شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_بیست_و_شش وزیر، مردی لاغراندام با ریشی دراز بود .عبایی نازک با حاشیه ای
💔 به ابوراجح نگاه کرد تا او چیزی بگوید . ابوراجح که میدانست وزیر دنبال بهانه ایی است، ساکت ماند . وزیر پوزخندی زد و به من گفت : "به هر حال ،دیدن تو و این قوهای زیبا را به فال نیک میگیرم." رو کرد به ابوراجح . _هر چند خداوند از زیبایی به تو نصیبی نداده ،اما سلیقه خوبی به تو بخشیده . حمامی به این زیبایی ! قوهایی به این قشنگی ! مشتری هایی با این حُسن و ملاحت و حاضر جوابی ! ابوراجح گفت : "اجازه بدهید بگوییم شربتی خنک برایتان بیاورم ." _لازم نیست .میترسم مسمومم کنی! به قوها اشاره کرد. _ فکر نمیکنم در تمام بین النهرین چنین پرنده هایی باشد .در خلوت سرای حاکم ، حوضی است از سنگ یشم که هنرمندان چینی ، نقش هایی از گل بر آن تراشیده اند . این قوها سزاوار آن حوضند. دیروز نزد حاکم بودم . از تو سخن به میان آمد ‌. به گوش حاکم رسیده که از او و حکومت بدگویی میکنی. مبادا راست باشد ! یکی گفت در حوض حمام ابوراجح چنین پرندگانی شنا میکنند . چنان آن ها را توصیف کرد که حاکم به من گفت اگر چنین زیبا و تماشایی اند ، ترتیبی بده که به حوض یشم کوچ کنند . با لبخندی دندانهایش را بیرون ریخت. _چه سخن نغزی! "به حوض یشم کوچ کنند." حال بر تو منت نهاده ام و با پای خویش به دیدارت آمده ام تا پیشنهاد کنم برای رفع کدورت هم که شده ،آنها را به حاکم تقدیم کنی . ابوراجح کنار حوض نشست. قوها به طرفش رفتند. گفت : "اینها همدم من اند .بهشان عادت کرده ام. مشتری ها هم به این دو قو علاقه دارند. کسب و کارم را رونق داده اند." وزیر با بی حوصلگی گفت : "آدم بی ملاحظه ایی هستی. خوب است دست از لجبازی برداری و عاقبت اندیش باشی! شاید دیگر فرصتی به این خوبی گیرت نیاید. به نظر من یا آنها را به حاکم هدیه بده و یا بهایش را بگیر." _چرا به بازرگان سفارش نمی‌دهید که چند جفت از این پرنده را برایتان بیاورد؟ نشانه های خشم در چهره وزیر نمایان شد . _ابله نباش ابوراجح! کمی بیندیش مرد ! این کار چند ماه طول میکشد. حاکم دوست دارم همین امروز این پرنده ها را در حوض خلوت سرایش ببیند و از گناهان تو چشم پوشی کند. تو به همان کسی که این ها را آورده بگو تا باز هم برایت بیاورد. صبر حاکم اندک است . 🍂ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞