🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣0⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷 🌹شهید حجت الله رحیمی🌹 💠خداوند به وعده اش عمل کرد ✍ راوی: مادر شهید 🔹من وآقا
2⃣0⃣2⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔹نزدیک "عملیات خیبر" بود. #زمستان بود و ما در اسلام آباد غرب بودیم. از تهران آمد خانه. چشم های سرخ و خسته اش داد می زد چند شب است #نخوابیده.
🔸تا آمدم بلند شوم، نگذاشت. #دستم را گرفت و نشاندم. گفت: "امشب نوبت من است که از #خجالت تو بیرون بیایم". گفتم: " ولی تو، بعد از این همه وقت ، خسته و کوفته آمدی و ..." نگذاشت حرفم تمام شود.
🔹رفت خودش #سفره را انداخت. غذا را کشید و آورد. بعدی هم غذای #مهدی را با حوصله داد و سفره را جمع کرد. چای ریخت و آورد دستم و گفت : "بفرما بخور. "
✍ به روایت همسر
شهید حاج محمد ابراهیم همت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍مادر #شهیدان_بختی: من هم در کنار فرزندانم #لهجه افعانستانی را تمرین میکردم تا فرزندانم بتوانند با
8⃣7⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خاطره ای از جنگ با داعش
بخش اول(١/٢)
🔰یه شب به دعوت برادر #شهیدقاسمی دعوت شدم برا سخنرانی تو یه مسجد حلقه صالحین بود .
🔰بعد از پایان مجلس دو تا #جوون پیله شدن که حاجی ما رو هم با خودت ببر و کلی اسرار و التماس گفتم راهی نداره بازم ول کن نشدن گفتم چه نسبتی با هم دارین شماها گفتن #پسرخاله هستیم
🔰 خلاصه به اصرار شمارمو گرفتن و تلفنی📞 پیگیر رفتن بودن از من انکار و از اونا #اصرار گفتم صبر کنین برم اگه شد خبرتون میکنم اگه نشد هم برین دنبال افغان شدن ..(لهجه و مدرک داشته باشین)
🔰نمیدونم این موجودات #غیرزمینی از کجا شماره #سوریه مو هم پیدا کردن و بعد رفتن بازم پیگیر بودن اینقدر که بلاخره فرماندهان رو متقاعد کردم که بیان😀 اما خبری دیگه ازشون نشد...
🔰تا اینکه بعد از #دوماه تو تدمر وقتی گردان جدید اومد تو مسجد یکی با لهجه غلیظ #افغانستانی از پشت صدام کرد و حال و احوال کرد گفتم کجا همو دیدیم ؟
گفت از ما فراموش کردی😕 در مسجد برایمان خطابه کردی!
🔰بعد که پسر خالشو نشونم داد تازه فهمیدم عهههه اینا که همون دو تا هستن ☺️!
جا خوردم اخه یکیشون #مشهدی حرف میزد تو مسجد دومی #تهرونی!
🔰گفتم دمتون گرم پس بلاخره اومدین گفت ۴۵ روزه #سوریه هستیم مرخصیمون هم رسیده اما شنیدیم #عملیاته نرفتیم.
🔰بعد چند روز برا سرکشی به خط و توجیه فرماندهان #دفاع وطنی رفتم رو ابرویی ۲ که اسم یه تپه بود پر از گرد و خاک🌫 از سنگر بیرون اومدن و یه احوال پرسی سریع کردن #زودرفتن.
🔰فک کردم از من دلخور شدن که بهشون سر نمیزنم🙁.رفتم پیش #فرماندشون درخواست کنم بِدنشون به یه واحد دیگه که دم #دستم باشن.
🔰فرمانده گروه #تک_تیراندازها, مخالفت کرد و گفت این دو تا پسر خاله بهترین نیروهام هستن👌 به هیچ کس نمیدمشون.
🔰فرداش رفتم سراغشون گفتم از من دلخورین⁉️
گفتن نه آقا #ابوزهرا ما سر پستمون بودیم نمیشد ترک پست کنیم گناه بود📛.
#شهیدان_بختی
#ادامه_دارد.....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
از #بسیجی های فعال مسجد غدیریه نظر اباد بود و در #دانشگاه همزمان در دو رشته #الکترونیک و #برق تحصیل
روزے ڪہ از نردبان #شهادت
بہ #آسمان رسیدے، دل بہ تو بستم...
مدتهاست میان من و تو #رمز و رازیست عمیق...
اے #شهید...
میدانم ڪہ #دستم را میگیرے و تا خودِ خدا میبرے...
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
برای حفظ حرم، سینه را #سپر_کردند شبیه عابس و حرّ و وهب #شهید_شدند...🌷 🌷شهید مدافع حرم #شهید_وحید_ن
ڪاری ڪن اے شهید🌷
بعضے وقتـ ها نمیـدانم
در گـرد و غبار
#گنـاه این دنیـا چه ڪنم
مـرا جدا ڪن از زمیـن
#دستم را بگیـر
میخواهم
در دنیاے تو #آرام بگیرم
#شهید_وحید_نومی_گلزار🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
تو خوب می دانستی این رفتنت را عاقبتی جز #شهادت نیست❌ و ازین رو تا #رضایت پدرومادرت را نگرفته بودی د
روزے ڪہ از نردبان #شهادت
بہ آسمان رسیدے، دل بہ تو بستم...
مدتهاست میان من و تو رمز و #رازیست عمیق...
اے شهید...
میدانم ڪہ #دستم را میگیرے و تا خودِ خدا میبرے... .
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محسن_حججی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اینکه برای #زحماتی ک همسرتون میکشه ازش #تشکر میکنید خیلی خوبه...اما تشکر فقط #زبانی نباشه گاهی به پا
0⃣2⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا
✍همسرشهید:
🔰داشتم با #حمید صحبت میکردم که از صدام فهمید حال خوشی ندارم🤒نمیخواستم اون وقت شب نگرانش کنم ⚡️ولی انقدر اصرار کرد که گفتم:"دل پیچه ی شدیدی دارم_نگران نشو_نبات داغ میخورم خوب میشم"از خداحافظی مون یه ربع⌚️ نگذشته بود که حمید اومد دنبالم و گفت حاضر شو بریم #بیمارستان.
🔰گفتم چیزخاصی نیست #حمیدجان نگران نشو⭕️اما راضی نشد.تشخیص اولیه این بود که #آپاندیس عود کرده،وقتی دکتر جواب سونوگرافی رو دید گفت چیز خاصی نیست❌ اما بهتره خانوم #تحت_مراقبت باشن
🔰از کنار تخت من 🛌تکون نمیخورد
خوابم برد که نیمه شب🌒 با صدای گریه حمید😭 بیدار شدم. #دستم رو گرفته بود و اشک میریخت😢گفتم چرا گریه میکنی چیز خاصی نیست.گفت میترسم برات #اتفاقی_بیفته
🔰تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر میکردم اگه قراره روزی #بین_ما جدایی💕 اتفاق بیفته. اول من باید برم والّا #طاقت نمیارم😔. آن شب تا صبح کنار تخت من پلک روی هم نگذاشت و #نماز و #مفاتیح میخوند..
#یادت_باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#کلام_شهید 💢من صدای "هَل مِْن ناصِر یَنصُرنٖی " امام حسین (ع) را شنیده ام و خواستار اعزام به #جهاد
کاری کن ای شهید🌷
بعضے وقتـ ها نمیـدانم
در گـرد و غبار
#گنـاه این دنیـا چه ڪنم😔
مـرا جدا کن از زمیـ🌎ـن
#دستم را بگیـر
میخواهم
در دنیاے تو #آرام بگیرم♥️
#شهید_وحید_نومی_گلزار🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh