💔 شب عملیات قبل اینکه به خط بزنیم آمدو گفت: "من خودم باید همراه نیرو ها برم." خیلی موافق نبودم.گفتم: "جانشینت روبفرست." اصرار کردو گفت: "نه باید خودم برم." رمز عملیات که اعلام شد همراه نیروها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می ریخت. گردان سلیمانی خط اول را شکستند دوباره راه افتادند سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده. چندنفر را فرستادم و گفتم هرجور شده بیاورند عقب. توی اورژانس سوسنگرد دیدمش. بیهوش بود. تیر دست راستش را آش ولاش کرده بودن بود به استخوان. ترکش هم خورده بود به سینه اش. خونریزی داشت. گفتم آمبولانس بیایدو بفرستندش اهواز. بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم. از اهواز برده بودندش تهران و انجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند. هنوز خوب نشده بود و با دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه. معطل نکردم و همانجا او را به آقا محسن رضایی معرفی کردم. گفتم: "این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر. از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی بر میاد." آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله علیه السلام را برایش نوشت. ... 💞 @aah3noghte💞