eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
بهش گفتم نزدیک 60 روزه که اینجایی، بسه دیگه نمیخوای برگردی؟ تو صورتم نگاه هم نکرد، همونجوری که داشت کارشو انجام میداد جواب داد: کجا برم⁉️ اینجاست زن و بچه ی شیعه، ناموس شیعه تو الفوعه و کفریا و نبل و الزهرا تو است، اونا ناموس منند، کجا بذارم برم😔 چند روز بعد پیکر پاک🕊 و اش رو برگردوندند 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢 شوخ‌طبعی ویژگی اخلاقی بارز رضا بود و همیشه مهربان و با عاطفه بود. 🔰 در ایستگاه هشتم، ماجرای زرنگی شهید مدافع حرم را روایت می‌کند. 🎥 در این قسمت که به کارگردانی محمدحسین امانی ساخته شده، مصطفی سنجرانی نقش برادر شهیدش را ایفا کرده است. 📺 امشب ساعت ۲۱:۱۵ تکرار روز بعد ساعت ۰۱:۳۰، ۱۰:۳۰ و ۱۶:۱۵ در ••هِیئَت مُحِبانٖ جَوْادُ الاَئِمِهٰ(علیه السلام)•• @mohebanejavad ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢 شوخ‌طبعی ویژگی اخلاقی بارز رضا بود و همیشه مهربان و با عاطفه بود. 🔰 #سریال_بچه_زرنگ در ایستگاه هش
آقا رضا یکی از شوخ طبع ترین ها بود یک مرد باحال و باصفا حتما امشب این قسمت رو ببینید تا شیفته آقا رضا بشید
🌹شب عملیات فتح المبین، پشت قرارگاه نشسته بودیم و با هم صحبت می‌کردیم. در حین صحبت، دیدم. یک فشنگ کالیبر دستش گرفته و با آن بازی می کند. بعد به فشنگ اشاره کرد و گفت: «این تیر خوبه بخوره وسط پیشونی، جایی که پیشونی را روی مهر می‌گذاری.» با حسرت گفت: «چه کیفی داره!» عملیات فتح المبین آغاز شد. سعید به همراه حمید رمضانی برای سرکشی به یکی از محورها رفت. در بین راه مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفت و سعید شهید شد. وقتی با جنازه سعید رو برو شدم، به اولین جایی که نگاه کردم پیشانی اش بود که تیر به سجده‌گاهش اصابت کرده و او را به آرزویش رسانده بود. 🔸راوی:حاج صادق آهنگران 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔴 به قول حاج مهدی رسولی: 🔹‌ یه عده پای حق که میرسه فراری و یه عده پای حق که میرسه فدایی ان :))) ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸 ویژه مراسم جشن ولادت حضرت صدیقه کبری علیهاالسلام 🌸 ---------- 🔻 اهدای هدیه؛مسابقه؛سخنرانی و ... 🔻مداح: کربلایی حسین شیرمحمدی 🔻ومداحی مداحان اهل بیت 🗓 پنج شنبه۲۲دی ماه 🕰 ساعت۱۹:۰۰ 📍محل برگزاری: مشهد؛قاسم آباد, حجاب۳۷بیت شهیدنظرزاده(علامت پرچم) ✳️ برادران،خواهران 💢جهت برگزاری مجلس؛پذیرایی وتزئینات به ۴میلیون تومن💵 نیاز داریم عزیزانی که میخوان کمک کنند درخدمتیم هرچقدردرتوان داریم کمک کنیم حتی۱۰هزارتومن💵؛ شایدمافکرکنیم که کمه وارزشی نداره ولی مادرسادات اینجوری فکر نمیکنند شماره کارت 👇👇👇👇👇👇👇👇 💳5022291303773970 بنام مرتضی آقا محمدی بانک پاسارگاد 🔴ضمنا وجوه باقی مانده ازکمک های شماعزیزان درمجالس بعداستفاده میشود اجرتون با ام الشهداء حضرت فاطمه(سلام الله علیها) ✅ ------------------ 🔹 هیئت محبان جوادالائمه(علیه السلام) 🚩پایگاه مقاومت بسیج روح الله ▪️کانال شهید نظرزاده ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر محمد هست🥰✋ *وادے عشق= نشانے از اربابـــ*🌙 *شهید محمد کریمی خالدی*🌹 تاریخ تولد: ۲۹ / ۹ / ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۱۱ / ۷ / ۱۳۶۱ محل تولد: تهران محل شهادت: سومار *🌹به عدد روزها و هفته‌های نبودن محمد،🥀مادر بوده است در کنار مزار فرزندی که در عملیات «مسلم ابن عقیل»🏴در اولین روز از محرم شهید شد،🕊️پنج ،شش تا مادر شهید هستند که سر مزار فرزندشان چادر زدند⛺و هر پنج شنبه از صبح می‌آیند کنار فرزندانشان.»🌙مادر شهید← محمد رو وقتی دنیا اومد؛ نذر امام رضا اش کردم.🌙یه بار تو بچگی بود که افتاد تو آب و رفت زیر پل و از آب در اومد. اونم صحیح و سالم.‼️اصلا فکرشو نمی کردیم که زنده بمونه.🥀بعدشم که مریض شد خیلی سخت بردیمش بیمارستان🥀دکترها گفتن داره تموم می‌کنه.شروع کردم به گریه کردن.🥀رو کردم سمت امام رضا و بهش گفتم این نذر شما است آقا حالش رو خوب کنید.🥀همین رو که گفتم ،دست کرد دستگاه تنفسی که بهش وصل بود رو کنار زد‼️دویدم رفتم به دکتر گفتم بیاین ببینین چیشده⁉️اومدن دیدیم خودش داره نفس می‌کشه.🌙تنم می‌لرزید ، امام رضا دوباره کمکم کرد و بچه ام رو شفا داد🌱 اول محرم روز پیوند محمد با آسمان بود🕊️و روز تاسوعا ،تاریخ پیوستنش به خاک.🕊️هر کس را که به وادی عشق راهی باشد ، لاجرم نشانی از ارباب روح و جسمش را تسخیر خواهد کرد.🌙تاسوعا نشانی خوبی بود تا محمد را چون مولا و مقتدایش بی سر و تکه تکه🥀به محضر امام حسین (ع) راه دهند*🕊️🕋 *شهید محمد کریمی خالدی* *شادی روحش صلوات
یک عزیزی اومد پیوی گفت من توان کمک مالی ندارم اما خیلی دوست دارم کمک کنم 😊 چیکار کنم؟؟ 🤔
❣﷽❣ 📚 ✫⇠ به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 7⃣1⃣ 📖فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب خانه ما بود. یک هفته تا عقد وقت داشتیم و باید خرید هایمان را میکردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و حلقه💍 ایوب شش تا النگو برایم انتخاب کرده بود، انقدر اصرار کردم که به دوتا راضی شد. 📖تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب👥 ماندیم. پرسید: گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: من هم خیلی گرسنه ام😋 به چلوکبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس چلوکباب گرفت با مخلفات. 📖گفت: بفرما. بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود. انگار توی خانه اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود. حس، میکردم صدتا چشم نگاهم میکند👀 از این سخت تر، روبرویم مرد نامحرمی، نشسته بود ک باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی ب پایش نمیرسید. 📖آب گوجه در امده بود. اما هنوز نمیتوانستم غذا بخورم. ایوب پرسید نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا گفت: مگر گرسنه نبودی؟؟😳 -اره ولی نمیتونم🙁 📖ظرفم را برداشت حیف است حاج خانم، پولش را دادیم. از چلو کبابی ک بیرون امدیم اذان گفته بودند. ایوب از این و آن سراغ نزدیک ترین را میگرفت. گفت: اگر مسجد را پیدا نکنم، همینجا می ایستم به نماز📿 📖اطراف را نگاه کردم -اینجا؟؟ وسط پیاده رو؟؟ سرش را تکان داد. گفتم: زشت است مردم تماشایمان میکنند. نگاهم کرد این بدون اینکه خجالت بکشند بااین سر و وضع می ایند بیرون انوقت تو از اینکه "دستور خدا" را انجام بدهی خجالت میکشی⁉️ 📖اقاجون این رفت و امد های ایوب را دوست نداشت میگفت: -نامحرمید و دارد اما ایوب از رفت و امدش کم نکرد. برای، من هم سخت بود. یک روز با ایوب رفتیم خانه روحانی محلمان. همان جلوی در گفتم "حاج اقا میشود بین ما صیغه بخوانید؟؟" 📖او را میشناختیم. او هم ما و اقاجون را میشناخت. همانجا محرم شدیم💞 یک جعبه شیرینی🍩 ناپلئونی خریدیم و برگشتیم خانه. مامان از دیدن صورت گل انداخته من و جعبه شیرینی تعجب کرد. -خبری شده؟؟ نخ دور جعبه را باز کردم و گرفتم جلوی مامان. گفتم: -مامان!....ما......رفتیم .... موقتا ....🙊 دست مامان تو هوا خشک شد 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✫⇠ ✫⇠ بلندی به روایت همسر( شهلا غیاثوند ) 8⃣1⃣ 📖-فکر کردم برادر که میخواهد مدام اینجا باشد، خب درست نیست، هم شما ناراحت میشوید، هم من معذبم☺️مامان گفت: اقاجونت را چه کار میکنی؟ یک شیرینی دادم دست مامان. 📖-شما اقاجون را خوب میشناسی، خودت میدانی چطور به او بگویی. مامان برای ایوب سنگ تمام میگذاشت👌 وقتی ایوب خانه ما بود، مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست میکرد. میخندید و میگفت: -الهی برایت بمیرم دختر، وقتی ازدواج کنی فقط توی اشپزخانه ای. باید مدام بپزی بدهی ایوب..... ماشاءالله خیلی خوب میخورد😄 📖فهمیده بودم که ایوب وقتی که خوشحال و سرحال است، زیاد میخورد. شبی، نبود ک ایوب خانه ما نماند و صبح دور هم صبحانه نخوریم. سفره صبحانه که جمع شد، امد کنارم🥰 خوشحال بود -دیشب چه شاعر شده بودی، کنار پنجره ایستاده بودی👤 📖چند تار مو که از روسریم افتاده بود بیرون، با انگشت کردم زیر روسری، -من؟ دیشب؟😦 یادم امد، از سرو صدای توی حیاط بیدار شده بودم...دوتا به جان هم افتاده بودند و صدای جیغشان بلند شده بود. 📖اقاجون و ایوب تو هال خوابیده بودند. نگاهشان کردم، تکان نخوردند. ایستادم و گربه ها را تماشا کردم. ابروهایم را انداختم بالا... -فکر کردم خواب بودید، حالا چه کاری میکردم ک میگویی شاعر شده ام😉 📖-داشتی ستاره ها را نگاه میکردی. نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم😂 -نه برادر بلندی❌گربه های توی حیاط را نگاه میکردم. راست میگویی؟؟ -اره 📖هنوز میخندیدم. سرش را پایین انداخت -لااقل به من نمیگفتی که گربه هارا تماشا میکردی😔 خنده ام را جمع کردم -چرا؟ پس چی میگفتم؟ دمغ شد😞 -فکر کردم به نصف شبی بلند شدی و ستاره ها را نگاه میکنی. 📖هر روز با هم میرفتیم بیرون. دوست داشت پیاده برویم و توی راه حرف بزنیم، من تنبل بودم. کمی ک راه میرفتیم دستم را می گرفت، او که میرفت من را هم میکشید. برای همین خیلی از من می خندید. 📖می گفت: -شهلا دوست ندارم برای خانه خودمان فرش دستباف بگیریم. -ولی ماندگارتر است. -دلت می اید؟ دختر های بیچاره شب و روز با خون دل نشسته اند پای دار قالی☹️ نصف پولش هم توی جیب خودشان نرفته. بعد ما چه طور ان را بیاندازیم زیر پایمان؟؟ 🖋 ... 📝به قلم⬅️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌸🍃وقتی می‌ڪنم دهانم عطر یاس می‌گیرد 🌸🍃در هر گوشه‌ی قلبمـ♥️ هزار شاخه‌ی می‌روید 🌸🍃 آسمان دلم آفتابی می‌شود و این سپیده دمانِ پر هر روزِ من است😍 🎊عیدت مبارک آقاجان🎊 🌸🍃 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
شھداطبیبِ‌دل‌هـٰای‌بیماراند.. 🌱هوای‌آلوده‌ی‌شھردل‌ها♥️رابـھ‌نفس‌انداختـه! طبیب‌ِدلت‌کـه باشند هوای‌ هـم‌ آسمـٰانی🕊 مـےشود. 🌺 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🎊 یعنی شرف، یعنی حجاب 🎀فاطمه فخر ، روز حساب 🎊فاطمه یعنی رضای کردگار 🎀شاهکار خلقت پروردگار😍♥️ (س)🎈 ♥️ 💫💞 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5922567022792672916.mp3
3.54M
🌸 (س) 💐اومده اون کسی که یار حیدره 💐یک نفره برا علی یه لشکره 🎤 👏 👌فوق زیبا ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
YEKNET.IR - sorood 4 - milad hazrate zahra 1400 - narimani.mp3
5.91M
🌸 (س) 💐منزلت داره نام زهرا سلام الله 💐دریا سیراب از جام زهرا سلام الله 🎤 👏 👌فوق زیبا ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
را ✘نه میتواند خم کند.... ✘نه ترس.... ✘نه .... سرم فقط برای دست های تو😘 خم میشود 😍 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌸🎊🎀🎉🎈🎊🎈🎉🎀🎊🌸 💖 نشسته ام بنویسم✍ ترانه ها 🌸از باغ از بهار من از ها😍 💞از دست پُر امیدم و تسبیح📿 دانه ها 🎀از این که پر زده🕊 از آشیانه ها 💖شکرش میان این همه سر شدیم 🌸مانند یازده پسرش شدیم😍 💞آیینه ای گرفته در برابرش 💝خورشیـ☀️ـدی از تمامی انوار انورش 🎀امروز خدا نشسته خدا با 💖امروز رسیده به دیدار مـ❣ـادرش 💞تعظیم توبه اونه که برهست است 🌸ازاین به بعد براین دست واجب است ❣🌸❣ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
گر طالب شهادتی بدان نماز خوبه باشه وگرنه همه بلدن😏 ↜اول غذا بخورن ↜اول یه دل سیر چت کنند ↜اول بخوابند خلاصه اول همه کاراشون رو انجام میدن بعد بخونن.... کسی که دنباله باید از تموم تعلقات دنیا دست بکشه❌ 🔞برای ترک گناه، هنوز دیر نشده🔞 همین الان ترڪش ڪن✋ 🎊روزت مبارک، مادرِ محمدحسین♥️ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh