🌷شهید نظرزاده 🌷
افراد بسیاری برای زیارت #مزار_خالی پسرم به بهشت زهرا (س)🌷 میآیند. زمانیکه از آنها میپرسم، «شما ک
🍂هیچکس متوجه #کارهایی که او کرده است، نمیشد❌ حتی من که #پدر محمدرضا بودم، پس از شهادت🌷 وی متوجه بسیاری از اعمال نیک فرزندم شدم.
🍂فرمانده #محمدرضا میگفت: «امکان نداشت خواستهای از محمدرضا داشته باشیم و او نپذیرد📛 #هیچگاه برای انجام فعالیت، پاسخ #منفی نمیداد❌
#شهید_محمدرضا_بیات
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
bazri-shab_04_moharam1396-003.mp3
2.13M
🌺سرباز حضرت زینب، خوشا به غیرتت👌 خوشا به این جنم👌
👈به مناسبت بازگشت شهدای تازه تفحص شده #مدافع_حرم به وطن
🎤🎤 #محمدرضا #بذری
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
Mohammad-Reza-Oshrieh-Farshe-Ghermez--128.mp3
4.68M
🎵 آهنگ فوق العاده زیبا👌
❣یه نامه و پلاک و سربند،
مرهم دلتنگی ها میشه
❣تو کوچه ای که شد به نامت
میپیچه بوی گل همیشه
🎤🎤 #محمدرضا #عشریه
👈تقدیم به همه مادران چشم انتظار شهدا❣
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان حالات معنویش را حفظ میکرد و اصلا اهل بروز دادن نبود🚫.معنویتش را پشت #شوخی_هایش پنهان می
🍃🌺🍃🌺🍃
⭐️بعد از #شهادت حسرت به دل موندم که به خوابم بیاد.
بالاخره اومد.
نزدیکای #صبح بود.
خواب دیدم که پشت یه میز وایستادم و شخصی نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی میکنه.
⭐️کارت دانشجوییمو میخواستم که ناگهان صدایی شنیدم که به من گفت برای منم کارت میگیری؟
رومو برگردوندم و #محمدرضا رو دیدم.
لباس #سفیدی تنش بود و انگار قدش بلند تر شده بود.
⭐️تو خواب میدونستم #شهید شده.
گفتم تو جون بخواه.
#بغلش کردم.
محکم گرفتمش و شروع کردم به #گریه کردن و حرف زدن.
پرسیدم منو #شفاعت میکنی؟
لبخندی زد و گفت این حرفا چیه، معلومه.
مطمئن باش.
این بار محکم تر بغلش کردم و گریه هام بیشتر شد...
🔺 نقل_از_دوست_شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شست بارانـ🌧 همه ی کوچه، #خیابان ها را پس چرا مانـده #غمت بر دلِـ💔 بارانے من⁉️ #شهید_محمدرضا_دهقا
1⃣3⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نمازعیدفطر
🔰 #دوساله بود که او را همراه خودم برای نماز📿 عیدفطر به مسجد محل🕌 بردم. مسجد دوقدمی خانه، وسط کوچه بود. قبل از شروع نماز کلی خوراکی🍱 و اسباب بازی جلویش گذاشتم تا مشغول شود.
🔰در #قنوت رکعت اول حواسم به سمت #محمدرضا کشیده شد،از لای انگشتان دستم نگاهش کردم. بچه خوش خوراکی بود، خوراکیهایش را مشت میکرد و میخورد😅 و در همان چند دقیقه اول⏰ همه را نوشجان کرده بود خیالم راحت بود که مشغول است.
🔰اواخر رکعت اول بود که متوجه شدم #محمدرضا نیست❌ بانگرانی #نمازم را تمام کردم. از صدای #اعتراض نمازگزاران متوجه شدم دستهگلی به آب داده است♀ شرمنده شدم.
🔰 #چادرم را سرم کشیدم و سریع رفتم، محمدرضا را از #صف_اول بغل کردم و به سرعت از مسجد خارج شدم حتی کفشهام👡 را هم نپوشیدم🚫 و #پابرهنه به خانه برگشتم.
🔰محمدرضا همه #مُهرها را برده در صف اول روی هم سوار کرده بود و داشت با آنها #بازی میکرد.چون بچه بازیگوشی🙃 بود کنترلش سخت بود و من دیگر تا وقتی که تشخیص دادم او را با خودم #مسجد و هیئت نبردم❌
🔰اما مسجد و هیئت را به #خانه آوردم و روی #اعتقادات بچه ها کار کردم👌
📚برگرفته از کتاب #ابووصال
#شهید_محمدرضا_دهقان 🌷
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠شهیدی که بعد از 16 سال پیکرش سالم ماند، آری #محمدرضا_شفیعی را میگویم... مادر محمدرضا، #عقیقی به من
💢سبزقبای مخلص
⚜خيلي تودار و #مظلوم بود. تا لازم نميشد حرفي را نميزد❌ و كاري را انجام نميداد. #مخلص بود و يکرنگ. مثلاً حتي مادرش بعد از دو سال فهميد که به #سپاه رفته و پاسدار شده است.
⚜يك روز لباس سبزي به خانه آورد و به مادرش گفت كه شلوارش👖 را كمي تنگ كند. و مادرش تازه بعد از کلي پرس و جو فهميد #محمدرضا پاسدار شده است! دوست داشت كسي از اين موضوع با خبر نشود🚫
#شهید_محمدرضا_شفیعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#رفیق_شهیدم چقدر ساده #آرامش میبخشے... #دلت ڪه پیش خداست #آرامش بخشیدن ڪمترین چیزی است ڪه هدیه مےده
3⃣4⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔹بین عملیات ها بود که داشتیم تو مسجد🕌 محل استقرارمون #استراحت می کردیم. شب، قبل از خواب با #محمدرضا کلی صحبت می کردیم.
🔸یه شب بهش گفتم الان چیکاره ای⁉️
- درس📚 می خونم.
- کجا❓
- مدرسه #شهید_مطهری.
با شوخی گفتم طلبه ای؟!☺️
- نه بابا #حقوق می خونم.
🔹- اِ چه جالب #منم حقوق می خونم. - می خوای چیکاره بشی بعد درس⁉️
- فعلا که دارم درس می خونم می خوام یه کار #نیمه_وقت پیدا کنم، حالا بعدش یه فکری💬 می کنم.
🔸- بابا بیا درس و بیخیال شو برو #خدمت، زود کارت پایان خدمت💳 و بگیر بیا #آتش_نشانی🚨 با هم همکار شیم.- آره خیلی خوبه، اتفاقا این جور کارا که #خدمت_به_مردمه و از #خودگذشتگی داره رو خیلی دوست دارم😍 درسم تموم شه🗞 حتما تو آزمون استخدامی #آتش_نشانی شرکت می کنم.
🔹اینجا بود که این #شعر یادم افتاد:
💎کوه باشی، سیل یا باران⛈
چه فرقی میکند؟
💎سرو باشی، باد یا توفان🌪
چه فرقی میکند؟
💎مرزها سهم زمیـ🌍ـنند و
#تو سهم آسمان
💎آسمانِ #شام یا ایران🇮🇷
چه فرقی میکند؟
💎قفل باید بشکند🔓
باید #قفس را بشکنیم
💎حصرِ الزهرا و #آبادان
چه فرقی میکند؟
💎مرز ما #عشقـ❤️ است
هرجا #اوست آنجا خاک ماست
💎سامرا، غزّه، حلب، تهران
چه فرقی میکند⁉️
💎هر که را صبح #شهادت نیست
شام مرگ هست😔
💎بی شهادت🌷
#مرگ با خسران چه فرقی میکند⁉️
💎شعله 🔥در شعله
تن ققنوس میسوزد #ولی
💎لحظۀ آغاز با #پایان
چه فرقی میکند؟
🔺نقل از دوست و همرزم
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
Mohammad-Reza-Oshrieh-Farshe-Ghermez--128.mp3
4.68M
🎵 آهنگ فوق العاده زیبا👌
❣یه نامه و پلاک و سربند،
مرهم دلتنگی ها میشه
❣تو کوچه ای که شد به نامت
میپیچه بوی گل همیشه
🎤🎤 #محمدرضا #عشریه
👈تقدیم به همه مادران شهدا❣
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃 ⚜محمدرضا #خـاکی بود. خیلی اهـل تفریـح و گـردش و بیـرون رفتن بود. واسه رفـقاش مرام و #معـرفت
🔻مادر شهید:
🔸محمدرضا فوقالعاده👌 از خودش مراقبت میکرد، #ظاهر امروزی داشت و اصلا به ظاهرش پایبند نبود. به خاطر پاکی✨ و صداقت درونش #خدا خریدارش شد.
🔹محمدرضا موقعیتهای زیادی داشت و میتوانست #کارهای زیادی که همه جوانان میکند را انجام دهد ⚡️اما محمدرضا در چارچوبهای #مشخص حرکت میکرد✔️ با تمام وجود میگفت من #سرباز امام زمانم و سر این موضوع میایستاد✊
🔸با دوستانش خیلی صمیمی بود💞 و راحت با #همسر یکی دو تا از دوستانش که نامزد کرده بودندصحبت میکرد ولی نگاه و رفتار #حرامی نداشت❌ یکبار صحبت خواستگاری #محمدرضا شد من گفتم: محمدرضا از فاصله خانه تا دانشگاه🏘 روزی صدتا عروس میبیند
🔹این جمله را که گفتم محمدرضا اینقدر #مسخرهبازی و بگو بخند کرد و گفت: «صدتا چیه دویستتا سیصدتا، بیشتر #مامان چشمات را بستی» به محمدرضا گفتم که وقتی #بیرون میروی مگر چشمبند🕶 میبندی که اینها را نمیبینی⁉️ اما محمدرضا طفره میرفت
🔸خیلی پیگیر شدم تا آخر گفت: مامان #به_خدا قسم نمیبینم🚫 اگر من بخواهم سرباز #امام_زمان شوم و با این چشمهایم صورت امام زمان را ببینم😍 آیا با این #چشمهایم میتوانم آدمهای اینجوری را ببینم؟» و وقتی این حرف را زد خیلی متعجب شدم😦 و #نتوانستم چیزی به او بگویم.
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻مادر شهید: 🔸محمدرضا فوقالعاده👌 از خودش مراقبت میکرد، #ظاهر امروزی داشت و اصلا به ظاهرش پایبند ن
8⃣4⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠روایت آخرین تماس
🔰دفعههای آخر در ارتباطات تلفنی☎️ خیلی غُر میزد از اینکه #خسته_شده. من احساس میکردم از دوری خانواده و یا سختی جا خسته شده🤔 این مدل حرف زدنها از #محمدرضا خیلی بعید بود❌ منتها جدی حرف نمیزد و خیلی کم #مظلوم میشد، یعنی اغلب با شیطنتهای خاصی و با #شوخی و خنده حرفهای جدیاش را میگفت.
🔰 #آخرین_بار سهشنبه🗓 بود که تماس گرفت، گفت پنجشنبه، جمعه #برمیگردم اگر نشد تا دوشنبه خانه هستم و با مظلومیت خاصی گفت خیلی خستهام دیگر نا ندارم😓 بهش گفتم دو، سه روز دیگه میآیی🚘
🔰من و مامان خیلی ذوق داشتیم باهاش حرف بزنیم و گوشی تلفن دست دوتایمان👥 بود. در همین حین #مامان شروع به صحبت با محمدرضا کرد. یکسری حرفهایش برایم خیلی سنگین بود، خصوصا آن موقعی که مدت زیادی بود ندیده بودیم و توی خطر بود⚠️ و #حرفهایش بوی خاصی میداد.
🔰بعد که صحبتش با مامان تمام شد، دوباره با من صحبت کرد و گفت: مامان و بابا را #راضی_کردی⁉️ چون از من قول گرفته بود بعد از دو ماهی📆 که برمیگردد مادر و پدر را راضی کنم که برایش به #خواستگاری برویم و من هم شب قبل اعلام رضایت را گرفته بودم.
🔰به خاطر حرفهایی که به مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم😠 و گفتم «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را آدم یا #شهید_میشود یا زن میگیرد دوتاش با هم نمیشود❌». بعد یک حالت جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند👨🏫 و با شاگردشان حرف میزنند
🔰به من گفت: تو خجالت نمیکشی😒 من باید برای تو هم #حدیث بخوانم. گفتم حالا چه حدیثی را به من میگویی، گفت: «امیرالمومنین میفرماید: برای دنیایت جوری برنامه ریزی کن #تا_ابد زندهای و برای آخرتت جوری کار کن که همین فردا میخواهی بمیری🌷».
🔰من خیلی امیدوار شدم و گفتم #الحمدالله باز حواسش به این دنیـ🌏ـا است و به محمدرضا گفتم«بابا راضی شد #حله!» بعد ذوق کرد😍 و همان راضیام ازتها را شروع کرد و گفت به #نیابت از تو یک زیارت خوب در حرم حضرت زینب🕌 به جا میآورم.
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰خستگیناپذیر 🔸دوکوهه مسئول پیشتیبانی بود و کارش سخت و #پرتحرک بود از هشت صبح⏰ تا هشت شب #خادمی بود
0⃣7⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔰از روز اولی که #محمدرضا رو تو دانشگاه دیدم یه مظلومیت خاصی تو چشماش🙂 بود. با خیلیا فرق داشت. #مغرور و متکبر نبود❌ خودش برای رفاقت👥 قدم جلو میذاشت.
🔰اصلا هم چیزی رو به دل💗 نمیگرفت
خیلی #معرفت داشت، غم دیگران رو انگاری غم خودش میدونست💔 و تا اونجایی ک در #توانش بود برای حل شدن اون مسئله به دیگری #کمک میکرد.
🔰اگه کسی ناراحت بود، حتی شده #نصفه_شب! با موتور🏍 میرفت دنبالش و میبردش بیرون. طوری فضا رو براش عوض میکرد که اصلا طرف یادش میرفت #غمی داشته! #امربه_معروف و نهی از منکر و نصحیت های دلسوزانش همیشه بجا بود👌
🔰عین یه #برادر بزرگتر و دلسوز که انگاری کوله باری از #تجربه داره پشتمون بود💪 خنده هاش واقعا آدمو سر حال میکرد☺️ یکی از #آخرین شبـ🌙ـهای قبل از رفتنش، وقتی رفتیم بیرون خیلی بهش اصرار کردم که نره🚷 ولی اون آماده رفتن بود.
🔰 دفاع از حرم رو #وظیفه میدونست میگفت: حالا ک در توانش هست اگه نره باید پاسخگو باشه. گفت: ناراحت نباش! من برمیگردم😔 بهش گفتم تو همه کاراتو کردی که بری، از وابستگی ها و دل بستگی هات💞 دل کندی، حتی #موتورتم دادی رفیقت، هیچ چیز دنیایی نذاشتی بمونه و داری همه چیزو واسه #آخرت جمع میکنی. بعد به من میگی برمیگردی⁉️
🔰از اون #خنده های همیشگی به لباش اومد. طوری که واقعا نتونستم ادامه بدم و چیزی بهش بگم. انگار یه خداحافظی👋 #همیشگی بود😭 یه عکس گرفت و گفت به کسی چیزی نگو🚫 و #رفت.
🔰دیگه نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم📵 تا روزی ک #خبر_شهادتش رسید. اون لحظه فقط یادمه ک همه رو #محمدرضا صدا میکردم😭
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همـہ مے گویند: خوش بحـال فلانی شهیــد شد🕊 ⚡️امــا هیچکس حــواسش نیست که فلانی برای شهیــد شدن #شهیـ
4⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰به خاطر حرفهایی که به #مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم😐 و گفتم «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را آدم یا #شهید میشود یا زن میگیرد دوتاش با هم نمیشود🚫».
🔰بعد یک حالت #جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند و با شاگردشان حرف میزنند به من گفت: تو خجالت نمیکشی😟! من باید برای تو هم #حدیث بخوانم.
🔰گفتم حالا چه حدیثی را به من میگویی، گفت: « #امیرالمومنین میفرماید برای دنیایت جوری برنامه ریزی کن تا ابد زندهای👌 و برای #آخرتت جوری کار کن که همین فردا میخواهی بمیری🍂».
🔰من خیلی #امیدوار شدم و گفتم الحمدالله باز حواسش به این دنیا است و به #محمدرضا گفتم«بابا راضی شد حله✅!»
🔰بعد ذوق کرد و همان #راضیام ازتها را شروع کرد و گفت به نیابت از تو یک زیارت خوب در حرم #حضرت_زینب به جا میآورم☺️.
راوی:مادرشهید🌷
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊♥️🕊♥️🕊♥️🕊 🌴به اساتیدی که #طلبه بودند علاقه 💖خاصی داشت وبه آنها احترام می گذاشت. 🌴احساس #صمیمیّت د
🔰آمرین به معروف...
🔸سعی می کردم اعتقادات را به شکل #عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، بچه ها می دانســـتند اگر #مادر پوشش تیره و مشکی دارد، یعنی عزا🏴 و ماتم است..
🔹شب #شهادت یکی از امامان بود و من مشکی⚫️ پوشیده بودم. آن موقع دو فرزند داشتم؛ #محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله👧 بود. برایشان از آن #امام تعریف کردم. به دقت👌 گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند
🔸اما همسایه بغلی ما جشن🎊 گرفته بود و #آهنگ های شاد را با صدای بلند پخش می کرد. نگران شدم😥 مبادا در تصور #کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، بنابراین از قبح شکنی عمل همسایه در #شب_شهادت گفتم.
🔹مهدیه تصمیم گرفت تا #امربه_معروف کند سمت خانه همسایه🏡 رفت، #محمد که نسبت به خواهرش تعصب داشت، رفت و مراقب او بود👥 که اگر اتفاقی برایش افتاد،کمکش کند. #تذکر آن ها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد🔇
نقل از: مادر بزرگوار شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
میدانم که مادرت آرزوی #دامادی ات را داشت ...😔 💥اما ... مُهری که خــــورد در شناسنامـــهات 📖 می ار
2⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
روایت مادر شهید محمدرضا دهقان
🌾 #اربعین_سال93 به پیاده روی اربعین رفتیم.محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید ⚡️اما گفتیم که بگذار ببینیم اوضاع در چه حالی است #تجربه کسب کنیم سال دیگر با هم💞 برویم.
🌾 #چفیه ای که دوستش هدیه🎁 داده بود را داد تا در حرم #امام_حسین(ع) تبرک کنم.اما من در شلوغی های حرم گمش کردم🙁 و هر چه گشتم پیدایش نکردم🚫 و خلاصه برایش یک #چفیه خریدم و تبرک کردم.
🌾به #محمدرضا جریان را گفتم،میدانستم خیلی به چفیه علاقه💞 داشت و از او #عذرخواهی کردم اما او در جواب گفت که
فدای سرت من #حاجتم روا می شود😊.
🌾وقتی به #تهران رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم❓ و او در جواب گفت که اگر چیزی را در #حرم ائمه گم کنی حاجت روا می شوی😍 .من حاجتم این است که #شهید بشوم .تا #اربعین سال دیگر زنده نیستم🌷.
🌾من خیلی ناراحت شدم😔 و در جوابش گفتم که به عراق میروی⁉️گفت جنگ فقط آنجا نیست در #سوریه هم هست من در سوریه #شهید_می_شوم.
#شهید_محمد_رضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣5⃣1⃣ به یاد #شهید_محمدرضا_عسکری_فرد🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
4⃣9⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰نام او زبان زد عام و خاص بود، محمدرضا عسکری فرد #متولد 24آبان ماه سال 1353📆 در خانوادهای مذهبی و اصیل #خرمشهری دیده به جهان گشود، عسکری فرد در سال 74 و پس از سالها فعالیت در بسیج✌️ به #سپاه پاسداران پیوست و لباس پاسداری بر تن کرد.
🔰محمدرضا عسکری فرد با قرآن📖 و #مسجدجامع خرمشهر مأنوس بود، انگار که قرآن و مسجد جامع خرمشهر بخشی از هویت💝 او بودند. در سالهای پس از ارتحال "آیتالله سید محمدتقی موسوی" امام جماعت مسجد جامع خرمشهر و از روحانیون برجسته خرمشهری که اتفاقاً ارتباط نزدیکی با #شهید_عسکری فرد داشتند
🔰مرحوم سید کاظم نعمت زاده و #محمدرضا عسکری فرد بهمانند دو بال🕊 برای مسجد جامع خرمشهر شدند. مدتی بعد سید کاظم نعمت زاده نیز از اساتید برجسته #قرآن که او نیز با مسجد جامع خرمشهر مأنوس بود دار فانی را وداع گفت😔 و محمدرضا عسکری فرد بهتنهایی👤 بار مسئولیت این دو چهره برجسته فرهنگی و #مذهبی را عهدهدار شد.
🔰محمدرضا عسکری فرد و مسجد جامع خرمشهر دو یار💞 جداناشدنی بودند تا اینکه پس از سالها تلاش و کوشش درراه سبکبالی؛ برای #دفاع از حریم حضرت زینب (س) به خیل عظیم مدافعان حرم پیوست👥 سرانجام در #سحرگاه دوازدهمین روز از ماه #محرم سال 94 محمدرضا به پرواز ملکوتی شهادت🌷 لبیک گفت و به آرزوی دیرینه خود رسید.
#شهید_محمدرضا_عسکری_فرد
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
کاش وسواس بگیرم شب و #روزم همه این باشد و باشد👌 که مبادا❌ ز من و #کرده ی من دلبر من♥️ غصه بگیرد....
🔰قسمتی ازخاطرات مادر شهید
🔹خاطرم می آید که محمدرضا بعد ازعملیات #والفجر هشت شدیدا مجروح💔 شده بود وپایش درگچ بود دوستانش برای #عیادتش، زیاد به خانه ما رفت و آمد داشتند.
🔹ازطرفی #خواهرش هم زایمان کرده ومن خیلی کارومشغله داشتم. هم مریض داری🤒 می کردم وهم به کارهای دخترم می رسیدم.
🔸یک روز وقتی ازخانه دخترم🏡 برگشتم دیدم که #محمدرضا عصاها را زیر بغلش گذاشته وباهمان تن دردمند ایستاده و #ظرفها رامی شست، محمدرض اتحمل نداشت❌ که مشغله زیاد ورنج مراببیند.
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
3⃣4⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 🎬پلان یک: #مثل_رسول 🔰خودش خیلی به ظاهرش می رسید و می گفت #بچه_مذهبی باید خوش
#شهیدانه ❤️
🔸تولد #آقارسول بود و همه سر مزارش🌷 دور هم جمع شده بودیم👥یک دفعه خود آقا رسول اومد و کیک ها🎂 رو به همه تعارف کرد...
🔹انقدرررر #زیبا شده بود که محو و خیره شده بودم😍*بعد از یک مدت گفت کار دارم و رفت. ما هم رفتیم #چیذر، امامزاده علی اکبر(ع).
🔸یهو چشمم خورد به آقا رسول😳. دیدم کنار مزار #محمدرضا سجاده پهن کرده و داره نماز میخونه.
⭐️بر اساس خواب یکی از ارادتمندان🎈
#شهید_رسول_خلیلی🌷
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهید
🔰هستند کسانی که استعداد دارند اما جرأت #جبهه رفتن ندارند🚷 آن ها بروند دانشگاه #ما_میرویم
🔸با شروع جنگ تحمیلی از همان روزهای اول جنگ لباس رزم برتن کرد وقتی گفت میخواهـد به جبهه برود همه گفتند تو #استعداد زیادی داری حیف است بروی در این بیابانها خرج شوی، #محمدرضا در جوابشان گفته بود:
🔹"کسی که این استعداد را به من داده، خیـلی راحت و در یک چشم برهـم زدن می توانـد آن را از من #بگیرد جوری که دیگر حتی اسم خـودم هم یادم برود💬؛ هستند کسانی که استعداد دارند اما #جرأت جبهه رفتن ندارند، آنها بروند دانشگاه، ما می رویـم جبـ♥️ـهه..."
همیشه می گفت: جنـگ در #رأس همه امور مـا است...
✍پ.ن:
این شهید عزیز پس از چند روز نگهداری در #سردخانه به اهواز منتقل شد تا در بهشت آباد این شهر به خاک سپرده شود، نکته عجیبی که درباره این شهید زبانزد است #لبخند زیبایے😍 است که چند روز پس از #شهادت و به هنگام تدفین بر لبان این عزیز نقش بست.
#شهید_محمدرضا_حقیقی 🌷
شهادت: عملیات والفجر ۸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰شهید به روایت همرزمشان: 🔸علی آقا واقعا آرزوشون #گمنامی بود و خدا هم روی #علی_آقا رو زمین نذاشت🚫 و
🍂هیچکس متوجه #کارهایی که او کرده است، نمیشد❌ حتی من که #پدر محمدرضا بودم، پس از شهادت🌷 وی متوجه بسیاری از اعمال نیک فرزندم شدم.
🍂فرمانده #محمدرضا میگفت: «امکان نداشت خواستهای از محمدرضا داشته باشیم و او نپذیرد📛 #هیچگاه برای انجام فعالیت، پاسخ #منفی نمیداد❌
#شهید_محمدرضا_بیات
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
Mohammad-Reza-Oshrieh-Farshe-Ghermez--128.mp3
4.68M
🎵 آهنگ فوق العاده زیبا👌
❣یه نامه و پلاک و سربند،
مرهم دلتنگی ها میشه
❣تو کوچه ای که شد به نامت
میپیچه بوی گل همیشه
🎤🎤 #محمدرضا #عشریه
👈تقدیم به همه مادران شهدا❣
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهید🍃💐🍃
💟●می دانستم که #حسین شهید شده است. #محمدرضا که تازه از اندیمشک به خانه آمده بود به من گفت: مادر، می خواهم شما را به #معراج شهدا ببرم تا #پیکر حسین را ببینید. با هم رفتیم.💐
💟در آنجا به طوری که #اشک😢 در چشمانم حلقه زده بود، صورت حسین را بوسیدم.💐
💟●کنار قبری که حسین را به خاک سپردیم، قبر خالی بود. #محمد رضا با دست به آن اشاره کرد و گفت: چند روز دیگر #شهیدش می آید💐
. 💟در همان #مراسم، از همه دوستان و آشنایان حلالیت طلبید و هنگام رفتن به من گفت: مادر مرا #حلال می کنی❓ گفتم: تو به من بدی نکرده ای که بخواهم حلالت کنم. گفت: نه، این طوری نمی شود، بگو از #صمیم قلب💞 حلالت می کنم. من هم گفتم:
حلال ِ حلال.💐
💟●چند روز بعد، #شهید آن قبر را آوردند. خودش بود؛ محمد رضا را همانجا به خاک سپردیم.🍃💐🍃
✍روای: مادر شهید
📎پ ن :شهیدسیدمحمدرضا دستواره قائم مقام لشکر۲۷محمدرسول الله «ص»
#شهید_محمدحسین_دستواره
#سالروز_شهادت🍃💐🍃
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰اشک با طعم شیرکاکائو 🔸یک سال فقط یک کارت برای ورود به #بیت_رهبری دادند. من اصرار داشتم که محمدرضا
💢چشم #پدر دلگرم به لبخند #مادر و چشم مادر خیره به #اشک شوق پدر شد و بار دیگر جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت.
⚜پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی👌 که راه ورسم #مردانگی رابه اوآموخت. #محمدرضا شیفته ی مردانگی سیدالشهدا و غیرت #ابوالفضل شد. رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند، ردپایی که عطر #ایمان در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش می کند.
💢در گفت و گوهایش با مادر گفته بود.
«قول میدهم مادر که #شهید شوم آخر»
سر را فدای #حرم عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد.
غیرتش باعث شد جانش♥️ را #فدا کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد❌
⚜چه عاشقانه پر کشید🕊 و جام #شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که #عشق به وصالِ معشوق دارند💞 و آرزوی نوشیدن جام #شهادت در دل....
✍️نویسنده: #بنت_الهدی
🌸به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽نماهنگ
🔰شهید مدافعحرم «محمدرضا بیات» در هفتمین روز از بهمنماه 1365 در تهران متولد شد. کودک آرامی که روزهای ابتدایی عمرش با روزهای اوج جنگ تحمیلی عراق مصادف شد. #محمدرضا که وی را "علی" نیز خطاب میکنند، زمانی لب به سخن گشود که جنگ پایان یافت اما این پایانی برای وی نبود❌
🔰او در جبهه دفاع از #حرم برای همیشه سخن برای گفتن دارد. وی با رشادت و مردانگیهای بسیار، کارنامه درخشانی از خود به یادگار گذاشت.
🔰سرانجامِ این فرمانده رشید لشکر #فاطمیون در بیست و چهارمین روز فروردین 1395 در العیس سوریه به شهادت🌷 رسید و همچون حضرت زهرا سلاماللهعلیها #گمنام ماند.
#شهید_محمدرضا_بیات🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا
🔸مجروح😓 که شد، به #اسارت دشمن در آمد و در آنجا به شهادت رسید. او را دفن کردند و شانزده سال بعد هنگام تبادل جنازه شهداء با اجساد عراقی، جنازه محمدرضا شفیعی و دیگر شهدای دفن شده را بیرون میآورند تا به گروه تفحص شهداء تحویل دهند. اما جنازه محمدرضا #سالم است، سالمِ سالم.
🔹صدام گفته بود این جنازه این طور نباید تحویل #ایرانیها داده شود. او را سه ماه زیر آفتاب سوزان☀️ میگذارند، اما تفاوتی نمیکند. روی پیکرش #آهک میپاشند، ولی باز هم بی تأثیر است❌
🔸مادر شهید میگوید: موقع دفن #محمدرضا، حاج حسین کاجی به من گفت: شما میدانید چرا بدن او سالم است⁉️گفتم: چرا؟ گفت: راز سالم ماندن ایشان چهار چیز است: هیچ وقت #نماز_شب ایشان ترک نمیشد؛ دائماً با وضو بود، هیچ وقت زیارت عاشورایش📖 ترک نمیشد. مداومت بر #غسل_جمعه داشت.
🔹هر وقت برای #امام_حسین(ع) گریه میکرد، اشکهایش😭 را به بدنش میمالید. مادرش میگوید: به امام زمان (عج) ارادت خاصّی داشت و هر وقت به قم میآمد، رفتن به #جمکران را ترک نمیکرد.
#شهید_محمدرضا_شفیعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
وقتی #محمدرضا از #جبهه می اومد
و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم .
میدیدم نماز #شب میخونه و حال عجیبی داره
یه جوری شرمنده #خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین #گناه رو در طول روز انجام داده
یه روز #صبح ازش پرسیدم :
چرا انقدر #استغفار میکنی
از کدام #گناه می نالی
جواب داد :
همین که این همه #خدا بهمون #نعمت داده و ما نمی تونیم #شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای #شرمندگی داره...
راوی: #خواهر_شهید
#محمد_رضا_تورجی_زاده🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh