🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 شهیدی که سنگ مزارش، سنگ #حرم ابا عبدالله هست. 🔹پدر #شهید: يكي از دوستان رسول واسطه شد تا سنگي ك
° •• ▪﴾﷽﴿▪ •• °
عزمِ دیـدارِ
تـ❤️ـو دارد؛
#جانِ بر لب آمـده،
بازگـردد یا برآیـ🍃ـد
چیست #فرمان شمــا؟!
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_رسول_خلیلی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
محمودرضا در کلاس دوم دبیرستان؛ یک روز دفترچهای را که برای ثبت #خاطرات_شهدا بود و از بنیاد شهید گرفت
✍همیشه چشمهایش سرخ و بدنش #خسته بود....تا آنجایی که میدانم آن شبی که فردایش #شهید شد، را هم تا صبح #نخوابیده بود
💢میگفت بارها شده پشت #فرمان مسیری را در تهران میروم و چند دقیقه بعد میبینم که دوباره همان مسیر را دارم میروم و بعد میفهمم پشت فرمان #خوابم برده بود.
💢بدون اغراق میگویم؛ بسیار #پرکار بود. آنجا هم تا جایی که شنیدم وضعیتش همینطور بود.
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نوبت آمد وصف"سردار" دلیر آن چریک پیر، بی تاب و نظیر همچو #شکری کس ندیده روزگار شیر جنگل، مردجنگ و ک
9⃣5⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠معرفی سرداران گمنام
1⃣ سردار شهید فتح الله شکری
🔻 قسمت اول
🌷سردار شهید فتح الله شکری در پائیز سال 1337 در روستای کلوسای #آمل بدنیا آمد. وی بدلیل #نداشتن امکانات کافی در روستای خویش و همچنین #فقر مادی خانواده نتوانست بیش از دوران ابتدائی ادامه تحصیل دهد.
🌷او در ماههای محرم و رمضان در مساجد و تکایا به مرثیه خوانی میپرداخت و با فئودالها و #خانهای آن زمان شدیداً #مخالفت میورزید.
🌷در مهر ماه سال 1357 به خدمت سربازی فراخوانده شد که در پی صدور #فرمان امام خمینی رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی مبنی بر #ترک_پادگانها از پادگان فرار نمود و به صف انقلابیون مسلمان پیوست.
🌷پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به ادامه خدمت سربازی پرداخت و پس از اتمام آن به #کشاورزی مشغول شد.
شهید فتحالله شکری برای مقابله و مبارزه با #ضدانقلابیون در گروهی بنام #پیشمرگان_اسلام مشغول به فعالیت شد.
🌷روحیه شهادت طلبی ایشان از همان اولایل انقلاب مشهود و در صحنههای ستیز با کفر و ضد انقلاب همیشه #پیشگام بود. بهدنبال شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، خود را به مقر #سپاه_آمل رساند تا برای نبرد با کفار بعثی ثبت نام کند.
🌷او برای پاسداری از اسلام و دستاوردهای انقلاب چه در جبهههای جنگ و چه در #جنگلهای آمل رشادتهای بسیار از خود به خرج داد و جز خدمت چیز دیگری از خود به یاد نگذاشت. تا اینکه در 1361/12/12 به همراه دیگر یاران با وفایش در جنگلهای آمل به دست #منافقین_مزدور امپریالیسم جهانی به شهادت رسید.
🌷سردار شهید فتحالله شکری توسط آیتالله #حسنزادهآملی «چریک پیر جنگل» و توسط آیتالله #جوادیآملی به «سردار جنگل» توصیف شد.
فیلم مستند «سردار جنگل» به زندگی سردار شهید فتح الله شکری و واقعه #شش_بهمن_آمل و همچنین 40 شهیدی که داشته است می پردازد.
#سردارشهید_فتح_الله_شکری🌷
#روحش_شاد_ویادش_گرامی_باد
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
♻ ۲۴ اسفند سالروز شهادت #سردار_دلیر دفاع مقدس، «شهید عباس کریمی» فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
9⃣1⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
💠 معرفی سرداران گمنام
3⃣ #سردارشهید_عباس_کریمی
🔻 قسمت اول
🌷 #شهید_عباس_کریمی در ۱ اردیبهشت ۱۳۳۶ در قهرود کاشان به دنیا آمد
دوران ابتدایی و هنرستان را در این روستا به گذراند بعد از اخذ دیپلم در رشته نساجی، در سال ۱۳۵۵ به سربازی رفت
🌷دوران خدمت وظیفه او با مبارزات مردمی در انقلاب اسلامی ایران همزمان بود، با وجود #خفقان شدید حاکم بر مراکز نظامی، اعلامیههای امام خمینی را مخفیانه به پادگان عباسآباد تهران منتقل و آنها را پخش میکرد
پس از #فرمان امام خمینی، در سال ۱۳۵۷ خدمت سربازی خود را رها کرده و به صف مبارزین انقلاب ایران پیوست و در جریان ورود امام به ایران جزو نیروهای انتظامی #کمیته_استقبال بود.
🌷به هنگام تأسیس سپاه پاسداران کاشان در بهار سال ۱۳۵۸ به عضویت #سپاه درآمد و در قسمت اطلاعات مشغول به خدمت شد
در تابستان سال ۱۳۵۹ #داوطلبانه برای مبارزه عازم کردستان گردید و در سپاه پیرانشهر با واحد اطلاعات عملیات همکاری کرد
پس از مدتی به عنوان #مسئول_اطلاعات_عملیات این سپاه معرفی گردید
🌷عباس کریمی بعدها همراه #احمد_متوسلیان و #رضا_چراغی به جبهههای جنوب عزیمت کرده و به عنوان مسئول اطلاعات عملیات #تیپ_۲۷_محمد_رسولالله به فعالیت خود ادامه داد.
🌷وی در #عملیات_فتح_المبین از ناحیه پا بشدت مجروح شد و حدود ۲ ماه بستری بود و در این ایام به توصیه پدرشان مقدمات #ازدواج خود را فراهم کرد و در ۲۱ مهر سال ۱۳۶۱ با دختری از شهر خودش کاشان ازدواج نمود
در تیرماه ۱۳۶۱ با همان وضعیت مجروح به عملیات #مسلم_بن_عقیل بود پیوست
پسرش داوود در بیمارستان یازهرا شهر دزفول در سال ۶۳ به دنیا آمد❤️
🌷در #عملیات_والفجر_مقدماتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه ۱۱ قدر معرفی گردید و مدتی به مسئولیت فرماندهی تیپ سوم سلمان از لشکر ۲۷ محمد رسول الله منصوب گردید
با شهادت شهید بزرگوار #حاج_محمد_ابراهیم_همت در #عملیات_خیبر از اواخر اسفند۶۲ #فرماندهی لشکر ۲۷ محمد رسولالله را به عهده گرفت.
🌷 #عباس_کریمی در روز پنج شنبه ۲۴ اسفند سال ۱۳۶۳ در حالی که آخرین دستور ابلاغی از جانب قرارگاه را در عملیات بدر (منطقه شرق دجله و شمال القرنه) اجرا میکرد بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سرش به #شهادت رسید
شهید عباس کریمی طبق وصیت خودش در قطعه ۲۴ بهشت زهرا در جوار مزار دکتر مصطفی چمران دفن شد.
#سردار_شهید
#شهید_عباس_کریمی🌷
#شادی_روحش_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_خدا♥️ 💠کربلای پنج نه راه پیش داشتیم ونه پس.شده بود نبرد تن و تانک. نمیدانم از کجا رسید؛ سوارب
#کلام_شهید✨🌿
🥀بچہها! #مراقب باشید
بہ #شهدا تمسڪ ڪنید
🌴#بصیرتتون رو بالا ببرید
ڪہ ترڪش💥 نخورید!!
🥀رابطہ خودتون رو بـا #خدا زیاد ڪنید با اهݪ بیت یڪی بشید و در این راه گوش بہ #فرمان اونها باشید√
یاد شهید با صلوات
#سردار_دلها
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 1⃣2⃣#قسمت_بیست_ویکم 💢برو آرام #جانم! برو قرار دلم!💓 من
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
2⃣2⃣#قسمت_بیست_ودوم
💢صداى نفس #نفسى از پشت سر توجهت را بر نمى انگیزد و وقتى به عقب بر مى گردى،... #سجاد را مى بینى که با #جسم_نحیف و #قامت_خمیده از خیمه در آمده است ، با تکیه به عصا، به تعب خود را ایستاده نگاه داشته است ،
خون به چهره زرد و نزارش دویده است ، و چشمهایش را حلقه اشکى😭 آذین بسته است:
🖤شمشیرم🗡 را بیاور عمه جان ! و یارى ام کن تا به #دفاع از امام برخیزم و خونم را در رکابش بریزم.دیدن این حال و روز #سجاد و شنیدن صداى تبدارش که در کویر غربت امام مى پیچید،
کافیست تا زانوانت را با زمین آشنا کند، صیحه ات را به آسمان 🌫بکشاند...
و موهایت را به چنگهایت پرپر کند و صورتت را به #ناخنهایت بخراشد...
💢#اما اگر تو هم در خود #بشکنى ،
تو هم فرو بریزى ، تو هم سر بر زمین استیصال بگذارى ، تو هم تاب و توان از کف بدهى ، #چه_کسى امام را در این برهوت غربت و تنهایى ، #همدلى💓 کند؟این انگار صداى دلنشین هم اوست که :خواهرم ! #سجاد را دریاب که زمین از #نسل_آل_محمد، #خالى نماند.
🖤#فرمان امام ، تو را #بى_اختیار از جا مى کند... و تو پروانه🦋 وار این شمع نیم سوخته را به آغوش مى کشى...
و با خود به درون خیمه🏕 مى برى.
صبور باش على جان ! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است . بارهاى رسالت ما بر زمین است.تا تو #سجاد را در بسترش بخوابانى و تیمارش کنى .
امام به پشت خیام رسیده است و تو را باز فرا مى خواند:
💢خواهرم ! دلم براى #على_کوچکم مى تپد، کاش بیاوریش تا یک بار دیگر ببینمش و... هم با این کوچکترین علقه هم وداع کنم.با شنیدن این کلام ، در درونت با همه وجود فریاد مى کشى که :
نه!اما به #چشمهاى شیرین برادر نگاه مى کنى و مى گویى :
چشم!آن سحرگاه که پدر براى ضربت خوردن به مسجد 🕌مى رفت ، در خانه تو بود. شبهاى 🌙خدا را تقسیم کرده بود میان شما دو برادر و خواهر،...
و هر شب بالش را بر سر یکى از شما مى گشود. 🍁
🖤تنها سه لقمه ، تمامى #افطار او در این شبها بود و در مقابل سؤ ال شما مى گفت : دوست دارم با #شکم گرسنه به دیدار خدا بروم.آن شب🌟 ، بى تاب در حیاط قدم مى زد، مدام به آسمان نگاه مى کرد و به خود مى فرمود:به خدا #دروغ نیست ، این همان شبى است که خدا وعده داده است.آن #شب ، آن #سحرگاه ،🌥 وقتى #اذان گفتند و پدر کمربندش را براى رفتن محکم کرد و با خود ترنم فرمود:
💢اشدد حیازیمک للموت و لا تجزع من الموت، فان الموت لاقیکا اذا حل بوایکا(13)حتى #مرغابیان خانه🏚 نیز به فغان درآمدند و او را از رفتن بازداشتند.نوکهایشان را به رداى پدر آویختند و #التماس آمیز ناله کردند.
آن سحرگاه هم با تمام وجود در درونت فریاد کشیدى که : نه ! پدر جان ! نروید.
🖤 اما به چشمهاى #باصلابت پدر نگاه کردى و آرام گرفتى : پدر جان ! جعده را براى نماز بفرستید. و پدر فرمود:
لا مفر من القدر... از قدر الهى گریزى نیست.#کودك_شش_ماهه_ات را گرم درآغوشت مى فشردى... سر و صورت و چشم و دهان و گردن او را غریق بوسه کنى و او را چون قلب💜 از درون سینه در مى آورى...
💢و به #دستهاى_امام مى سپارى.
امام او را تا مقابل صورت خویش بالا مى آورد، چشم در چشمهاى بى رمق او مى دوزد و بر لبهاى به #خشکى نشسته اش بوسه مى زند.پیش از آنکه او را به دستهاى بى تاب تو باز پس دهد،...
دوباره نگاهش مى کند، جلو مى آورد، عقب مى برد و #ملکوت چهره اش را سیاحتى مى کند.اکنون باید او را به دست تو بسپارد... و تو او را به #سرعت به خیمه ⛺️برگردانى که مبادا آفتاب سوزنده نیمروز، گونه هاى لطیفش را بیازارد.
🖤اما ناگهان میان #دستهاى تو و بازوان حسین ، میان دو دهلیز قلب💓 هستى ، میان سر و بدن لطیف على اصغر، تیرى #سه_شعبه فاصله مى اندازد...
و خون کودك شش ماهه را به #صورت_آفرینش مى پاشد. نه فقط #هرملۀ_بن_کاهل_اسدى که تیر☄ را رها کرده است ....
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 1⃣3⃣#قسمت_سی_ویکم 💢فاطمه را در #آغوش مى فشرد... بر سر
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
#قسمت_سی_دوم
💢مى توانى ببینى که اکنون #حسین چه مى کند.... #اسب 🐎را به سمت #لشکر! دشمن پیش مى راند،
یا شمشیر 🗡را دور سرش مى گرداند...
و به سپاه دشمن #حمله مى برد
یا #ضربه_هاى_شمشیر و نیزه را از اطراف خویش دفع مى کند،..
یا سپر به #تیرهاى_رعدآساى دشمن مى ساید،
🖤یا در محاصره نامردانه #سیاهدلان چرخ مى خورد، یا به ضربات نابهنگام اما هماهنگ عده اى ، از اسب #فرو_مى_افتد...آرى ، لحن این لاحول ، آهنگ فرو افتادن خورشید بر زمین است.
تو ناگهان از زمین کنده مى شوى...
و به سمت #صدا پر مى کشى و از فاصله اى نه چندان دور، #ذوالجناح را مى بینى که بر گرد سوار فرو افتاده خویش مى چرخد،... و با هجمه هاى خویش ، #محاصره دشمن را بازتر مى کند.
💢چه باید بکنى ؟
حسین به #ماندن در خیمه #فرمان داده است... اما دل 💓، تاب و قرار ماندن ندارد... و دل مگر حسین است و
فرمان #دل مگر غیر از فرمان #حسین ؟
اگر پیش بروى فرمان پیشین حسین را نبرده اى و اگر بازپس بنشینى ، تمکین به این دل حسینى نکرده اى.کاش حسین چیزى بگوید.. و به کلام و #حجتى #تکلیف را روشنى ببخشد.این صداى اوست که خطاب به تو فریاد مى زند:
🖤دریاب این #کودك را!
و تو چشم مى گردانى... و #کودکى را مى بینى که بى واهمه از هر چه سپاه و لشکر و #دشمن به سوى حسین مى دود... و پیوسته #عمو را صدا مى زند.
تو جان گرفته از فرمان حسین ،
تمام توانت را در پاهایت مى ریزى و به سوى کودك خیز بر مى دارى....
#عبداالله صداى تو را مى شنود...
و حضور و تعقیب را در مى یابد اما بنا ندارد که گوش جز به دلش و سر جز به حسینش بسپارد....
💢وقتى تو از پشت ، #پیراهنش را مى گیرى و او را بغل مى زنى ،گمان مى کنى که به #چنگش آورده اى و از رفتن و گریختن بازش داشته اى . اما هنوز این گمان را در ذهن #مضمضه نکرده اى...
که او چون ماهى چابکى از تور دستهاى تو مى گریزد.. و خود را به امام مى رساند.در میان #حلقه_دشمن ، #جاى_تو نیست... این را #دل_تو و #نگاه_حسین هر دو مى گویند....
🖤پس ناگزیرى که در چند قدمى بایستى و ببینى که #ابجربن_کعب شمشیرش را به قصد حسین فرا مى برد
و ببینى که #عبداالله نیز دستش را به #دفاع از امام بلند مى کند...
و بشنوى این کلام کودکانه عبداالله را که:تو را به عموى من چه کار اى خبیث زاده ناپاك!و ببینى که #شمشیر، سبعانه فرود مى آید و از دست نازك #عبداالله عبور مى کند،...
💢آنچنانکه دست و بازو به پوست ، #معلق مى ماند.و بشنوى نواى (وا اماه ) عبداالله را که از اعماق جگر فریاد مى کشد... و #مادر را به #یارى مى طلبد.
و ببینى که چگونه حسین او را در آغوش مى کشد... و با کلام و نگاه و نوازش تسلایش مى دهد:صبور باش عزیز دلم! پاره جگرم ! زاده برادرم ! به زودى با پدرت دیدار خواهى کرد و آغوش #پیامبر را به رویت گشاده خواهى یافت و...
🖤 و ببینى ... نه ... دستت را به روى چشمهایت بگذارى تا نبینى که چگونه دو پیکر #عمو و #برادرزاده به هم دوخته مى شود.... حسین تو اما با اینهمه زخم ، هنوز ایستاده مانده است... ناى دوباره برنشستن بر اسب را ندارد اما اسب را تکیه گاه کرده است تا همچنان برپا بماند.
آنچه اکنون براى تو مانده ، #پیکر غرق به خون عبداالله است و #جاى_پاى خون آلوده حسین.#حسین تلاش مى کند که از #جایگاه توو خیمه 🏕ها #فاصله بگیرد...
💢و جنگ را به میانه #میدان بکشاند.
اما کدام جنگ ؟جسته و گریخته مى شنوى که او همچنان به دشمن خود پند مى دهد، نصیحت مى کند... و از عواقب کار، برحذرشان مى دارد. و به روشنى مى بینى که ضارب و #مضروب خویش را انتخاب مى کند. از سر تنى چند مى گذرد و به سر و جان عده اى دیگر مى پردازد.اگر در جبین #نسلهاى آینده کسى ، نور #رستگارى مى بیند، از او #درمى_گذرد...
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣5⃣#قسمت_پنجاه_وسوم
💢یکى ، در میان گریه به دیگرى مى گوید:_به خدا قسم که این زن ، به#زبان_على سخن مى گوید. و پاسخ مى شنود:_کدام زن؟ واالله که این #خود_على است. این #صلابت ، این #بلاغت ، این #لحن ، این #خطاب ، این #عرصه ، این #عتاب ، ملک طلق على است.قیامتى به پاکرده اى زینب!
اینجا کوفه نیست. صحراى محشر است . یوم تبلى السرائر(23) است...
🖤و کلام تو فاروقى(24) است که اهل جهنم و بهشت را از هم #متمایز مى کند. #شعله اى است که هر چه خرقه خدعه و تزویر و ریا را مى سوزاند....
آینه اى است که خلق را از دیدن خودشان به وحشت مى اندازد.
اشک و آه و گریه و شیون ، کوفه را برمى دارد. هر چه سوهان ضجه ها تیزتر مى شود، صلاى تو جلاى بیشترى پیدا مى کند و برنده تر از پیش ، اعماق وجود مردم را مى شکافد و #دملهاى چرکین روحشان را نشتر مى زند.
💢همچنان #محکم و #باصلابت ادامه مى دهى:_مرگتان باد.و ننگ و نفرین و نفرت بر شما.در این معامله، سرمایه هستى خود را به تاراج دادید.بریده باد دستهایتان که خشم و غضب خدا را به جان خریدید.. و مهر خفت و خوارى و لعنت و درماندگى را بر پیشانى خود، نقش زدید.مى دانید چه جگرى از محمد مصطفى شکافتید؟چه پیمانى از او شکستید⁉️چه پرده اى از او دریدید؟
چه هتک حیثیتى از او کردید؟و چه خونى از او ریختید؟کارى بس هولناك کردید،...
🖤آنچنانکه نزدیک بود آسمان🌫 بشکافد، زمین #متلاشى شود و کوهها از هم بپاشد.مصیبتى غریب به بار آوردید.
#مصیبتى سخت ، زشت ، بغرنج ، شوم و انحراف برانگیز. مصیبتى به عظمت زمین و آسمان.شگفت نیست اگر که آسمان در این مصیبت ، خون گریه کند.
و بدانید که عذاب آخرت ، خوارکننده تر است و هیچ کس به یارى برنمى خیزد.
پس این مهلت خدا شما را خیره و غره نکند.
💢چرا که خداى #عزوجل از شتاب در عقاب ، منزه است و از تاخیر در انتقام نمى هراسد.''ان ربک لباالمرصاد.(25)''
به یقین خدا در کمینگاه شماست...✨
کوفه یکپارچه، ضجه و صیحه مى شود. گویى زلزله اى #ناگهان، همه هستى همه را بر باد داده است.آتشفشانى🔥 که از اعماق دلت ، شروع به فوران کرده ، مهار شدنى نیست.شقشقه اى است انگار به سان شقشقیه پدر که تا تاریخ را به آتش نکشد فرو نمى نشیند...
🖤 نه شیون و ضجه هاى مردم ، از زن و مرد و پیر و جوان ، و نه چشمهاى به خون نشسته #دژخیمان و نه نگاههاى تهدیدآمیز سربازان ، هیچ کدام نمى تواند تو را از اوج #خشم و #خطاب و #عتاب و #توبیخ و #محاکمه خلق پایین بیاورد.
اما... اما یک چیز هست که مى تواند و آن اشارات پنهانى چشم سجاد است...
و آن #نگاههاى_شکیب_جوى_امام_زمان توست.و تو #جان و #دل به #فرمان این اشارات مى سپارى ، #سکوت مى کنى..
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
🍃چشم هایم میخِ نوشته ی مقابلم شده است؛ توصیه ی #مقام_معظم_رهبری درباره ی زنده نگه داشتن یاد شهدا. چشم هایم میبیند، لب هایم میخواند، اما #قلبم لبریز از شوق میشود برای عمل به #فرمان او؛ هیهات اگر امر کند و ما همچنان بر زمین نشسته باشیم!
🍃دیگر قرار از دست میدهم و #لباس_رزم به تن قلمم میکنم؛ نام شهید حسن طالبی فر مقابل چشمانم جان میگیرد. بی آنکه بخواهم دستم شروع میکند به حماسه گری، به نوشتن و سرودن از شهیدی که تنها چهارده سال داشت و طعم تلخ #بیپدری را چشید اما لحظه ای خود را غافل از نگاه خدا ندید.
🍃عاشقانه #بندگی کرد. کتاب های سیاسی و #مذهبی برنامه ی همیشگی او بود و دغدغه اش برای بصیرت آفرینی او را به خواندن #نهج_البلاغه کشانده بود. امام خمینی(ره) گوهر نایاب این #انقلاب را، عزیز میشمرد و مشتاقانه در به پیروزی رسیدن این انقلاب تلاش میکرد. تا جایی که وقتی #امام فرمان جهاد میدهد سر از پا نمیشناسد و راهی #جبهه میشود.
🍃خلاصه کنم. گویا میدانست قرار است به سمت خدا پر بگیرد آخر چند ساعت قبل از شهادت پیشنهاد غسل میدهد؛ در آب کرخه #غسل شهادت و آب را به تن جهادگرش تبرک میکند. ساعاتی بعد تیرهای #دشمن، مسیر قلبش را در پیش گرفته و برای همیشه اورا سعاتمند #دنیا و آخرت میکند.
✍️نویسنده : #اسماء_همت
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حسن_طالبی_فر
📅تاریخ تولد : ١٢ اردیبهشت ١٣٣٩
📅تاریخ شهادت : ٩ آبان ١٣۵٩
📅تاریخ انتشار : ۹ آبان ١۴٠٠
🕊محل شهادت : نامشخص
🥀مزار شهید : نامشخص
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh