8⃣7⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠خاطره ای از جنگ با داعش
بخش اول(١/٢)
🔰یه شب به دعوت برادر #شهیدقاسمی دعوت شدم برا سخنرانی تو یه مسجد حلقه صالحین بود .
🔰بعد از پایان مجلس دو تا #جوون پیله شدن که حاجی ما رو هم با خودت ببر و کلی اسرار و التماس گفتم راهی نداره بازم ول کن نشدن گفتم چه نسبتی با هم دارین شماها گفتن #پسرخاله هستیم
🔰 خلاصه به اصرار شمارمو گرفتن و تلفنی📞 پیگیر رفتن بودن از من انکار و از اونا #اصرار گفتم صبر کنین برم اگه شد خبرتون میکنم اگه نشد هم برین دنبال افغان شدن ..(لهجه و مدرک داشته باشین)
🔰نمیدونم این موجودات #غیرزمینی از کجا شماره #سوریه مو هم پیدا کردن و بعد رفتن بازم پیگیر بودن اینقدر که بلاخره فرماندهان رو متقاعد کردم که بیان😀 اما خبری دیگه ازشون نشد...
🔰تا اینکه بعد از #دوماه تو تدمر وقتی گردان جدید اومد تو مسجد یکی با لهجه غلیظ #افغانستانی از پشت صدام کرد و حال و احوال کرد گفتم کجا همو دیدیم ؟
گفت از ما فراموش کردی😕 در مسجد برایمان خطابه کردی!
🔰بعد که پسر خالشو نشونم داد تازه فهمیدم عهههه اینا که همون دو تا هستن ☺️!
جا خوردم اخه یکیشون #مشهدی حرف میزد تو مسجد دومی #تهرونی!
🔰گفتم دمتون گرم پس بلاخره اومدین گفت ۴۵ روزه #سوریه هستیم مرخصیمون هم رسیده اما شنیدیم #عملیاته نرفتیم.
🔰بعد چند روز برا سرکشی به خط و توجیه فرماندهان #دفاع وطنی رفتم رو ابرویی ۲ که اسم یه تپه بود پر از گرد و خاک🌫 از سنگر بیرون اومدن و یه احوال پرسی سریع کردن #زودرفتن.
🔰فک کردم از من دلخور شدن که بهشون سر نمیزنم🙁.رفتم پیش #فرماندشون درخواست کنم بِدنشون به یه واحد دیگه که دم #دستم باشن.
🔰فرمانده گروه #تک_تیراندازها, مخالفت کرد و گفت این دو تا پسر خاله بهترین نیروهام هستن👌 به هیچ کس نمیدمشون.
🔰فرداش رفتم سراغشون گفتم از من دلخورین⁉️
گفتن نه آقا #ابوزهرا ما سر پستمون بودیم نمیشد ترک پست کنیم گناه بود📛.
#شهیدان_بختی
#ادامه_دارد.....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh