می‌کنم😍 🔰یک روز هنگام دیدن فیلم پدرش📺 گریه می‌کرد و می‌گفت من می‌خوام، خیلی مستاصل شدم از طرف دیگه محمد حسین پسر کوچک شروع کرد به گریه کردن😭 نمی‌دانستم چه کار باید کنم؟ 🔰به عکس آقا حجت نگاه کردم و گفتم: خودت یه کاری کن این بچه‌ها آرام شوند😢 چند دقیقه بعد دیدم دوتا پسرام آرام شده و . آقا حجت سریع الاجابه بود و خیلی زود به خواسته‌هاش رسید🕊   🔰آقا حجت خیلی تاکید بر اقامه داشت و می‌گفت تنها راه نجات جوانان ما نماز است✅ به جوان‌ها خرده نگیرید و خودش زیاد بر جوانان سخت نمی‌گرفت🚫 و می‍‌گفت کاری کنید که حتما نماز بخوانند، نماز خودش این جوان‌ها را نجات می‌دهد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✨❤️✨چه زیبا گفت.. : ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ📹 ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ🖥 ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟؟😟 ﺑﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ؟ ﺑﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟ ﺍﮔﺮ "ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ" ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ،ﯾﻌﻨﯽ🚫 ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ 🚫 ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﺮﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ🔄 ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ😰 ... ﺍﯾﻦ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﺩﻩ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﻢ👌 . ♨️ﻣﻐﻔﺮﺗﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ هست؟؟!! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺سلام عزیز دل #خواهر، حالت که خوب است، آره حتما خوب است انقدر شوق شهادت🌷 داشتی که وقتی برایم زنگ میز
🔰تا اندکی دلش می گرفت می رفت سراغ تلفن☎️ می گفت صدای پدر و مادر یا را نشنوم آرام نمی شوم. برای پسرش دلتنگی💔 می کرد و هر بار تماس می گرفت می پرسید توانست دوچرخه اش🚲 را رکاب بزند؟! ‌ 🔰اما با تمام دلبستگی هایش خداحافظی👋 کرد. شد و رفت. به دوستش گفت می دانم این بار دیگر می شوم. در خواب دیدم که از آسمان به پیکر خون آلود❣ خودم نگاه می کنم. همسر و فرزندم را به می سپارم. ‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣0⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا 🌿به حدی به #حضرت_ابوالفضل علاقه داشت که وقتی اسمش را میشنید از خود بی خود میشد
🔻فرازی از وصیت شهید دهه هفتادی🌷 🔹از خواهران و برادرم می خواهم که در و آن باشند و خود را نگه دارند و مراقب همدیگر باشند و با هم باشید. 🔸 از تو می خواهم فرزندمان را در راه حق و پشتیبان ولایت بزرگ کنی و به او بیاموزی که همیشه در این راه باشد. 🔹و بعد از شهادتم بخاطر من گریه نکن؛ چون من در راه خدا شهید شدم.و به پسرم بگو که پدرت برای امنیت کسانی مثل خودش در این راه رفت. ان شاءا… بتوانم جبران کنم. 🔸 ، آقا ، پسرم؛ نمی دانم چه زمانی این نامه را می خوانی؟ از تو می خواهم در زندگی ات پشتیبان ولایت باشی و مراقب فریب دشمن باشی. شرمنده که نتوانستم باشم؛ دوستت دارم پسرم. مراقب خودت باش. یا علی. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌀همسرم #علی زاده‌اکبر ۲۸ 📅مردادماه ۱۳۹۲ در دفاع از #حرم حضرت زینب(س) به #شهادت رسید.🕊 من از روز اول
7⃣1⃣3⃣1⃣🌷 🔰من و علی قبل از هیچ گونه آشنایی با هم نداشتیم و جالب است که واسطه وصلت بین ما هم شدند. قبل از ازدواج با بخش فرهنگی بنیاد همکاری می‌کرد و از طریق کارمند بنیاد به ما معرفی شد. 🔰وقتی که به آمدند، همان ایام مادرم در خواب دیده بود سه کبوتر 🕊روی پشت بام خانه 🏘نشسته‌اند. مادر خواب را این طور تعبیر کرده بود که علی‌آقا به می‌رسد و به من هم گفت که احتمال دارد شهید بشود. 🔰همان روزها یکی از فوت کرد و خواب کبوترها را به فوت ایشان تعبیر کردیم. عقد و عروسی🎊 ما خیلی ساده برگذارشد. حتی ماشین 🚘عروس را خودشان کردند. اصلا جهیزیه زیادی دوست نداشتند و کاملا با مخالف بود. 🔰به هرحال ازدواج‌مان گرفت و چندین سال بعد که همسرم به شهادت رسید، فهمیدم کبوتری🕊 که پر کشید علی بوده و آن که مانده است فرزندمان مهدی است که از نظر اخلاقی خیلی شبیه پدرش است. 🔰علی‌آقا مرد بود و چون سختی‌هایی را در زندگی‌اش تحمل کرده بود، نسبت به رفع دیگران خیلی حساس بود. من از اینکه می‌دیدم به فکر دیگران است و سعی می‌کند لقمه به خانه بیاورد خوشحال بودم.🙂 🔰مهدی خیلی شبیه است. علی به مسجد 🕌و شرکت در علاقه زیادی داشت و مهدی هم درست مثل اوست. پسرم متولد ۱۳۸۲📅 است و هنگام پدرش تنها ۱۰ سال داشت، اما خوب همه چیز را درک می‌کرد و متن زیبایی هم در پدرش قرائت کرد که مورد استقبال مردم قرار گرفت. 🔰ما سعی می‌کنیم تا آنجا که می‌توانیم پسرم مهدی و فاطمه را طبق وصیت پدرشان  ولایتمدار بار . 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃#گمنامی تنها برای #شهدا نیست❌ 🍃می‌تونی #زنده باشی و #سرباز حضرت زهرا «سلام الله علیها» باشی ✔️ 🍃ا
✨بســم رب الشهدا والصدیقین✨ 5⃣2⃣3⃣1⃣🌷 🔰از جبهه بر می گشتم. وقتی رسیدم میدان دیگر هیچ پولی💵 همراهم نبود. به سمت خانه🏡 در حرکت بودم . اما مشغول فکر الان برسم خانه و بچه هایم👫 از من پول می خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم⁉️ سراغ کی ؟ به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خانه اما او هم وضع خوبی نداشت.😔 🔰سر چهار راه ایستاده بودم . با خودم گفتم: فقط باید خدا کمک کند من اصلاً نمی دانم کنم! در همین فکر بودم که یکدفعه دیدم سوار بر موتور🛵 به سمت من آمد. خیلی خوشحال شدم. تا من را دید از موتور پیاده شد مرا در کشید. 🔰چند دقیقه ای کردیم. وقتی می خواست برود اشاره کرد حقوق گرفتی ⁉️گفتم نه هنوز ولی مهم نیست.دست کرد توی جیب ویک دسته در آورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمی گیرم خودت احتیاج داری. 🔰گفت: این الحسنه است . هروقت حقوق گرفتی پس می دی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و سوار شد و رفت.آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خیلی دعایش🤲 کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال شده بود. 🌷 🌷 • 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
💞 💐رابطه با من بسیار خوب بود. و همیشه با احترام زیاد با من می کرد به در حضور فرزندانمان. هیچ وقت به اسم کوچک مرا صدا نمی زد و همیشه در همه جا با گفتن حاج خانم مرا صدا می زد. یادم نمی آید که یک بار با بلند صحبت کرده باشد. 🌾 یک روز ص🌤بح که طبق معمول عازم ☄جنگی بود، پرسیدم:شب🌙 برای شام هستی⁉️ گفت: ، کاری نداشتم حتما می آیم.برای اولین بار گفتم:آمدی نان🌭 هم بگیربا لبخندی☺️ گفت: اگر یادم ماند، چشم. 💐 تا ساعت ۱۲ 🕰شب ماندم بالاخره آمد. با دو، سه تا نان سرد. گفتم: این ها را از کجا ؟ گفت: جلسه طول کشید و این نان ها را از سپاه آورده ام، یادت باشد به جای آن ها ببرم. به شوخی گفتم: با این دو سه تا نان که سپاه ورشکست نمی شود. گفت: موضوع این نیست. موضوع مسلمین است که باید رعایت کنیم. 🌾 علیه السلام فرمود : اولین قطره💔 خون کفاره گناهان 🔞اوست مگر بدهیها، که کفاره آن ادای آن است.🍂 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
در تلفنم، نام را 📱 با عنوان ذخیره کرده بودم😳. یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد!🧐 به ایشان گفتم: آنقدر و اخلاق در شما می‌بینم😍 و عشق داری که برای من زنده ای❤️ قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد 🗣 و گفت: شماره اش را بگیرم😅 وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان "شریک و مسافر بهشت"🌹 ذخیره کرده بود گفت: از اول شریک هم بوده ایم ❤️ و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است😢اما من با ارزش ترین دارایی ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم.😔 آنقدر مرا با خانواده انس داده بود 👌 که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم😊 شام امام حسین علیه‌السلام بود 🖤 که در خیمه محله مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت دعا کنم تا بی بی(س)قبولش کند🤲 من هم وقتی شمع روشن می‌کردم، دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،😇 من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را الشهدا قرار دهم💐 ♡ایـنْجابِیْــت‌ُالشُّهَــداســت... 👇🏻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❇️بسمہ رب الحق❇️ ❣ازدواج_شهدایی❣ شب عروسی هنگام برگشتن ازاتلیه ، آقا به من گفتند اگر موافق باشید قبل از رفتن پیش مهمانها ، اول برویم خانه خودمان و رابا هم بخوانیم ، یک دونفره و این هم درحالی بود که مرتب خانوادهامون به ایشان می زدند که چرا نمی آیید ، مهمانها منتظرند ، من هم گفتم قبول ، فقط آنها باشما ایشان هم گفتند مشکلی موبایلم را برای یک ساعت می گذارم روی صدا تا متوجه نشویم بعد با هم به پر از مهر و رفتیم و بعد از نماز به پیشنهاد ایشان یک عاشورای دلچسب دو نفره خواندیم و بنای زندگیمان را با بنا کردیم و به عقیده من این زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم و من شب بیشتر به اخلاص و معنویت پی بردم و خواندن کار همیشگی بود . و شام با تمام وجودشان می خواندند و سفارششان هم به من همین بود که هیچ موقع خواندن را فراموش نکن که من هرچه دارم از همین است ، حتی از هم که تماس می گرفتند مرتب این موضوع را یادآوری می کردند . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠ #اینک_شوڪران ✫⇠ #خاطرات_شهید_ایوب بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣1⃣ #قسمت_هجدهم 📖-فکر کر
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 9⃣1⃣ 📖از خیابان های نزدیک دانشگاه تهران رد میشدیم. جمعه بود و مردم برای نماز جمع می شدند. همیشه ارزو داشتم وقتی ازدواج کردم با بروم دعای کمیل و نماز جمعه😍 ولی ایوب سرش زود درد میگرفت🤕 طاقت را نداشت. 📖در بین راه سنگینی نگاه مردم را حس میکردم ک به ایوب خیره میشدند. ایوب خونسرد بود. من جایش بودم، از اینکه بچه های کوچه دستبند اهنیم را به هم نشان میدادند، ناراحت میشدم. 📖چند روز ماند به مراسم عقدمان، ایوب رفت به جبهه و دیر تر از موعد برگشت. به وقتی که از اقای خامنه ای برای عقد گرفته بودیم نرسیدیم😔 عاقد خبر کردیم تا توی خانه بخواند. 📖دو لازم داشتیم. رضا که منطقه بود. ایوب بلند شد"میروم شاهد بیاورم". رفت توی کوچه مامان چادر سفیدی🌸 که زمانی خودش سرش بود برایم اورد. چادر مشکی را از سرم برداشت و چادرش را سرم کرد. 📖ایوب با دو نفر👥 برگشت. -این هم شاهد از لباس های خاکیشان معلوم بود تازه از برگشته اند. یکی از انها به لباسش اشاره کرد و گفت: -اخه با این وضع؟ نگفته بودی برای عقد میخواهی! -خیلی هم خوشگل هستید، آقا بفرمایید.... 📖نشست کنارم💞 مامان اشکش را پاک کرد و خم شد. از توی قندان دو حبه قند برداشت. شروع کرد. صدا خرت خرت قندی ک مامان بالای سرم میسایید بلند شد 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🍃🌸 ♡در تلفنم، نام را با عنوان ذخیره کرده بودم. •یک روز اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد! °به ایشان گفتم:آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق داری که برای من شهید زنده ای. 🪴قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره اش را بگیرم... -وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان " و " ذخیره کرده بود💞 +گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است اما من با ارزش ترین دارایی ام را به می‌سپارم و می‌روم.🥀 💐آنقدر مرا با انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم. 🔹شام غریبان 《علیه‌السلام》بود که در خیمه محله‌مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت دعا کنم تا قبولش کند، 🔸من هم وقتی شمع روشن می‌کردم،دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود،من نیز به خدمت کنم و منزلم را قرار دهم... 🍃راوی       🕊🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh