4⃣1⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💢 #توسل_به_امام_رضا_علیه_السلام
✍رفته بودیم براے بازدید از موشڪ های
فوق پیشرفته ے #روسی.
🍁وقتی بازدیدمون تموم شد،حسن رو ڪرد به ڪارشناس موشڪی روسیه و گفت: میشه فن آورے این موشڪ رو در
اختیار ما قرار بدید!❓
🍁ژنرال ها و ڪارشناسان روسی #خندیدند
و گفتند: #امڪان_نداره این فن آورے 👌فقط
در اختیار کشور ماست.
🍁حسن 👌خیلی #جدی و محکم گفت:
ولی ما #خودمون_این_موشڪ_رو_میسازیم
و دوباره صداے خنده ے اونا بلند شد.
🍁وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش ڪردیم
نمونه شو بسازیم، ولی نشد. وقتی از
#ساخت_موشک ناامید شدیم ،حسن راهی
#مشهدالرضا شد.
🍁خودش تعریف مے ڪرد،
به امام رضا #متوسل شدم و سه روز توی
حرم موندم. #روزسوم بود ڪه #عنایت امام
رضا رو حس ڪردم و حلقهی مفقوده ڪار
به #ذهنم خطور کرد .
🍁وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و #طرحی رو ڪه به ذهنم رسیده بود ڪشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش کنم.
🍁وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع
دست به ڪار شدیم و #موشڪ_رو_ساختیم
ڪه به مراتب از مدل روسی، بهتـر و
پیشـرفتـه تر بود.
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
👈 #پدر_موشکی_ایران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#آخرین_شب ...
🌺غسل کرد و از همه #حلالیت گرفت و با همه خداحافظی کرد و گفت بچه ها من دیگه برنمیگردم،
🌺همه #خندیدند و دستش انداختند و با #خنده میگفتند:
ایوب برو #منتظریم برگردی؛
ولی اون گفت: من میبینم که برگشتنی نیستم منتظرم نباشید ...
🌺کسی #باور نکرد ...
اما سحرگاه، بعد از همه #عبادتهایی که اون شب توی اون خونه با پروردگار خودش انجام داد، برنگشتنش رو به همه دوستانش #ثابت کرد ...
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_ایوب_رحیم_پور🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃
💢توی اوج درگیری با تکفیری ها در #خان_طومان بودیم. تلفات زیادی از دشمن گرفته بودیم دشمن هم تلفاتی هرچند کم و به تعداد انگشتان یک دست از ما گرفتند.
💢نیروهای فاطمیون روحیه شان را از دست داده بودند و نیاز به #تجدید_روحیه داشتند.
💢در آن وضعیتِ درگیری ها و تیراندازی هیچکس فکرش را نمی کرد که ناگهان سیدرضا فریاد بزند:(( آقا! مسئول چای اینجا کیه؟ یکی بره یه کتری آب بار بذاره میخوایم #چای دم کنیم.))
همه #خندیدند.
💢همیشه از این شوخطبعی های بهموقع، بهجا و سنجیده داشت...
📚طاهر خان طومان
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃🌸🍃🌸🍃
💢توی اوج درگیری با تکفیری ها در #خان_طومان بودیم. تلفات زیادی از دشمن گرفته بودیم دشمن هم تلفاتی هرچند کم و به تعداد انگشتان یک دست از ما گرفتند.
💢نیروهای فاطمیون روحیه شان را از دست داده بودند و نیاز به #تجدید_روحیه داشتند.
💢در آن وضعیتِ درگیری ها و تیراندازی هیچکس فکرش را نمی کرد که ناگهان سیدرضا فریاد بزند:(( آقا! مسئول چای اینجا کیه؟ یکی بره یه کتری آب بار بذاره میخوایم #چای دم کنیم.))
همه #خندیدند.
💢همیشه از این شوخطبعی های بهموقع، بهجا و سنجیده داشت...
📚طاهر خان طومان
#شهید_سیدرضا_طاهر🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
💢 #توسل_به_امام_رضا_علیه_السلام
✍رفته بودیم براے بازدید از موشڪ های فوق پیشرفته ے #روسی.
🍁وقتی بازدیدمون تموم شد،حسن رو ڪرد به ڪارشناس موشڪی #روسیه و گفت: میشه فن آورے این موشڪ رو دراختیار ما قرار بدید!❓
🍁ژنرال ها و ڪارشناسان روسی #خندیدند و گفتند: #امڪان_نداره این فن آورے 👌فقط در اختیار کشور ماست.
🍁حسن 👌خیلی #جدی و محکم گفت:ولی ما #خودمون_این_موشڪ_رو_میسازیم
و دوباره #صداے خنده ے اونا بلند شد.
🍁وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش ڪردیم نمونه شو بسازیم، ولی نشد. وقتی از #ساخت_موشک ناامید شدیم ،حسن راهی #مشهدالرضا شد.
🍁خودش تعریف مے ڪرد، به امام رضا #متوسل شدم و سه روز توی حرم موندم. #روزسوم بود ڪه #عنایت امام
رضا رو حس ڪردم و حلقهی مفقوده ڪار به #ذهنم خطور کرد .
🍁وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و #طرحی رو ڪه به ذهنم رسیده بود ڪشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش کنم.
🍁وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع
دست به ڪار شدیم و #موشڪ_رو_ساختیم ڪه به مراتب از مدل روسی، بهتـر و پیشـرفتـه تر بود.
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🇮🇷°•| #طنز_الشهدا |•°🇮🇷
🌾در مدتی که در #حلب بود،زبان عربی را دست و پا شکسته💔 یاد گرفته بود.
اگر نمیتوانست #کلمهای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل #میفهماند که چه میخواهد بگوید.
🌻یکروز به تعدادی از #رزمندههای نبل و الزهراء درس میداد.وسط درس دادن #ناگهان همه دراز کشیدند!
به عربی پرسید:«چتون شده؟» گفتند:«شما گفتید دراز بکشید!»😁
به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمهای به کار برده بود که معنیاش میشد دراز بکشید!
🌾به روی خودش نیاورد. گفت:«میخواستم ببینم بیدارید یا نه!»
بعد از #کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد،
آنقدر خندید و #خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد.😄
#شهید_عباس_دانشگر🌷
راوی-همرزم شهید(شهید حسین جوینده)
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣7⃣#قسمت_هفتادو_سوم
💢#رقیه خود را به روى سر مى اندازد.... و مثل مرغ پر کنده پیچ و تاب مى خورد.مى نشیند، برمى خیزد، دور سر مى چرخد، به سر نگاه مى کند، بر سر و صورت و دهان خود مى کوبد، خم مى شود، زانو مى زند، سر را در آغوش مى کشد، مى بوید، مى بوسد،
خون سر را با دست و صورت و مژگان خود مى سترد... و با خون خود که از دهان و گوشه لبها و صورت خود جارى شده در مى آمیزد، اشک مى ریزد، ضجه مى زند، صیحه مى کشد، مویه مى کند، روى مى خراشد، گریه 😭مى کند، مى خندد، تاولهاى پایش را به پدر نشان مى دهد، شکوه مى کند، دلدارى مى دهد، اعتراض مى کند، تسلى مى طلبد....
🖤و #خرابه را و #جان_همه_خراباتیان را به آتش 🔥مى کشد.... بابا! چه کسى محاسن تو را #خونین کرده است ؟بابا! چه کسى رگهاى تو را #بریده است ؟بابا! چه کسى در این کوچکى مرا #یتیم کرده است؟ بابا! چه کسى یتیم را #پرستارى کند تا بزرگ شود؟بابا! این زنان #بى_پناه را چه کسى پناه دهد؟بابا! این چشمهاى گریان، این موهاى پریشان، این غربیان و بى پناهان را چه کسى #دستگیرى کند؟بابا! شبها وقت خواب ، چه کسى برایم #قرآن بخواند؟ چه کسى بادستهایش #موهایم را شانه کند؟ چه کسى با لبهایش #اشکهایم را بروید؟
چه کسى با بوسه هایش #غصه هایم را بزداید؟
💢چه کسى #سرم را بر زانویش بگذارد؟ چه کسى #دلم را آرام کند؟کاش مرده بودم بابا! کاش فداى تو مى شدم !
کاش زیر خاك بودم ! کاش به دنیا نمى آمدم ! کاش کور مى شدم و تو را در این حال و روز نمى دیدم.مگر نگفتند به سفر مى روى بابا؟ این #چه_سفرى بود که میان سر و بدنت #فاصله انداخت؟ این چه سفرى بود که #تو را از #من گرفت ؟باباى شجاع من ! چه کسى #جراءت کرد بر سینه تو بنشیند؟ چه کسى #جراءت کرد سرت را از تن جدا کند؟
🖤چه کسى #جراءت کرد دخترت را یتیم کند؟تو کجا بودى بابا وقتى ما را بر #شتربى_جهاز نشاندند؟تو کجا بودى بابا وقتى به ما #سیلى مى زدند؟تو کجا بودى بابا وقتى کاروان را #تند مى راندند و زهره مان را آب مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى #آب را از ما دریغ مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى به ما #گرسنگى مى دادند؟ تو کجا بودى بابا وقتى #عمه_ام را #کتک مى زدند؟
💢تو کجا بودى بابا وقتى برادرم #سجاد را به #زنجیر مى بستند؟تو کجا بودى بابا وقتى #شبها در #بیابانهاى ترسناك #رهایمان مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى #سایه_بانى را در ظل آفتاب از ما مضایقه مى کردند؟تو کجا بودى بابا وقتى مردم به ما مى #خندیدند😄⁉️تو کجا بودى
بابا وقتى ما بر روى شتر #خواب مى رفتیم و ازمرکب #مى_افتادیم و زیردست وپاى شترها مى ماندیم ؟تو کجا بودى بابا وقتى #مردم از #اسارتماشادىکردندو#پیش_چشمهاى_گریان_ما مى #رقصیدند؟
🖤تو کجا بودى بابا وقتى بدنهایمان #زخم شد و پوست صورتهایمان برآمد؟تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب #سجاد را در سایه شتر خوابانده بود و او را باد مى زد و گریه مى کرد؟تو کجا بودى بابا وقتى عمه ام زینب نمازهاى شبش را #نشسته مى خواند و دور از چشم ما تا صبح🌥 #گریه مى کرد؟
تو کجا بودى بابا وقتى #سکینه سرش را بر شانه عمه ام زینب مى گذاشت و زارزار مى گریست ؟تو کجا بودى بابا وقتى از #زخمهاى غل و زنجیر سجاد #خون مى چکید..
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh