🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 کتاب خاطرات شهیده زینب کمایی 🌹 روایت اول (کبری طالب نژاد، مادر شهید) بعد از آن اگر بچه ها یا مادرم اشتباهی اورا میترا صدا می‌کردند، زینب جواب نمی داد. 😏 آن ها هم مجبور می‌شدند اسم جدیدش را صدا کنند.☺️ من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم، انگار که از روز اول اسمش زینب بود.🌹 همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانه ام بیاورم و اسم تک،تک بچه هایم بوی کربلا بدهد، اما اختیاری از خودم نداشتم. به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمی‌زدم و حرف هایم را در دلم می‌ریختم. زینب کاری را کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. 🌷 با عشق💕، اورا زینب صدا می‌کردم. بلند صدایش می‌کردم تا اسمش در خانه بپیچد. 💞 جعفر و مادرم مثل بقیه تسلیم خواسته ی او شدند.😌 بین اسم های اصیل ایرانیِ بقیه بچه ها، اسم زینب بلند شد و روی همه ی آنها سایه انداخت. 💙 زینب یک بار دیگر من را به کربلا گره زد؛ من که نذر کرده ی حسین(ع) 🌹بودم و همه هستی ام را از او داشتم. اگر لطف و مرحمت امام حسین علیه السلام نبود،مادرم تا همیشه آرزوی بچه دار شدن به دلش می‌ماند و کبری‌ پا به این دنیا نمی‌گذاشت. 🌷 @shahidtoraji213