🍁🍃🍁🍃🍁 🍁🍃🍁 🍃🍁 بســــم رب شهــــدا والصـــدیقـــــــن 📚 🌺قسمت 8⃣ ✨سید سبز پوش 📝راوی خانم عابد (مادر شهید) 🍃آن شب نتوانستم که بخوابم.کارم همه اش شده بود گریه.اما پدرش خیلی راحت تر بود.برایش سخت بود اما بروز نمی داد و میگفت هر چه خدا بخواهد,اگه اون بخواهد علی رضا می مونه‌.بعد هم گفت من سفره آقا اباالفضل (ع) نذر کردم. 🍃سفره را انداخت وکنار سفره نشست و مشغول دعا و توسل شد.آخر شب گفت:سه تا سفره نذر آقا کردم سه تا هم روضه نذر کردم که ان شاالله تو حرم خود آقا خونده بشه علی رضا را هم نذر خود آقا کردم.و بعد هم رفت وخوابید. 🍃اما من تا صبح بیدار بودم.بعد خوندن نافله شب,با گریه می گفتم یا صاحب از زمان من دوست داشتم پسرم سرباز شما باشه,و تو رکاب شما بجنگه.اما راضیم به رضای خدا.و بعد هم نماز صبح را خواندم وخوابیدم. 🍃ساعت حدود یازده و نزدیک ظهر بود. که با صدای گریه علی از خواب پریدم. 🍃بغلش کردم وگفتم:چی شده چی می خوای عزیزم? 🌷ادامه دارد..... 👇👇 @ShahidToorajii