🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣0⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 🌹شهید حجت الله رحیمی🌹 💠خداوند به وعده اش عمل کرد ✍ راوی: مادر شهید 🔹من وآقا
2⃣0⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔹نزدیک "عملیات خیبر" بود. #زمستان بود و ما در اسلام آباد غرب بودیم. از تهران آمد خانه. چشم های سرخ و خسته اش داد می زد چند شب است #نخوابیده.
🔸تا آمدم بلند شوم، نگذاشت. #دستم را گرفت و نشاندم. گفت: "امشب نوبت من است که از #خجالت تو بیرون بیایم". گفتم: " ولی تو، بعد از این همه وقت ، خسته و کوفته آمدی و ..." نگذاشت حرفم تمام شود.
🔹رفت خودش #سفره را انداخت. غذا را کشید و آورد. بعدی هم غذای #مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد. چای ریخت و آورد دستم و گفت : "بفرما بخور. "
✍ به روایت همسر
شهید حاج محمد ابراهیم همت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
محمودرضا در کلاس دوم دبیرستان؛ یک روز دفترچهای را که برای ثبت #خاطرات_شهدا بود و از بنیاد شهید گرفت
✍همیشه چشمهایش سرخ و بدنش #خسته بود....تا آنجایی که میدانم آن شبی که فردایش #شهید شد، را هم تا صبح #نخوابیده بود
💢میگفت بارها شده پشت #فرمان مسیری را در تهران میروم و چند دقیقه بعد میبینم که دوباره همان مسیر را دارم میروم و بعد میفهمم پشت فرمان #خوابم برده بود.
💢بدون اغراق میگویم؛ بسیار #پرکار بود. آنجا هم تا جایی که شنیدم وضعیتش همینطور بود.
#شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh