🌃 | 🌱وسـیـلـه‌ای داشـتـم کـه خـراب شـده بـود. بـردم پـیـش مـرد تـعـمـیـرکـار. نگاهش کـرد و گـفـت: «بـه درد نـمـی‌خورد. نمی‌ارزد خرجش کـنـی. بـیـنـدازش دور.» گـفـتـم: «بمـانـد بـرای خودت». گفت: «من هم می‌اندازمش دور.» آمـدم بـیـرون و پـشـت سـرم صدایی شنیدم. صدای انداختن وسیله در زباله‌دان بود. 🌱آقـا! دلـم خـراب شـده. مـی‌تـرسم بیاورم پـیـش تـو. مـی‌تـرسم نگاهش کنی و بگویی: «به درد نمی‌خورد،‌ بیندازش دور»و می‌ترسم اگر دلم را پیش تو بگذارم و بروم ... . 🌱نـه، تو مثل آن مرد تعمیرکار نیستی، تو مــظــهــر خـــدای جــابــر الـعـظــم الـکـسـیـری و استخوان‌های شکسته را ترمیم می‌کنی. 🌱تـو اهـل نـاامـیـد کـردن نیـستی. اصـلا تـو خـود امـیـدی. دل‌هـای مـرده را هـم می‌توانی زنده‌کنی، چه‌برسد به دل‌های‌خراب و بیمار. 🌱آقـا! دلـم را مـی‌گـذارم پـیـش تـو به امید شفا! ناامیدم نکن امام مهربانم! 🌱شبت بخیر روح امید!