💔
✨انتشار برای اولین بار✨
#حسین_پسر_غلامحسین
#قسمت_چهاردهم
به دلیل انقلاب فرهنگی دانشگاه ها تعطیل شده بود؛ بنابراین محمدحسین از تاریخ پانزدهم خرداد ۱۳۵۹ برای گذراندن دوران خدمت سربازی به مرکز آموزشی زابل رفت.
روزی که از خانواده جدا شد و به زابل رفت، انگار پاره ای از تنم را جدا کرده بودند؛ هر چند او زیاد در خانه نبود، امّا من هیچ وقت به نبودنش عادت نکردم و دوری از او برایم سخت می گذشت.
دوران آموزشی او در زابل تمام شد که جنگ ایران و عراق شروع شد.
آذر ماه ۱۳۶۰ بود که لحظه شماری می کردم خدمتش تمام شود و برگردد. اواخر خدمت برای او شاید طبیعی، اما برای من با شمردن روز ها و ساعت ها می گذشت.
ماه آذر به نیمه رسید که محمدحسین به خانه برگشت و من خوشحال و سر از پا نشناخته، برای آینده اش برنامه ریزی می کردم، اما چیزی نگذشت که همه نقشه هایم نقش بر آب شد.
او به من گفت : "قرار است به زودی به عنوان نیروی بسیجی به جبهه اعزام شوم."
گفتم : "مادر جان! پس ادامه تحصیل و زندگی ات چی؟"
گفت : "زندگی که می کنم اما برای ادامه تحصیل فرصت هست و فعلا که دانشگاهی باز نیست."
اینجا بود که خودم را برای یک فراق طولانی مدت آماده کردم.
ورود او به مجموعه ی واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله پر حادثه ترین و جذاب ترین بخش زندگی وی به شمار می رود که شنیدن خاطرات او از زبان فرماندهان و همرزمانش جالب و شنیدنی است.
او که سراسر زندگی اش می تواند الگویی عملی برای همه ی جوانان باشد تا آن ها بدانند وقتی خداوند گِل آدم را سرشت و از روح خود در آن دمید، فرمود :
"ای انسان! تو قابلیت جانشینی من در روی زمین را داری، پس به سوی کمال گام بردار که هدف من از خلقت تو همین است و بس."
گفتمش پوشیده ، خوشتر سرّ یار
خود تو در ضمن حکایت، گوش دار
خوشتر آن باشد که سرّ دلبران
گفته آید در حدیث #دیگران
از فردا خاطرات
#سردار_حاج_قاسم_سلیمانی از
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی را می خوانید...👌
#ادامه_دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#فقطفرواردکنید
#کپےپیگردالهےدارد