eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ژن خانوادگی خوب که می‌گن یعنی چی؟ 🌷 مصطفی بختی و مجتبی بختی دو تا مشهدی بودند. یکی شون کارت اقامت جعلی به نام واسه خودش درست کرد. یکی شونم اسم خودشو گذاشت . دو تا داداش میخواستن خودشونو جا بزنن که از کشور خارج شن. 🌷نسبت شون باهم رو معرفی کردند. از خودشون جالب‌تر بود که الکی اومد بازی کرد گفت من افعانستانی‌ام. گفت مادر جواد و خاله بشیر هستم که بتونه بچه‌هاش رو بفرسته سوریه. 🌷 دوتا داداش رفتند تو یه درگیری سنگین تو تو یه سنگر تو هم شدند. ۲۲ تیر ۹۴ شهید شدند ولی بخاطر مجهول بودن هویت ۱۷ روز طول کشید تا پیکرهاشون پیدا شه و شون انجام شه. (۸ مرداد ۹۴) 🌷 از دو تا داداش و مادرشون جالب‌تر کوچولوشون بود که تو تشییع بلندگو رو گرفت گفت "کور خوندید اگر کنید من ناراحتم. خانواده ما رو زنده تر کرد. تازه اون یکی هم تو صف اعزامه به زودی میاد سر وقت تون." خانوادگی به این میگن. تو بازار ارز و دلالی و قاچاق و واردات و بساز فروشی با رانت پدر و داداش بازی تو این قوه و اون قوه که نمی‌خواد اینچیزا رو هر بلده. 🌹شادی روح دو برادر شهید مدافع حرم 🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣7⃣2⃣ 🌷 💠خاطره ای از جنگ با داعش بخش اول(١/٢) 🔰یه شب به دعوت برادر دعوت شدم برا سخنرانی تو یه مسجد حلقه صالحین بود . 🔰بعد از پایان مجلس دو تا پیله شدن که حاجی ما رو هم با خودت ببر و کلی اسرار و التماس گفتم راهی نداره بازم ول کن نشدن گفتم چه نسبتی با هم دارین شماها گفتن هستیم 🔰 خلاصه به اصرار شمارمو گرفتن و تلفنی📞 پیگیر رفتن بودن از من انکار و از اونا گفتم صبر کنین برم اگه شد خبرتون میکنم اگه نشد هم برین دنبال افغان شدن ..(لهجه و مدرک داشته باشین) 🔰نمیدونم این موجودات از کجا شماره مو هم پیدا کردن و بعد رفتن بازم پیگیر بودن اینقدر که بلاخره فرماندهان رو متقاعد کردم که بیان😀 اما خبری دیگه ازشون نشد... 🔰تا اینکه بعد از تو تدمر وقتی گردان جدید اومد تو مسجد یکی با لهجه غلیظ از پشت صدام کرد و حال و احوال کرد گفتم کجا همو دیدیم ؟ گفت از ما فراموش کردی😕 در مسجد برایمان خطابه کردی! 🔰بعد که پسر خالشو نشونم داد تازه فهمیدم عهههه اینا که همون دو تا هستن ☺️! جا خوردم اخه یکیشون حرف میزد تو مسجد دومی ! 🔰گفتم دمتون گرم پس بلاخره اومدین گفت ۴۵ روزه هستیم مرخصیمون هم رسیده اما شنیدیم نرفتیم. 🔰بعد چند روز برا سرکشی به خط و توجیه فرماندهان وطنی رفتم رو ابرویی ۲ که اسم یه تپه بود پر از گرد و خاک🌫 از سنگر بیرون اومدن و یه احوال پرسی سریع کردن . 🔰فک کردم از من دلخور شدن که بهشون سر نمیزنم🙁.رفتم پیش درخواست کنم بِدنشون به یه واحد دیگه که دم باشن. 🔰فرمانده گروه , مخالفت کرد و گفت این دو تا پسر خاله بهترین نیروهام هستن👌 به هیچ کس نمیدمشون. 🔰فرداش رفتم سراغشون گفتم از من دلخورین⁉️ گفتن نه آقا ما سر پستمون بودیم نمیشد ترک پست کنیم گناه بود📛. ..... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 💠خاطرات جنگ با داعش قسمت دوم(٢/٢) 🔰تا اینکه یه روز به اون تپه حمله کرد... تپه کرد و چند ساعتی هم دست دشمن بود 😨با حاج مهدی حرکت کردیم به سمت تپه ماشینهاشون🚘 بالای تپه بود و با ۲۳ داشتن به سمتون شلیک میکردن💥 🔰 وقتی به تپه رسیدیم ماشینمون 🚘پر از سوراخ تیر و ترکش بود حتی لباس تنم سوراخ شده بود ⚡️اما حتی یه خراش کوچک هم بر نداشتم شروع کرد به توپخانه دستور شلیک داد. 🔰 گلوله های توپ رو سر خودمون و دشمن پایین میومد💥 یه گروه پشتیبانی هم از راه رسید و دشمن پا به فرار گذاشت به بالای تپه که رسیدیم دو تا کنار هم یا بهتره بگم تو بغل هم لبخند زنان شده بودن😔😔 . ابو علی و چند تا از بچه های فرهنگی رسیدن و شهدا🌷 رو به عقب بردن 🔰دو تا پسرخاله ها کسی نبودند جز برادران و که چون میدونستند دو تا برادر همزمان نمیشه📛 کار کنن خودشونو پسرخاله معرفی کرده بودند. 🔰عصر اون روز خیلی دمق بودم بغض تو گلوم بود 😔منتظر بودم یه جا خالیش کنم تا اینکه رسید .با چشمان اشک آلود😢 عکسهای سر شده و جسم پاره پارشونو نشونش دادم. 🔰با یه خنده ای گفت☺️ جووون چه شهید🕊 شدن کفری شدم و افتادم دنبال سید ابراهیم و اونم تو خاکا میدوید و میگفت تو از این بدتر . 🔰هیچ وقت یادم نمیره بزرگوارشونو که بعد از مجلس متینی میگفت مجلس عقیقه بچه هام حتما بیاین🙂 وگرنه دلخور میشم. میگفت ما شیرینی و میوه به مهمونا میدیم ما نیستیم🚫 🕊🌷🕊 👈روحشان شاد راهشان پر رهرو🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh